مکن گریه زمان گریه کردن نیست
مکن شادی که شادی، جز نشان ساده لوحی نیست
تفنگ را در دست بفشار
زمانِ انقلابِ خلقِ محروم است
چه شیرین است تفنگ در دست
سرود بر لب
به سوی آرزو رفتن
کبوترها!
زمانِ سختِ پرواز است
زمین تنگ است و راه آسمان باز است
کبوترها!
زمستان، سخت سنگین است
ببینید کوه ها، دشت ها، باغ ها را
ببینید تیرباران کبوترهای زیبا را
کبوترها!
ز خونِ هر چریکی، لاله ها روییده بر این دشت
به زیر پایتان، دشتی پر از خون است
کبوترها، کبوترها!
وطن قلبش درونِ خون می جوشد
اگر خون هم چنان باشد، وطن هرگز نمی میرد.
کبوترها، بهار آمد
ببینید لاله ها، گل ها، جوی ها را
ببینید اوج گیری کبوترهای زیبا را
نمی دانند کجای اند کبوترها، نمی دانند
درون لاله اند؟
در آسمان هایند؟
و شاید ماهی آبند
کبوترها، همه جای اند و هیچ جای اند
کبوترهای رویین تن، چریک های عزیز من
اگر روزی هوا باران و برفی بود، غذا کم بود!
ز خون خویشتن شرابی سرخ می سازم
پیاله هاش چشم من
بنوشید خون من را لیک
گرچه هدیه ام ناچیز و ارزان است
بدانید! بدانید!
امیدهایم، آرزوهایم، همه چیزم
درون بال های تیزتان
پنهانِ پنهان است.
ارسالی یاران جنبش رهایی بخش لر جهت درج در سایت www.lorabad.com