چاپ
مقالات
بازدید: 943
نوشته شده توسط atabak   
07 آبان 1387,ساعت 21:12:21

اگر بركه اي پر كنند از گلاب سگى در وى افتد، كند منجلاب
اين سيد روضه خوان (وقيح الوُقحا) از همان دوران شباب، با دود و دم تلخة خراساني و جيرجير حقة وافور كاشي

كه بقول ملنگِ الدنگي از همين قماش، به هزار نغمه داوودي و چهچه مرغ عندليبي مي ارزد.
باده و چنگ و شاهد و لولي عقلها را دهند (و شوند) معزول
ي.

تبليغات رژيم آخوند طي برنامه هاي گذشته چهره هايي را دركنار سيدعلي روضه خوان نشان مي داد كه گويا مجلس عيش رندان است يا غزلسراي سلطان. سراحي و قدح ريخته، دل در طلب شاهد بزم سوخته
برسبيل كمال هركس مدحي و يا شرحي در توصيف سيدعلي كرد بيان، مزيد جمال، گرفت طيب الله يا فزوده اش برآن احسنت، ايوالله.
بله عقربه ساعت را از امروز تا. . . يكي از روزهاي داغ تابستان سال 52 بايد عقب كشيد. پيام سيدعلي رسيد كه گفته بود: برنامه جمعه اين هفته را مي خواهيم در ويلاي آخوند ابطحي در طرقدر (منطقه خوش آب و هوايي در مشهد) برگزاركنيم.
دليل آن برايم مبهم بود كه چگونه سيدحسن ابطحي (1) كه آخوند شناخته شده ساواكي با سيدعلي كه مدعي سياسي! بودن است قلاب شده؟ بهرتقدير وقتي ما به ويلا رسيديم، ميهمانان تقريباٌ همان دانشجوياني بودند كه مي شناختم و اغلب هوادار سازمان بودند و عده اي هم هوادار چريكها. در باغ ويلا، ابطحي تختي گذاشته به رسم علماي قاچار قاليچه اي پهن و مخده اي كه سيدعلي برآن تكيه داده بود. يكي از دانشجويان و يكي از دانش آموزان (2) كه هردو نفر قرآن را خوش مي خواندند يكي با سبك عبدالباسط و ديگري با سبك منشاوي كه علي الظاهر سيدعلي وانمود مي كرد سبك منشاوي را خوشتر دارد.
تا اينجا شرح ماوقع بود. اما آنچه در وراي اين صحنه ملال آور مي نمود. از اينكه در اين مجلس حضور پيدا كردم احساس شرم داشتم. اگر بخواهم قدري پرده راكنار بزنم از نوع مطايبه سيدعلي با هردو قاري احساس(مغازله) و نظربازي دريافت مي كردم. از تنفري كه همگان بر چهره شان نقش مي بست اين احساس را در ديگران نيز مي خواندم. (كه بقول سعدي برمطايبتي كه رفت استغفاركنم).
با تماشاي صحنه اي از مجلس بزم سيدعلي به يكباره شاهين خاطرم پر و بال گشود و تنظيم رابطه ولي وقيح را با آن دو جوان خوش خوان در ذهنم تداعي كرد كه هركدام يكطرف سيدعلي نشسته بودند. سيدعلي مرتب طيب الله را با مطايبه و. . . در گوش هر دو زمزمه مي كرد. تا زمان دستگيري، در تناقض اين صحنه چنگ در چنگ بودم و نمي خواستم باوركنم كه وضع سيد علي بيش از اينها خراب است تا اينكه قضيه كاملاً لورفت و تعهد سپردن و همكاري او با ساواك برايم مسجل شد. در اينجا بودكه به عمق تعفن ايدئولوژي ارتجاع پي بردم كه موضوع رابطة اخلاقي، به چه ميزان ربط مستقيمي دارد با خلوص و صدق و فداي هركس و يا هر جريان.
در بارة شمس تبريزي(3) نوشته اند وي پيوسته در سير و سلوک بود. . . وقتي در اثناي سياحت به بغداد رسيد ديداري داشت با شيخ اوحدالدين کرماني که شيخ يکي از خانقاه هاي بغداد بود. شيخ اوحدالدين كرماني كه عشق زيباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود و آنرا وسيلة نيل به جمال و کمال مطلق مي شمرد، شمس از وي پرسيد که «در چيستي؟» گفت: «ماه را در آب طشت مي جويم» فرمود که «اگر در گردن دنبل (دمل) نداري، چرا در آسمان نمي بيني؟» مراد از اين كلام كنايه به مسلك اوحدالدين بود که جمال مطلق را در مظهر انساني که لطيف است مي جست و شمس الدين بر وي آشکار کرد که اگر از غرض شهواني عاري باشي، همة عالم مظهر جمال کلي او است و او را در همه جا و بيرون از مظاهر هم تواني ديد. اوحدالدين از اين سرزنش سرافكنده شد و به رغبت تمام گفت که بعداليوم مي خواهم در بندگيت باشم. شمس او را بيازمود و گفت تو نتواني.
الغرض منظورم از بيان اين روايت تاريخي، وضع وحال كساني است كه در سالهاي بعداز 50 در گردن دنبل! داشتند و براي نيل به مقصود از نام سازمان و افتخارات آن كمال سوء استفاده را كردند. يك نمونه آن همين سيدعلي است كه يك شبه ولي فقيه شده است و ديگر خود به دمل چركيني بدل گرديده كه جز با جراحي علاج او نتوان كرد و اين كار، اولين و مبرمترين وظيفه ارتش آزاديبخش است. آخوند خميني صفت از نام ارتش مي ترسد چه رسد به هيبت آن كه لرزه براندامشان مي اندازد.
در پنج و نيم سال گذشته تلاش كردند بهرشكلي خود را دلداري دهند كه اين مهم را از سرخواهند گذارند و اشرف و نيروهاي آنرا جارو خواهندكرد. اما هيهات!! در اوج ناباوري مشاهده كردند كه تمامي سرمايه تاريخي آنان كه شيعه گري در عراق بود و به غلط خود را صاحب آن مي دانستند، همين ارتش بي سلاح زد و برد و اگرسلاح مي داشت چه مي كرد؟
اين روز سياه حاكمان تهران است امروز به پايان راه رسيديم دوران فازپاياني اضمحلال و فروپاشي. ازاعتصابات دانشجويي، معلمان وكارمندان وكارگران و بازاريان. تقريبًا كفگير ولايت به ته ديگ خورده آنهم افتضاح پردوز وكلك دولت بي دنده و ترمز گماشته با تف سربالايي بنام (دكتر)!!كردان.
البته اين همة ماجرا نيست. ما روي صحنه را مي بينيم پشت صحنه ماجراهاي ديگري است. ولي فقيه ارتجاع ميزحاكميت خود را از سنخ گماشتة گوش به فرمان نظير احمدي نژاد مي خواهد.
اولاً اينكه تيرخلاص زن باشد، دوران سبُعيت خود را با وحشي گري تمام در زندانها و شكنجه گاهها به كمال رسانده باشد، ثانياً طابق النعل بالنعل خط ولايت را پيش ببرند.
اما اشرف و اشرفيان مي گويند تا خشت آخر اين بنياد كج را برخواهيم انداخت. اسلام علوي و شيعه اثنا عشري صاحب دارد. يك چشمه آنرا درگردهمايي پاريس نشان داد و چشمه ديگر را در حمايت 3 ميليون شيعه عراق از حقانيت سازمان مجاهدين و اشرفيان مشاهده كرديد. و ما برآنيم تا همة حقوق به يغما رفته خلق را از حلقوم آخوندها بيرون بكشيم و ريش و ريشة آنها را بسوزانيم و خواهان يك دادگاه بين المللي هستيم تا اين جانيان را به جرم جنايت عليه بشريت در انظارجهانيان به محاكمه بكشانيم تا بقول قرآن پاسخ دهند كه «باي ذنبٍ ُقتلت» تا ريشه اين بنيادگرايي درجهان بخشكد. مانند دادگاه نورنبرگ براي سران نازي بعد از جنگ جهاني دوم.
پانويس:
(1). سيدحسن ابطحي. پدر سيد محمدعلي ابطحي معاون پارلماني دوران خاتمي. پدرش از ساواكيهاي معلوم الحال بود كه در مشهد يك مسجد داشت بنام امام زمان در فلكه گوهرشاد و يك خانه ويلايي در بالاي طرقبه به نام طرقدر داشت كه همان زمان خيلي سرزبانها افتاده بود و منفور عام.
(2). اسم آن دو قاري قرآن را بنا به دلايلي كه نمي دانم در چه موقعيتي هستند، نمي خواهم علني كنم
(3). لغت نامه دهخدا
علي خلخال

 

 

آبان1387