چاپ
اخبار
بازدید: 2356

تنهاعقب مانده ترین ابلهان وفریبکارترین ابله دوستان!که اقتدارشان را بر صخره های جهل و دگم و خمود و تنبلی اذهان استوار کرده اند می توانندبا دستاویز دین، خدائی را باور داشته باشند که جهانی بی پایان را آفریده است و بر غباری کوچک از هستی بنام زمین، فرمان به بریدن دست انسانها و شلاق زدن وزنان راتا ابددرسرپوش نگهداشتن و رجم و تعزیر و تقتیل و این همه جنایتی که سردمدارن رژیم جهل و جنایت با دستاویزاسلام بر سر یک ملت آوردند، فرمان دهد.مطمئن باشیم دوران ظهور خمینی نه فقط دوران سقوط ارتجاع سیاسی بلکه دوران زوال ارتجاع فلسفی و فرهنگی پر زرق و برق و گول زننده و متعفنو منحوسی است که بر پایه یک تاریخ جعل و دروغ تاریخی، قرنهای قرن خون و روان نسلها را به زهر خرافات و ارتجاع مسموم کرده بود. این حقیقت را با تمام وجود حس کنیم و به یاری آن برخیزیم..

قصیده سنگسار(از مجموعه شعر منتشر شده/ سی سرود سرخ)

 

 

ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
گوش فلك ز نعره ی رجالگان كر است
از لخته هاي خون گنهكاره اي تر است
اينك زمان رجم گنهكار ديگر است
لبريز قهر و شرع از او نيز مضطر است
برده ست زآنكه نادره كاري فسونگر است
از روزه و نماز فقيهان فزونترست
بگرفته ايد اجر شمايان مكررست
يا بر دهان او كه به محشر پر آذرست
سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
و بر زبانش وعده ي فردوس و كوثرست
آمد همانكه تيغ و حريقش مقررست
واجب تر آمده ست و از آن نيز برترست
اينك گناهكار دگر در برابرست
پيچيده در ميان يكي كهنه چادرست
آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست

در دستهاي فاجعه و جهل پر پرست
بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
وانجا كه شيخ شهر نشسته به منبرست
اين زن چو اشك ديده ي پاكان مطهرست
هر چند حكم قتل وي از پيش صادر است
ديريست بهر آمدنت چشم بر درست
آنجا مكان ديو چهل چشم ده سرست
كان جايگاه كژدم جرار واژدرست
بر گو كدام گوشه چنين چاه مصمرست
زيرا كه از سراي من آنجا نكوترست
با دوزخي زميني هر لحظه همسرست
گويد به نعره اي ببريدش كه منكرست
تا حفره اي كه از كمراو فراترست
آنكس زند كه بار گناهش فزونترست
اين نيز صادر آمده از شرع انورست
سنگ دوم به سنگ صد و بيست اندرست
آندم كه روسپي به نفسهاي اخرست
مستور در كدام كتاب و چه دفترست
هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
دونان شهر را زمن آمال در سرست
چشمان اشكبار در اين لحظه بر درست
با من گناههاي مكرر مكررست
آنكس كه خون خلق ز فرقش فراترست
همواره نام دین وخدا و پيمبرست
او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست
او در فروش هستي و ناموس كشورست
او را گناهخانه پس پشت معجرست
 

 

فتواي رجم حاصر و مفتي به منبر است
هر گزمه اي گرفته به كف سنگپاره اي
از رجم روز پيش به ميدان هنوز خاك
كز سوي شيخ مي رسد آواز ناگهان
رجم همانكه شارع بارع ز لوث او
هنگام رجم آنكه دل از شيخ و شاب شهر
هنگام رجم آنكه ورا بار معصيت
هان! امتي كه در كف خود سنگپاره ها
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او
زيرا كه چشم ها و لبانش شنيده ايم
مفتي هنوز غرقه به توصيف سنگسار
كز چار سوي قتلگه آواز مي رسد
آمد همانكه رجم وي از صد طواف حج
و ناگهان شكافد امواج جمعيت

او كيست غرقه در خون مسكين زني كه سخت
اشكش ز خون روانه به رخسار بي فروغ

در اين ميان به رهگذر او كه زندگيش
فرياد وا شريعت و وادين گزمگان
اين سان نگون و غرقه به خون تا مكان مرگ
آيد به جرم فاحشگي گر چه مر مرا
القصه شيخ گويدش از توبه قصه ها
گويد به توبه روي نما چونكه هاويه
وآنجاست جاي شعله و شلاق و سرب داغ
آنجا شوي نگون به يكي چاه قير گون
گويد در اين ميانه زن اي شيخ صبر كن
تا سوي او روم به سر و جان و نغمه خوان
زيرا مرا حيات زماني ست بس دراز
مفتي كه غرق امر به معروف گشته است
ريزند گزمگان و برندش كشان كشان
آنگاه شيخ گويد: سنگ نخست را
زيرا كه پاك ميشود از هر كبيره اي
سنگ نخست چونكه زند شخم روي زن
اما در اين ميان و در اين لحظه ناگهان
ايد از او نداي صعيفي كه حكم رجم
اي گزمگان كه جسم من و همچو من هزار
من روسپي نيم كه ز بهر دو لقمه نان
من روسپي نيم كه مرا طفلكان خرد
من روسپي نيم كه شما را هزار بار
من روسپي نيم بود اي شيخ روسپي
آنكو كه در نهان چو يزيدست و بر زبانش
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم
من جسم خويش را به پشيزي فروختم
من در عيان اگر به گنه روي كرده ام

 

 

 

     باري مرا به سنگ ستم جان زكف برفت
  دردا   كه  روسپي   حقيقي    به   منبرست

 

 

اسماعیل وفا یغمایی http://esmailvafa.blogspot.com