آنچه میخوانید قسمتی از ترجمه(زندگینامه) سلیمانشاه حاکم کردستان است ، که به قلم علامه محمد
قزوینی به کتاب «تاریخ جهانگشای جوینی» افزوده شده است. در این متن از اختلافات میان سلیمانشاه
و اتابکان لر – آل خورشید- صحبت به میان آمده است. قدرتنمایی اتابک لر و جنگهایa مداوم وی با
همسایه شمالی ، خلیفه را به جانبداری از سلیمانشاه کشاند، خلیل بدر بعد از سالها لشکرکشی و
تصرفات متعدد در قلمرو سلیمانشاه در برابر سپاه مشترک خلیفه و سلیمانشاه شکست خورد و کشته
شد و این نقطه عطفی بود در کینه ورزی لرها و عباسیان که از همان اغاز حکومت آل خورشید
داشت.
همین اختلاف موجب همکاری و همراهی کامل لرها – کوچک - با هلاکو شد تا آنجا که هلاکو به در
خواست اتابک لر که یکی از تقاضاهایش از خلیفه – در عوض دست کشیدن از لشکرکشی به بغداد
- تسلیم همین سلیمانشاه بود که حالا یکی از سه شخصیت اول کشور اسلامی شده بود و لرها در
اندیشه انتقام از او و بازپس گیری قلمرو خود بودند. به بغداد لشکرکشی کرد .
متن زیر را قزوینی از منابع دست اول گرد آورده وتنظیم کرده است، البته خالی از اشکال نیست و نکات
متعددی از آن نیاز به بحث و دقت دارد، که در حوصله یک مطلب اینترنتی نمی گنجد، و انشاء الله در
فرصتی دیگر به این مهم پرداخته میشود.
«خواهری از آن سلیمانشاه موسوم به ملکه خاتون در حباله نکاح عزالدین گرشاسف بن نورالدین محمد
ابن ابی بکر بن محمد ابن خورشید از ملوک لر کوچک بود و عزالدین گرشاسف را از وی سه پسر بود:
شجاع الدین خورشید و سیف الدین رستم و نورالدین محمد ، پس از چندی سلطنت عزالدین مذکور ،
یکی از بنی اعمام او ، موسوم به حسام الدین خلیل ابن بدر بن شجاع الدین خورشید ابن ابی بکر بن
محمد خورشید ، که از هواخواهان دولت مغول بود بر او خروج نموده ملک را به تغلب از دست وی بیرون
برد و پس از یکسال خود او را نیز به غدر بکشت ، زوجه عزالدین گرشاسف ملکه خاتون سابق الذکر پس
از قتل شوهر سه پسر خود را که هنوز در سن طفولیت بودند و اسامی ایشان در فوق مذکور شد پنهان
به نزد برادر خود سلیمانشاه صاحب الترجمه فرستاد و بدین سبب میانه حسام الدین خلیل بن بدر و
سلیمانشاه خصومت قایم شد تا بمرتبه که در یکماه سی و یکبار با یکدیگر جنگ کردند و عاقبت انهزام بر
سلیمانشاه افتاد و قلعه بهار و بعضی از ولایت کردستان بتصرف لران درآمد، بعد از مدتی باز سلیمانشاه
لشکری عظیم فراهم کرد و در موضعی موسوم به دهلیز با حسام الدین خلیل مصاف داده او را بشکست
و بازگشت ، حسام الدین خلیل به انتقام از عقب او برفت و برادر سلیمانشاه عمر بیک را با جمعی اقربا
بکشت و در میان شان محاربت رفت ، تا بعد از چند سال سلیمانشاه بمدد دارالخلافه با شصت هزار مرد
بجنگ او آمد، حسام الدین خلیل با سه هزار سوار و نه هزار پیاده از اتباع خود و از مغول در صحرای
شاپور خواست با سلیمانشاه محاربه نمود ، در اول شکست بر سلیمانشاه افتاد اما از پای نجنبید و پای
بیا فشرد تا لشکر معاودت کردند و بمحاربه باز ایستادند حسام الدین خلیل بطلاق سوگند خورده بود که
از آن جنگ روی نگرداند یا مظفر ویا کشته شود عاقبت شکست بر حسام الدین خلیل افتاد قریب هزار و
ششصد نفر از لشکر وی از مسلمان و مغول کشته شدندو حسام الدین خلیل را بگرفتند و سرش را
پیش سلیمانشاه بردند و جثه اش را بسوختند سلیمانشاه گفت اگر او را زنده پیش من آوردندی او را
بجان امان دادمی هما نا چنین میبایست و این رباعی انشا کرد:
بیچاره خلیل بدر حیران گشته
تخم هوس بهار در جان کشته
دیو هوسش ملک سلیمان میجست
شد در کف دیوان سلیمان کشته
تاریخ وقوع این محاربه اخیر بتصریح ابن ابی الخدید 2:370 که خود معاصر این و قایع بوده و نیز بروایت
صاحب الحوادث الجامعه ص 268 در سنه 643 بوده است ، و بروایت تاریخ گزیده 553 و شرفنامه بدلیسی
1:40 و جهان آرای قاضی احمد غفاری نسخه لندن ورق 138در سنه 640
با وجود آنکه موطن اصلی سلیمانشاه صاحب ترجمه چنانکه سابقا بوضوح پیوست در حدود کردستان
بوده معلوم نیست بعدها در نتیجه چه وقایعی و در چه تاریخی به دربار خلفاء اتصال یافته و اقامتگاه خود
را در بغداد گزیده بوده است، همین قدر میبینیم که تقریبا در مدت بیست ساله اخیر عمر او الی مقتل او
در واقعه هایله بغداد نام او در عموم کتب تواریخ دائما در ردیف اعاظم امراء بغداد برده میشود، و بالاخره در
اواخر عهد مستعصم پس از وفات اقبال شرابی و دواتدار کبیر چنانکه سابق نیز بدان اشاره شد صاحب
ترجمه یکی از بزرگترین ارکان دولت و با مجاهد الدین ایبک معروف به دواتدار صغیر و موید الدین محمد بن
العلقمی وزیر سه شخص اول مملکت محسوب میشدند .
و بهمین مناسبت بوده که هلاکو پس از تصمیم قطعی بسخیر بغداد از جمله مطالبی که از همان ابتداء
امر دائما در جمیع مذاکرات و مراسلات خود با مستعصم که بتوسط ارسال رسل و تردد سفرا انجام
میگرفته بجد تمام از او تقاضا می نموده یکی فرستان همین سه نفر مزبور یعنی سلیماشاه و دواتدار
کوچک و وزیربوده از بغداد بهحضور او، و خلیفه هر بار از قبول این تقاضا سر باز میزد و به انواع معاذیر
متمسک میشد، تا آنکه بالاخره در هنگام اشتداد محاصره بغداد و ظهور امارات غلبه مغول و خروج وزیر با
جمعی دیگر از اعیان هلاکو پادشاه مزبور سه نفر از ارکان دولت خلیفه را که واسطه ابلاغ مذاکرات در بین
بوده اند یعنی ابن الجوزی و ابن درنوس و فخرالدین صاحب دیوان را بطلب سلیمانشاه و دواتدار کوچک
بشهر فرستاد و جهت تسکین خاطر و استظهار ایشان را یرلیغ و پاییزه داد، ایشان خواهی نخواهی در
روز پنجشنبه غره صفر سنه 656 ازبغداد برون آمدند و باز هر دو را به شهر فرستاد تا متعلقات و مردم خود
را به بهانه اینکه بچریک مصر و شام خواهند رفت بیرون آوردند، و فی الفور بدون فوت وقت در همان روز
یعنی روز جمعه دوم صفر آن هر دو امیر مذکور را با جمیع اتباع و متعلقان و لشکر و حشم ایشان بقتل
آورد، سلیماشاه را با هفتصد کس از اقارب دست بسته بحضور هلاکو آوردند و سخن پرسیدند هلاکو
گفت چون تو اختر شناس و منجم بودی و بر احوال سعود و نحوس ملک واقف چگونه روز بد خود را ندیدی
و مخدوم خود را پند ندادی تا از راه صلح بخدمت ما مبادرت نمودی، سلیمانشاه گفت خلیفه مستبد و
بی سعادت بود پند نیکخواهان نمیشنید، فرمان شد تا او را با تمامت اتباع و اشیاع شهید کردند، سر
سلیمانشاه و دواتدار را بموصل فرستادند بنزد بدرالدین لولو، بدرالدین با سلیمانشاه دوست بود
بگریست لکن از بیم جان سر ایشان بر دار کرد .
پس از آنکه حسام الدین خلیل بن بدر پادشاه لر کوچک چنانکه سابق اشاره بدان نمودیم در جنگ ب
ا سلیمانشاه در سنه 643 کشته شد پادشاههی لر کوچک با برادرش بدر الدین مسعود بن بدر افتاد و او
بحضرت منکوقاآن رفت و عرضه داشت که جهت آنکه بنده هواخواه این دولتخانه ام از دارالخلافه مدد خصم
میدادند و بمدد لشکر التماس نمود، او را در خدمت هلاکو بایران فرستادند، بوقت استخلاص بغداد از
هلاکو در خواست تا سلیمانشاه را بدو دهند، هلاکو گفت این سخن بزرگست آنرا خدای داند، چون بغداد
مسخر شد و سلیمانشاه کشته بدرالدین مسعود درخواست کرد تا خانهای سلیمانشاه بدو دادند و او آن
جماعت را به لرستان برد و رعایت کرد تا چون بغداد باز آبادان شد ایشانرا مخیر گردانید که هرکه را هوای
بغدا است اجازت است و هرکه را اینجا اقامت میکند او را با اقربای خود نکاح کنم بعضی برفتند و بعضی
آنجا بماندند و در نکاح پسران و خویشان او آمدند و ایشانرا فرزندان آمد،»
تاریخ جهانگشای جوینی، محمد جوینی، تصحیح محمد قزوینی، تهران: نقش قلم، چاپ دوم 1378، صص
453-462
مطلب ارسالی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت را
به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم www.lorabad.com
|