قاتلان یک فرزند دلیر روستائی که همه نیروهای سرکوبگر را به سخره گرفته است گفته اند ؛ او در این جا ،در یکی از همین دهاتی بسر می برد که ما آن ها را برای پیدا کردن اشو، زیر و رو کرده ایم. در ادامه داستان واقعی یک جوان بنام اشو را با هم میخوانیم که روستایی در اطراف سلماس حدفاصل سالهای 1347 تا 1349 در نبردی بی پیوسته بوده است که درسهای زیادی میتواند برای هر جوان لر در سراسر سرزمینهای لر نشین داشته باشد . منطقه سلماس که با زبانهای آذری و کردی صحبت میکنند ، اما رنج و ستمهایشان نمونه های بینهایت مشابه در سرزمینهای ستمدیده لر نشین داشته ودارد ."آشو" یک چهرەی مردمی شناختە شدە و مبارز دورەی حکومت شاهنشاهی بود.
میگویند آنقدر برای مرم دلسوزی کرد کە تمامی زمینداران بزرگ و ژاندارمهای مرزهای ایران و عراق و ترکیە را بە وحشت انداختە بود.
یک چهرەی انقلابی با آگاهی پایین، کم کم تبدیل بە یک استورەی مقاومت میشد. دولت هم کە میدید یک چهرەی دهقانی شجاع و لایق دارد بنفع کشاورزان و فقرای ده نشین کار میکند و دارد شیرازەی کارها را از دستشان در میآورد بە این فکر افتادند کە ترورش کنند.

 

یک روز اشو در هنگام عبور از یک کوهستان به دو شخص برخورد می کند و در ضمن صحبت با آن ها درمی یابد که ضد چریک هستند و به دنبال او می گردند. اشو به آن ها می گوید:
مگر اشو به شما و دهقانان فقیر چه بدی کرده است که قصد کشتن او را دارید؟
آن مزدوران صریحا جواب می دهند که:
با این موضوع کاری نداریم و اگر بتوانیم او را دستگیر کنیم، هر کدام صاحب مقدار زیادی پول خواهیم شد.
اشو سعی می کند که با صحبت، آن ها را به عمل نادرست شان واقف سازد و ضمن بر شمردن فقر و بدبختی مردم، چهرۀ دشمن را به آن ها بشناساند. ولی گوش آن ها به حرفهای اشو شنوا نبود و تنها در فکر بدست آوردن پول و زندگی راحت خویش بودند و غیر از این، به هیچ مسئله دیگری توجه نداشتند. در این حال، اشو تصمیم می گیرد به بهانه ای از آن ها جدا شده و راه دیگری برای مقصد خود انتخاب نماید تا بعد از پیمودن مسیری، زودتر از آن دو برسر راه آنان واقع شود. اشو، پس از خداحافظی از آن ها، راه دوم را طی می نماید و برسر راه آن دو مزدور، خود را پشت سنگی مخفی می کند. وقتی که آن دو نفر به آن جا می رسند، ناگهان به آن ها حمله کرده یکی از آنان را می کشد ولی در مورد نفر دوم، فقط به بریدن دو گوش او اکتفا می کند و به او میگوید:
من همان اشوئی هستم که شما بدنبالش بودید. برو به اربابانت بگو که با این کارها نمی توانند مرا دستگیر نمایند. اگر بار دیگر، به چنین اقدامی دست بزنید، انتقام شدیدتری در انتظار شماست.
این واقعه، هراس بیشتری در دل دشمن افکند، و خلق نیز جسارت و بی باکی او را ستود. اشو، علیرغم پیگرد شدید دشمن ، همیشه در شهر و ده، آزادانه می گشت، بی آن که کسی بتواند او را بشناسد. در این مورد، خلق داستان های زیادی نقل میکند، از جمله این که: چطور به یک فرد شجاع و بسیار باگذشت و دست و دل بازی برخورده اند و مورد محبت و مهربانی او واقع گردیده اند و بعد متوجه شده اند که او اشو بوده است.
اشو برای دشمن به راستی کسی بود که همه جا هست و هیچ جا نیست. او به تاکتیک های مختلفی توسل می جست و اعمال او، قدرت کذائی دشمن را در ذهن خلق منطقه درهم می شکست .یک بار، وقتی که ژاندارمری نقشه جدیدی برای دستگیری او کشیده بود، به یک سلمانی واقع در نزدیک محل پاسگاه مراجعه می نماید و بعد از اصلاح سر ، از سلمانی می خواهد که نامه ای را از طرف او به پاسگاه برساند. سلمانی خواسته او را انجام می دهد. اشو در این نامه با لحن مسخره آمیزی نوشته بود:
آقایان روسای ژاندارمری، این قدر به قدرت نیروهای نظامی و توپ و تفنگ خود ننازید. شما در مقابل اراده ما ، هیچ کاری نمی توانید بکنید. من اشو، دشمن خونی شما هستم و همین چند لحظه قبل، پیش سلمانی همسایۀ پاسگاه شما داشتم سرم را اصلاح می کردم. در حالی که میدانستم که شما در بدر به دنبال من می گردید و نقشه قتل مرا کشیده اید.
مردم درباره این واقعه ،ضمن تمسخر ژاندارمری چنین نقل می کنند: در فاصله ای که سلمانی نامه را به ژاندارمری می برد، اشو یک مقدار پول در گنجه سلمانی گذاشته و می رود. بعد ها، دشمن، سلمانی را – با این که نمی دانست که فرد نامه دهنده اشو است – مورد اذیت و آزار قرار داد، ولی این موضوع تنها توانست ددمنشی عوامل رژیم را هرچه بیشتر به خلق اثبات کند. اشو به کشورهای مرزی یعنی ترکیه و عراق نیز رفت و آمد می کرد. در آن نواحی مردمی را می بیند که اغلب به علت تنگدستی و بیکاری، قاچاق می کنند. ولی در آن جا زمینداران بزرگی نیز وجود دارند که با باندهای مخصوص به خود ،به قاچاق تریاک مشغول می باشند. به خصوص یکی از زمینداران بزرگ ،که اکثر زمین ها و باغ های ده را در تصاحب خود دارد، با ساخت و پاخت و دادن رشوه به ژاندارمری محل ، آزادانه به قاچاق می پردازد. یک بار اشو، لباس ژاندارم را بتن می کند و راه را بر عوامل آن زمیندار می بندد و تمام پول های شان را ضبط می کند. زمیندار که از جریان اطلاع پیدا می کند – به خیال این که مصادره پول های او واقعا توسط یک ژاندارم صورت گرفته ، به پاسگاه ژاندارمری شکایت می برد که یکی از ماموران فضول شما، راه را بر افراد ما بسته است و با این که افراد من، جواز شما را نشان داده و اضافه کرده اند که رئیس ژاندارمری از جریان اطلاع دارد، با این حال، آن ژاندارم جسور اعتنائی نکرده و تمام پول ها را غصب کرده است .زمیندار مذکور درخواست کرد که آن ژاندارم فضول شدیدا مورد مجازات قرار گیرد. ولی به زودی پی بردند که مصادره کننده پول ها کسی جز اشو نبوده که این بار، به چهره یک ژاندارم به آن ها ضربه زده است.
دشمن بخوبی پی برده بود که خود با هیچ تلاش مذبوحانه ای قادر به دستگیری اشو نیست و بدون فریب دهقانان، به هدف خود نخواهد رسید. و بالاخره نیز از همین طریق به مراد خود رسید: اشو، در سال 1349 بر اثر خیانت عمویش، از پشت مورد هدف تیر قرار می گیرد و کشته می شود.
اشو ، در طول مبارزات خود، ضعف رژیم را، با آن همه نیرو و تجهیزات و وسایل تکنیکی، در مقابل اراده خلق،که بی دریغ از اشو حمایت می نمودند، نشان داد. در واقع، حمایت دهقانان از اشو – که او را در کنار خود قدرتی در مقابل رژیم می دیدند–و وفاداری و شجاعت و تسلیم ناپذیری اشو عامل پايداری اش بشمار میرفت. بطوری که یکبار، بعد از یک حمله اشو به یک پاسگاه ژاندارمری ،رئیس پاسگاه ،ضمن یک سخنرانی برای افراد خود، به ضعف نیروهای خود در مقابل خلق اعتراف نمود و چنین گفته بود:
خودمان هستیم و بیگانه در بین ما نیست، واقعیت این ست که روستائیان اشو را دوست می دارند و سخت از او حمایت می کنند، والا با این همه نیروئی که ما برای دستگیریش پیاده کرده ایم – اگر حمایت روستائیان وجود نداشت- ،مگر اشو می توانست از چنگ مان در برود؟ آخر او که نمی تواند مدام به ترکیه و عراق بگریزد. او در این جا ،در یکی از همین دهاتی بسر می برد که ما آن ها را برای پیدا کردن اشو، زیر و رو کرده ایم.
_________________ارسالی یاران جنبش رهایی بخش لر برای درج در سایت . با درود به همتبارن لر در هر کجای دنیا که هستند www.lorabad.com