« بخش ششم »
با درود به تمام عزیزان ، از محقق توانمند عرصه ادبیات آقای « جهانبش رشیدی » که زحمت کمرشکن این نوشتار را به عهده داشته اند، تا زحمت ریش گرو گداشتن و معرفی این استاد با کاری که به نظر همه ما ، یک حفره بزرگ در تاریخ زاگرس نشینان را پر کرده ، حقوق دان در تبعید جناب آقای «یدی جدیدی لرستانی » که زحمت ارتباط بصورت مقدور با آقای رشیدی و گرفتن اجازه از ایشان برای نشر در سایت «جنبش رهایی بخش لر » را بر عهده داشته اند . لذا از طریق این نوشتار از همه دیگر عزیزانی که آقای رشیدی را در این راه یاری کردند و میکنند و ما را در طول راهی که برزگترین هدفمان سربلندی تاریخی« زارگرس نشینان لر» میباشد پیوسته یاری کردند و میکنند، تا بتوانیم علاوه بر کارهای دیگر «این مقدمه ماندگار » و اثرات ماندگار دیگر که مهمترین آن ایجاد اعتماد میان مردم پراکنده این دیارمان که بخاطر ظلم تاریخی بر این مناطق به تاخیر افتاده است را بر شروع یک کار بزرگ، بعنوان «سنگ بنا» ،که همانا تنظیم و ارائه« الفبای لری بشکل جامع» خواهد بود را بدست آوریم و اکنون پنجمین بخش را در سایت «جنبش رهایی بخش لر »بعنوان اثری ماندگار درج کنیم .
کاف حرف بیست و پنجم از حروف فارسی هست . علامت ل – در مقابل واژه ها معرف زبان لکی می باشد.
حرف ج – در مقابل واژه ها معرف لری جنوبی شامل اقوام بختیاری ، کهکیلویه و بویراحمد بوشهر و فارس و خوزستان و....می باشد
از همه ی عزیزانی که قصد همکاری و غنای این مجموعه را دارند خواهش می کنم ابتدا دقیق مطالعه بفرمایند اگر در تفسیر و معانی واژه ایراد و اشکالی هست یا اینکه
واژه هایی از قلم افتاده است آنها را دسته بندی و منظم کرده و به صورت کامنت و کامل ارسال فرمایید.
سپاسگزارم
2

کا -ل -کجاست. کجا هست کا – ل – کاکا . برادر کا-ج - کنار کائه-ل- کجاست
کائو-ل – کبود. آبی کابرا- فلانی. یارو، طرف مورد خطاب کاپو ِلن -یکی از تیره های طایفه ی کاکولوند الشتر کات – بذری که از محصول سال گذشته بر زمین ریخته باشد و روئیده باشد .هیرده کات
نیز گویند کاچاخ – قاچاق کا ُچخ- قاشق کاخنات –ل- شیر تر ، شیر تازه ،شیر ابتدای زایمان پستانداران که وقتی آنرا حرارت
دهیم سفت و سخت می شود
کاخنات ُد-ل -کیسه ی نازک جنین که آب و مایع در آن جمع می شود و نوزاد در آن رشد می کند و بعد از پاره شدن آن نوزاد متولد شود .چوپانان گاه که ظرفی در دسترس نداشتند شیر تازه را در این کیسه می ریختند و حرارت می دادند تا سفت و سخت شود و
تبدیل به قاخنات شود و به همین دلیل آنرا قاخنات ُد یا قاخنات ُدن می گفتند کار – ازگیل روی پوست
کار – مربوط به ، وابسته به ، وابسته به خاندان یا قوم یا طایفه ای مثلا – حسن کار علی ،علی کار بیرانوند یعنی از میان حسنها آنکه وابسته به علی هست و از میان علی ها آنکه وابسته به ایل بیرانوند است :کار تو ،کار مه،کار او، کارشما،
کار – ساخت ، به معنی ساخت نیز هست مثلا – چاقو کار کریم – . یعنی چاقویی که ساخت دست کریم است یا ماشته کار سوزی ،جاجیمی که بافت دست استاد سبزی هست .
کار ُخلونک-ل- خرابکاری کردن،آشوب در کار دیگران کردن ،مخل کار دیگران شدن
3

کارد وکتل- رخت عزا و ابزار جنگی کسی را روی اسبش بستن .برگ عزا و کارد مقتول را به دست قاتل دادن و پیش اولیای دم فرستادن که یا او را ببخشند یا بکشند که معمولا مرسوم بوده که می بخشیده اند
کار دس – دست ساز ، کاردی – کارد مانند ،نوعی کارد آشپزخانه
کارد ُکل – نوعی کارد به درد نخور ،کارد کند کارد َکل- کارد یا چاقوی شکسته، کارسات – کارستان ،خارق العاده ، آشوب ، بلوا کارسو- کارستان کار ُشله-ل – آماده کردن مزرعه ی برای کشت برنج کارشیونک- کار خراب کن ،خراب کار ،باعث به هم حوردن کاری شدن – کار ُشئنک
نیز گویند کار ِکرده- دست دوم،اسقاطی کار َکر – ل – کارآ، پشت کار داشتن، کارکو- کارکر کارکشته- باتجربه ، ماهر ، آبدیده
کارمسرا- کاروانسرا کارونسرا - کاروانسرا کاروبار-امور زندگی ، امور روزانه کار ِودس- کسی که در ُپستی مشغول باشد ،کاره، کاره دس نیز گویند کاری – کارآ،کارآمد، پرکار کارین -ل – کاشتن ،کاشتن بذر و دندان و نهال و
4

کاس – صدای ضربه زدن با سیلی بر بیخ گوش کسی،کر کردن با سیلی،منگ شدن از بوی بد ،بوی مردار
کاسمسا – سنتی باستانی مرسوم در میان قوم لر. همسایه از غذایی که می پزد یک کاسه هم برای همسایه می برد
کاسه و کمچه – ظروف آشپزخانه
کاسهو ُکچله–ل–کاسهوکمچه کاسه ماس – ل – کاسه ماس را بر سر کسی زدن ،کاسه ی مخصوص ماست کاسیا – ل – کاساین – کم آوردن ،ضعیف شدن کاشکومی – ل – ای کاش ، کاشکی کاشکو – ل – کاشکی کاشتو – ل – آن را کاشتید ، کاشق – قاشق کاشی - ظرف رویی یا مسی یک نفره کاشی َکل–کاشیشکسته کاظه- مخفف نام کاظم
کاظی- مخفف اسم کاظم کافور نساران- برف نسار، اصطلاحی در ادبیات نظم کافیه – نامی برای زنان کاکول – چتر ، کاکول- نامی برای مردان کاکولی – نوعی پرنده دارای تاج ،شانه به سر کاکونن-ل- مجروح کردن
5

کاکه رها – کاکه رضا ، نام محلی در شهرستان الشتر کالیا- ل- مجروح شد کاکیله- دندانهای آسیا،دندانهای بزرگ
کال- نوعی رنگ است که در حیوانات و میوه ها متفاوت است . در حیوانات مانند اسب و گوسفند رنگ سیاه را کال یا کاله گویند ،در میوه ها مثل بلوط رنگ قهوه ای تیره را
(بلوطی) کال گویند
کالک – نوعی گیاه خودرو که مصرف دارویی دارد
کاله – اسب سیاه رنگ
کاله – کفش ،اُرسی
کاله – نوعی گیاه دارویی
کاله چن -ل – نوعی بافت ،بافت شبیه بافتن گیوه
کام – ل – کامی ، کدامین ،کدام،کدام یکی
کاملیجان -ل – از جشنهای دراویش که یک هفته طول می کشد و هر شب با پختن گوشت و پلو و یک خورش و زمزمه ی دعایی توسط بزرگ دراویش صرف می شود
کاموا – کمباین ،دروگر کامیروژو -ل – رجوع به کاملیجان
کاهیرده- نام طایفه ای بزرگ در پشتکوه لرستان در مناطق آبدانان،هفت چشمه، مورموری ،هلیوه ، دهلران ...... اصلیت این طایفه از لرهای بختیاری هست لهحه ی آنها لری مینجایی می باشد
کاو-ل – کبود ، آبی کاوا – ل – کاوید ،کبود کرد ،درید کاوانی – ل – تیرت را به هدف زدی ،
کاوبو -ل – نام بام بعضی تپه ها ،تپه هایی که معمولا شنزارند و به رنگ سفید دیده می شوند
6

کا ِور- ل- کاوه ،گوسفند دو تا سه ساله کاوله-ل-فردی که رنگ صورت و موههای ابرو و سر تو تقریبا سفید باشد کاولی – کولی ،غربتی،دوره گرد ،شخص دهن دریده و بی شرم و حیا کاوو مار – ل- کائومار-نوعی مار به رنگ سفید مایل به زرد کاوو-ل – کباب
کاووه -ل – سپیدار کاویی-ل – کبودی ،لکه کبود بر بدن یا هر چیز دیگر ُک ِئر- ک َور ،کبیرکوه َکئری-ل – بزغاله َکئره- ل- ب- بزغاله کئووه ابوالوفا- نام روستایی در کوهدشت ِکئر ُکره-ب- قندیل ِکپ- پوشیده ،پنهان،پرچ شده ،بدون راه گریز ،ساکت، مسدود َکپ – یک مشت آرد، یک دهان پر آرد ،به اندازه ی یک مشت آرد ِکپ و رپ- پوشیده . ساکت و آرام
َک َپر- خانه ی موقتی که آنرا از نی می ساختند کپرگه- محل استقرار کپرها .منزلگاه با خانه های ساخته از کپر ِک ِپس- خسته شد ،از زور خستگی به زمین افتاد ،برید ،از پا افتاد کپسه – بریده است ،خسته شده ،جا مانده از قافله
کپنک- فرجی،پوششی پشمی که آنرا شبیه نمد بافند ولی دولایه و دو بال نیز برای آن می سازند سپس محل گردن آنرا با قیچی برش می دهند و گاها جلو آنرا تا انتها می شکافند
7

کپو کچی – نام پرنده ای باشد ، کو کو ، کپوکچی یا کچی کپو پرنده ای افسانه ای که بر اساس آوازی که سر می دهد به کچی کپو معروف شده است -کچی به معنی عمه هست نو عروسان مادر شوهر را کچی خطاب می کردند نو عروسی شیر گوشفندان را که تازه دوشیده اند و کف دارد و ظرف را کرده است می جوشاند و بعد از جوشیدن مادر شوهر می بیند که شیر کم شده می پندارد که عروس شیر را برای فامیل خود فرستاده پس سر نو عروس را می برد هرچه عروس فریاد می زند :کچی کپو کف بی کم بی . پیرزن گوش نمی دهد قطره ای از خون عروس به زمین می ریزد و تبدیل به پرنده ای می شود روی درخت می نشیند و با آوازی حزن انگیز می خواند :کچی کپو کف بی کم بی ! و از آن تاریخ تا کنون هر بهار از راه می رسد و به آواز می خواند : کچی کپو کف بی کم
بی کپونن -ل – قاپیدن آرد به دهان کپو – فرق سر ،کله ،سر کپو ِلک- کپو کپونن – ل – خسته کردن ، از پای در آوردن کپیا – ل – خسته شد ، برید ، از پای درآمد ُکتارو-در غم کسی خود را به در و دیوار زدن ،نفله کردن ، نابود کردن ِکتاو -کتاب َکت – نوعی دستار زنانه ،سربند َکت- فتنه ،شر ، دردسر ساختن
َکت – یک سمت ،یک طرف ، نصف ، یک سمت کپل ُکت – سوراخ سوزن َکت- ل – افتاد ،
کتم کتی کت کتیمن کتینون کتن
ُکت – نصف ،لَت
8

ُکت-ب- َخم ُکت ُکت-پارهپاره،تیکهتیکه ِکت- کتف ،پشت شانه
ُکت-دید را به نقطه ی مشخصی متمرکز کردن ،زول زدن به نقطه ی مشخص،برجک مگسک تفنگ را به سیبل دوختن
ِک ِتکور–ناتوان،ازکارافتاده،نابینا َک ِترا-ل- افتاد ِک ِتری- کتری ُکتو- توله سگ ،صدا زدن توله سگ
ُکته- سوراخ کردن چیزهای ریز َکتَن- قاچ زین َکچ- کج، کج راهی،بدبیاری، بدبیاری،بدشانسی،مصیبت َکچ بئیرت-به مصیبت گرفتار شوی ،در راه زندگی با مشکل مواجهه شدن ُکچ – ُچلمن ، کسی که دستش از مچ فلج یا کج باشد کچ هاتن -ل – مصیبت وارد شدن ،بدشانسی نصیب شدن
ُکچک- ل – سنگ
کچک ار قمقمه آژتن- ل- سنگ به سوی سوسمار پرتاب کردن ،کنایه از انجام کار ناشایست می باشد
کچک ار نووا ُدز آژتن -ل- سنگ جلو دزد انداختن ، آگاه کردن کسی از آینده ُک ُچ ک - ج - س ن گ َک َچل- یارو ، کابرا ،فلانی، کچل کچلل-ل – کچلها
9

ُکچو – توله سگ ، سگان را صدا کردن کچو کچو – صدا زدن سگها کچی- عمه
ُکچونه- سنگ بزرگ، به بزرگی تقریبا توپ فوتبال ،سه سنگ بزرگ که دور تژگاه (آتشگاه،اجاق)می گذارند و ساج یا هر چیز دیگر را روی آنها قرار می دهند
ُکخا- ل – کدخدا ِکح ِکخ- ل – صدای گلو یا بینی ُکدی – کدو ُکر – پسر ِکر- مچاله، مرغی که آماده برای خوابیدن روی تخم باشد
ِکر- غبار – مه ، مه آلود (کر دوات ضامن دار وا دورت مثالی هست که داستان پیدایش آن به این شرح است - داوود که یکی از باباهای فرقه ی دراویش بوده را دنبال می کنند که او را بکشند زمانی که دشمنان به وی نزدیک می شوند چنان مه غلیظی (کرپی) اطرافش را می گیرد که از چشم دشمنان در امان می افتد از آن زمان این زبان زد ورد زبانهاست
ِکر – نشانه ،خط ،شیار ریز،خطهای هدفمند روی زمین یا چیزهای دیگر کشیدن ، نشانه کردن
ِکر – پیس کردن ،قایم شدن ، کز کردن ِکر-ج – چروک ، خط کرا- کرایه کرا-ج- ارزش کرائی- کرایه ای کراپا- مزد ،دستمزد ، کراس- ل – جامه
10

کراکیش- ل- مسافرکش ،تاکسی ُکرا ُکری-ج- قره قروت کرامال- کرایه خانه کرانشی- مستأجر کرانشینی - مستأجری
ِکرت- یک بند از جالیز ،یک رگه از جالیز ،در مثل گاه گویند : تا دونسویی آو ها ِد چه کرتی ! یعنی تا بدانی آب در کدام کرت هست در واقع یعنی اینکه متوجه اشکال کار بشوی ، بدانی مشکل کار کجاست
کرت گر – کرت کش ، وسیله ای که با آن کرت های جالیز را درست می کنند یک سر آن شبیه یک بیل بزرگ است که طنابی به دو طرف آن بسته می شود و به وسیله ی دو نفر به کار بسته می شود
کرتاو – روستایی در الشتر
کرتله – سبد کوچک بافته شده از پوشال گندم مخصوص آرد و مایه خمیر که به آن پینه دان نیز گویند
کرت کش – کرت گر کرختن-جویدن وخوردکردن و بلعیدن کرچوک – ل – خسیس ،اخمو
کرچ – اخم ، مو یا پشمی که در هم تنیده شده باشد ، بندی که بیش از حد تابیده شده باشد کرچ – دو یا چند بار عطسه کردن ُکر ِدسو- کردستان ُکر داآ- پسر مادر ، پسر ننر ، پسر تی تیش مامانی ُکر ُدئل-ل – کردها ُکردلی- نامی برای مردان ِکردن- انجام دادن
11

ُکر ِزرئن- سروصدا ، قیل و قال ، دادوبی داد انداختن در میان جمعی ، سر و صدای مرغان و فرار به هر سویی زمانی که دشمن یه آنها حمله کند
ِکرژ- ل -موی فر کرژئن- خرچنگ کرژ کرژ- ل – بسیار در هم تنیده ،به سحتی زندگی کردن ،با مشکلات دست و پنجه
نرم کردن ِک ِرژی- ل – حالت دز وزی موها ِک ِرشت-ب- جیغ ، جیغ و داد زنان کرف – شنگ ، درختچه ای گرمسیری کرفه – صدای بریدن چیزی با چاقوی تیز کرفه – نام منطقه ای در پشتکوه لرستان ُکرک-حالتی هست در ماکیان و آن زمانی که آماده برای خوابیدن روی تخم می شوند ِکر ِکپ- ساکت ، سکوت مطلق،بدون سر وصدا ، کاملا پوشیده ِکرک- کنگره ی پشت تیغه ی داس یا کارد و غیره ِکر َکر – صدای کشیده شدن چوب یا هر چیزی روی سطح
ِک ر ِک ر – ت ه د ی گ ُکر ُکر- نوعی کبوتر کوهی ، قمری
کموترکرکرنوکم َژنوکت شو خواو نمه کم ژ کرکه کرکت
ِکر ِکم- شیاری که در نوک دوک یا هر وسیله چوبی ایجاد می کنند برای قرار گرفتن بند یا طناب در آن شیار
ِکرکلاش – ته دیگ ُک ِر ُکرو- شیر مرد ، دلاور
12

ِکر ِکم- شیاری که در نوک دوک یا هر وسیله چوبی ایجاد می کنند برای قرار گرفتن بند یا طناب در آن شیار
ُکرکه- ای پسر ، با تو هستم پر ، فلان پسر ، پسر فلان
َکرکیت- وسیله ای برای قالی بافی ، وسیله ای دندانه دار با دنده های آهنی برای کوبیدن تار و پود قالی
ُکرگرویی- نوعی معامله یا قرارداد بود که فرزند ذکور را بنا به مصلحتی در گرو یا
رهن قرار می دادند ُکر گئن- پسر بد ، پسر ناشایست ، پسر نالایق کرگونه – نام محله ای از خرم آباد کرم آباد - نام چند قریه در الشتر کرم الل- نامی برای مردان کرم الهی – نام روستایی در نورآباد کرم خدا - از اسامی مردان کرم خو - از اسامی مردان کرمجو- از اسامی مردان ِکرم رضا- از اسامی مردان
ُکرمروس – ناگهانی ، یک مرتبه کرمعلی - از اسامی مردان ِکرمو- میوه و یا دندان پلاسیده کرمیت- کبریت ُک َرنجل- نوعی بیماری احشام ِکرنه- کنه ، نوعی از عنکبوتیان که بر پوست چهارپایان می چسبد ِکرنی -ل –کنه
13

کروتن- ل - ک ُرختن ، خوردکردن چیزهای سفت زیر دندان کرور - پانصد هزار کروژ - جویدن - خوردکردن زیر دندان کروژنک- غضروف ِکرو – ج- لری جنوبی به معنای فلان ، با توهستم
ِکر و پی – مه – بخار ، دود و غبار ِکرودی–مه،بخار دودوغبار ِکرو ِنن-ل- کشیدن ،کشیدن چوب یا هر چیزی روی زمین ،خراشیدن ُکره – لفظی برای مخاطب قرار دادن کسی ،مثال – کره یه چته ، کره بس کو َکره- نوعی درخت انجیر که ثمر آن خوردنی نیست ِکره- رخنه کردن ،نفوذ کردن،قدرت رخنه داشتن کره – صدای کشیدن چوب یا چیزی روی زمین ِکره - جای گندمزار بعد از درو و بعد از اینکه چهارپایان خوشه های جامانده از درو را
خوردند ، پوشال و کاه جامانده از گندمزار ُکره ُبر – گرفتن کره ی مادیان از شیر، وسیله ای که به دهان و پوزه ی کره ی اسب و
غیره می بستند تا نتواند از پستان مادر شیر بنوشد
ُکره جوا- کسی که جواب سر بالا بدهد ،کسی که جواب بی ادبانه بدهد ،کسی که جواب سرد به خودش بزرگتر بدهد ، گستاخ
کره دو – کیسه جنین چهارپایان ، سقط جنین چهارپایان
کره کژل- نوعی رنگ در گوسفندان ، گوسفند دارای گوشهای کوچک و رنگ تقریبا سفید مایل به خاکستری ، نام یکی از ارتفاعات سفید کوه خرم آباد
کره مره – نوجوان ، کره ویل – پوست دباغی شده مخصوص جای کره
14

کره وی ِلک- ل - کره ویل ُکری – ل – کره ی اسب ُکری – مردی ، نشان مردی ، حالت مردی داشتن پسران ُکری – نوعی گوسفند با گوشهای کوچک َکری- ل - کره ، چربی شیر
َکریا- ل - کرده شده
ُکریله - نان کوچک
ِکز - سوزاندن ، به شعله رساندن
ِکز - غمگین نشستن ، مغموم
ِکز- حالتی از ماست زدن که قبل از جوشاندن شیر مقدار کمی شیر را در ته پاتیل نیمه سوز می کنند و بعد شیر را در پاتیل می جوشانند تا بوی کز داشته باشد
ِکزکه - نان خالص از آرد بلوط این نوع نان تقریبا به رنگ قهوه ای سوخته و بسیار سفت و سخت است
ِکز و کور - دست به زانو نشستن، غمگین ِکزو - نان سوخته
کزونن - ل - نان یا هر چیز دیگری را سوزاندن ، سوزاندن کزینوکورین–رجوعبه کزوکور ِکزه - سوز سرمای زمستان ، باد سرد و سوزان زمستان ، زمهریر ِکزه - صدای سوز مویه ، صدای سوز هوره ، صدای سوز گریه ِکز ِکز- مور مور کزیاین-ل-سوختن ، دماغ سوخته َک َژل- نوعی رنگ در گوسفندان،گوسفند سفید مایل یه خاکستری با پشمهای مجعد
15

کژ- پارچه ی حریر نازک ، جلبک روی آب حوض و کنار رودخانه ها کژی- کژ کژآوه- جلبک َکس- فامیل ،اقوام ،آدم ُکس ُب َرک- جوی برک ،نوعی از حشرات
ُکس گزنک- جوی برک ، آبدزک، یکی از حشرات است که در کنار جوی بارها و سدهای خاکی می زید و در گل و لای کنار سدها فرو می رود و از خود ردی به جای می گذارد و باعث فرو ریزش سد یا جویبار می شود
َکس موین – ل – کسی که از انظار دور باشد ، سایه سنگین ، ِکسات – تنگ دستی ،فقر ،خشکسالی، چیزی در بساط نداشتن کساتی – بی چیزی ، فقر ، تنگدستی کساد – کسات کسلی – کسه لی ، نامی برای مردان کسه خو – نامی برای مردان ِکش – سکوت کن ، فرمان ساکت باش ، حرف نزن
َک ش – ل – پ ه ل و ، ب غ ل ، د ا م ن ه ک و ه ه ا و ت پ ه ه ا
َکش ار کش -ل - پهلو به پهلو ،از دامنه ی کوه یا تپه از راست به چپ یا از چپ به راست رفتن
ِکشت – محصول ، کشاورزی ، کاشتن ُکشتی – ورزش کشتی، گوسفند آماده ی ذبح،گوسفند قربانی کشدی - کشتی ُکشریا- ل- کشته شد ِکشک- تاراندن و جا کردن مرغان
16

َکشک- الکی ، بی خودی ، بی ارزش کشکاور - خمیازه ، دهن دره ، خستگی به در کردن کشکی- رجوع به کشک کشک سا -. رجوع به کشکه سا کشکاور- خمیازه
ُکشکله- کوچکتره ،کوچولو، ترانه ای قدیمی
َکشکو – نام رودخانه ای در غرب خرم آباد
ِکشکه- نوعی مارمولک کوچک
کشکه سا – مالامال ، ُپر ،تمام سطح را پوشاندن
کشکه - نوعی مارمولک بسیار ریز که در درز گج بریها و زیر لایه گج بنا و زیر پوست درختان زندگی می کند در بعضی مناطق عقرب را نیز کشکه گویند
کشکی - آشکارا ، بلند ، نمایان ، متضاد آن می شود : بی کشکی ، در کمال سکوت و آرامش ، پنهانی
َکشکی- الکی ، بی قید و بند کشکه سا - مالامال ، ُپر، تمام سطح را پر کردن
کشگک- کشکک- استخوان غضروفی سر زانو کشگول- کشکول ، ظرفی که دراویش به دست می گیرند برای جمع آوری خیرات کشلی کشون -ل- بگیر و ببند ، بکش بکش ، زد و خورد کشمات - سکوت ، سکوت مطلق ، سکوت در زیر سایه ظلم و شب و تاریکی وقتی ُد کشمات و ظلمات که کسی وا کس دیار نی تونی اُ تنیایی تو
17

ایرج رحمانپور
خود میکی وا خود پژاره ُد غریوسون خاموش مه صداته می شناسم
ِکش ِمشی- نوعی کبوتر اهلی َکشمو - توزین کردن ، قابل کشیدن و وزن کردن ، ترازو کشور - از اسامی زنان ُک ِشیا -ل – کشته شد
کشیام کشیان کشیا کشیایمن کشاینو کشیان
َکشیش- او را یا آن چیز را کشید ِکف- صدای در رفتن باد از مخرج کفار- کم شدن حرارت - نشستن حرارت - سرد شدن عصبانیت
کفار اشکیا - ل- آتشش رو به سردی گرایید کفاف- کافی بودن ، ِکفت- کتف َکفت - ل- افتاد کفتم کفتی کفت کفتیمن کفتینو کفتن
18

َکفت - زیر لبه ی صخره - تیغه اشکفت مانند صخره
ُکفت - درد ، نوعی بیماری عفونی - عفونت زخمی را در آوردن ، دردی را ساکن کردن
ُکف ِتکو- ُکفتنوکوبیدن-لهولوردهکردن،خستهکردن َکفتم - ل- افتادم
کفتم. کفتین کفت کفتیمن کتینون کفتن یا کفتم کفتی. کفت کفتیمن کفتینون کفتن یا به صورت دیگر : کتم کتین کت ..... کفدار - کفتار کفدر - کفتر ، کبوتر کفدر باز - کبوتر باز کفراج- یکی از روستاهای شهرستان نورآباد
کفری- کسی که زیاد کفر گوید ، عصبانی کفر و کافور- ناسزا گفتن
کف ِک ِرن- ل - کسی که مرض صرع دارد ، کسی که هنگام بی هوشی از کناره های لب و دهانش کف بیرون زند
َکف ِکره - کره مشک در حالتی پیش از زدن کامل و بسته شدن کره ِکف َکف - صدای نرم و آرام از خود درآوردن کف کفو- کسی که دهانش زیادی کف کند
19

ِکِفن-کسیکهزیاد ِکفدرکند کفه - رجوع به ِکف ُکک- بخیه زدن ، دوختن َکک- حشره ای گزنده ُکک- سرحال ، قبراق
ُکک - روشن کردن، شروع کردن، وادار کردن ، سرکار ُکل-کوتاه َکل-ج- کچل
نا برا، ناکارآمد ، چاقویی که تیغه اش برا نباشد ُل- ُکل مثال:اینچاقو ُکلاست!ماست َکلنمیکند!
َکل - cail- َکل- بریدگی ، برش ، فاصله ی بین دو برآمدگی ، فضای خالی بین دو ساختمان ، بریدگی بین دو تیغه ی کوه مانند کل پینه ، کل بزو واقع در کبیرکوه نزدیک دره شهر ، جاهای مخروبه ، شکاف در هر چیزی
َکل-call- َکل- بز نر کوهی ، سر کرده ی گله ی شکار
ِکل-kell- ِکل- بین ، میان ، در میان ، در بین ، داخل لباس ، اندرون لباس و رختخواب ، مثال : تش د کلت - یعنی آتش به درونت بیافتد
ِکل - هلهله ، بانگ شادمانی
ِکل - فرستادن ، روانه کردن ، بدرقه کردن ، مثل : علی را کل کردمه در دکو خیار بئیره !
َکل-cail- َکل- شکسته ، اسقاط ، مثال : کاسه کل ، یا ، فلان چی دم وش امانت یه روزه کل دش ون
ِکل kell- ِکل- گوشه ی چشم ، یک لحظه با گوشه ی چشم نگاه کردن ، مثال ورگشت کل تیه ده ! یا ، کل چاو داتی
ُکل - تمام ، کاملا
20

کلآوه – جام گل بعضی میوه ها مانند بلوط ،کلاهک بلوط ، ناخن پا هنگامی که از بیخ کنده شود
کلاشه – خارش کلاشونن – ل – خاراندن کلاشین -ل – خاریدن
کلاش-ل – کفش کلاو – ل – کلاه ،تپه،تپه ماهور ،نوک تپه ، سر کلاوان یعنی نوک تپه و ماهورها کلاو رونکی – ل – رجوع شود به قاو کلاو َکلا - کربلا کلایی-کربلایی کلئین – ل – بزرگ،بزرگان ، ریش سفیدان ،کدخدایان ک ِلئن ُگجری-ل- احترام ، حرمت، حرمت بزرگترها را داشتن ، کلئنجه- جلیقه، نوعی پوشش بدون آستین کلئنجه زرد – نام ترانه ای باشد کلئینی-ل- بزرگی
ُکل ِپس ِپس- دو لا دو لا راه رفتن ،خوابیدن مرغان روی خاک نرم و ماسه و خاک و ماسه را روی بدن خود پاشیدن
کلپک-ل- سبوس
کلپنچک-ل- قنداغه ،پیچاندن نوزاد در قنداق یا پیچاندن هر چیز دیگر
ُکلته کمری - پرنده ای هست که در مناطق کوهستانی روی صخره هایی که از باد و باران و خزندگان در امان باشد لانه می سازد لانه اش را از گل مخصوص آمیخته با صمغ بعضی درختان مانند پسته ی کوهی و موی بز می سازد بسیار شبیه ساروج و محکم می باشد این پرنده سالهای عمر خود را در این لانه به سر می برد آواز خوش دارد
21

ُک ِلخ- قالب قند ، قند کلخی َکل خره - کاملا سر تا به پا خود را گل آلود کردن َک ل ح ر ی - ل - ر ج و ع ب ه ک ل خ ر ه ِکلَچ- مغرور ، آدم پر فیس و افاده ،خودپسند کلچی – مغروری ، خودپسندی
َکلکه سا - رجوع به کل خره
ِکل دائن - ل - برگشتن ، برگشتن و به گوشه ی چشم نگاه کردن ، به عقب نگاه کردن ، ایستادن کوتاه مدت
َکل َرم- یک نوع شیوه شکار – چند نفر کل و بزها را به سوی صیادان رم می دهند . رم دادن کل و بزهای کوهی (وحشی)
ُک ِلری- نوعی بزغاله دارای جثه ی ریز که معمولا با گله همراه نیست و مدام دور و اطراف خانه و خرمنجا می چرخد
ُکلشک – گیاهی خوراکی که در مسیر روخانه ها می روید و چشمه ها می روید دارای برگ نسبتا پهن و خوراکی می باشد و بسیار مفید است نام دیگر و اصلی آن بلمک می باشد این گیاه جز اصلیترین سبزیجات خوردنی کشور انگلیس و اروپا هست
کلکرم-بطورکلیازکارافتادن،بهدردنخور،مثال: ِدکلکرم اُفتایه1 : یعنی داغان شده ، پیر شده ، از کار افتاده
َکل ُکش-صیاد. َکلکه خراوه - خرابه ، ویرانه
ُکل کلاو- نام پرنده ای شبیه گنجشک با جسه ای تقریبا بزرگتر از گنجشک که بیشتر در مزارع یافت می شود تاجی شبیه کلاه نمدی به سر دارد به همین دلیل آنرا کل کلاو به معنی دارای کلاه کوتاه یا تاج کوتاه خوانند
ُکلک – کرک ،پشم بره ،پوشش ، َپر
ِکلَک-سنگ چین ،دیوار سنگی دور مزارع ُنوعی قایق که با چوب و مشک یا تیوپ باد کرده می سازند
22

َکلک- نان بلوط ، نانی که از میوه ی درخت بلوط سازند آرد بلوط را با مقداری آرد گندم مخلوط می کنند و نانی می پزند که آنرا کلک گویند
ِکلَک بازی – بازی کودکانه ، خانه سازی و عروسک بازی کودکان کلک شیطو- خانه ی سست و بی بنیاد، بازی بچگانه ِکل ِکله – ُرسوایی ،بدنامی ،باعث آبرو ریزی شدن ،
کل ُکم - نوعی درخت از تیره یاسها شبیه بادام کوهی دارای ترکه های سبز و بلند
ِکلمه – تعاون کاری ، کاری را به نوبت انجام دادن ،شریک شدن در انجام کار مثلا اگر کسی یک ورزا دارد و کسی دیگر نیز یک ورزا دو تا را باهم به زیر جفت (یوغ) برده و به نوبت شخم می زنند این نوع همکاری را کلمه گویند
ُکلکه ریت – پر و کرک پرنده را کندن ، ریت به معنای خلوط کردن ، کندن ، کم پشت کردن ، وقتی که پر و پود پرنده را کندند گویند کلکه ریت گاه ابتدا پرنده را در آب داغ می اندازند تا پر های آن به راحتی در آیند در این حالت این نوع پر کندن را آوه ریت گویند
ُکلکه ِرن- ل – رجوع به کلکه ریت کل کله ریزو – شادی و هلهله
ُکل کنه- چای کوهی ،درختچه ای که دارای سنبله های خوش بو و معطر که خواص دارویی دارد
ُکل ِکن- ل- پشمالو
َکل گاو- گاو نر سه چهار ساله ، ُکل َمس- کوتاه و فربه – کوتاه و گوشتی
َکلما- کنام کل و بز کوهی ،غارهای دور از دسترس و صعب العبور که کل و بزها درون آنها پنهان می شوند
َکلماکره – کلما و درخت کره – درخت کره نوعی انجیر باشد که میوه ی آن قبل از رسیدن خشک شود و قابل خوردن نباشد – کلما کره غار معروفی در درون یک دره ی گلابی شکل در مغرب شهر پل دختر بر دیواره ی کوه مله هست عمق این غار هفثصدوپنجاه متر است ، دارای چهار دهلیز پشت سر هم هست بین هر دو دهلیز یک راهروی تنگ وجود دارد کف دهلیزها یا همان غار دارای سنگهای بزرگ و آب است به
23

جز دهلیز اول که خشک است و در زمان باستان (ایلام و هخامنشینان)گنج بزرگی با اشیاء بسیار نفیس در این دهلیز مدفون بود که در سال هزار و سیصد شصت هشت هجری به وسیله یک صیاد کشف شد وبه تاراج رفتند یکی از اشیاء نفیس آن شیر دال بود که در زمان ریاست جمهوری اوباما از آمریکا به ایران عودت داده شد
ِکلم-محتویات خشک گرد و غبار آمیخته با آب بینی درون بینی ِکلمو – شخصی که کلم بسیار دارد و مدام محتویلت داخل بینی را با انگشت خارج می
کند ِکلِمن–ل- رجوعبهکلمو
کلوس – آهوی نر ، کرفس کلوخ-رجوعبه ُکلخی
ِکلور- شکاف ساقه ی درختان تنومند،پوسیدگی منجر به پوکی ساقه ی درختان ،ساقه پوسیده ی توخالی درختان
ُکلور – ل – رجوع به ِکلور
کلول – بزی که جلوی سرش سفید باشد ، حیوانی که خال سفید روی سر و بدن داشته باشد
ُکلونن-ل- تازه کردن زخم ، پختن غذا ، درد و رنجی را یاد آوری کردن کلو – بزرگ ،زیاد
ُکلو-ج - ملخ کلو -ج – دیوانه َکلو- لب شکری ،کسی که یک دندانش افتاده باشد
کلونتر – بزرگتر ، زن بزرگ و با وقار ، ارشد َکل َول – خراب ،اسقاط، خرابه ، خرابی ِکله- نوعی پسته ی کوهی سفت و سختتر از مشابه خودش ، بنه ، َون ِکله – یگانه ، ابر مرد ، یکه ، رشید
24

ُکله – لانه ی مرغان ، آغل بزغاله ها ُکله- ملخ ،رجوع شود به قُله
َکله با – باد سر کوه ، باد بهار ، بادی که در فصل بهار می وزد و به دنبال آن باران می بارد ، نامه منطقه ای در کبیر کوه
کله بای- ل – رجوع به کله با
ُکله بردئن- پرتاب چوب دستی به هوا ،پرتاب چوب دستی به سمت هدف َکله برنجی – نوعی کبوتر
کله بوره – چیزی که کوتاه باشد و به رنگ تقریبا بور ، نامی برای پرنده ای که شبیه گنجشکاستباتاجیشبیهشبکلاهکهبهآن ُکل ُکلوگویند
ُکله پس پس – جا جا کردن مرغان ، خوابیدن مرغان روی خاک و ماسه و ماسه را بر بدن خود زدن ، روی زمین چهار چنگولی راه رفتن ، دولا دولا راه رفتن ، سرک کشیدن
ُکله جو – جویبار کوتاه ُکله دنه – دنده ی کوتاه ، آخرین دنده ی قفسه ی سینه ُکله رونی -شورت ،شلوارک ِکله شیر- خروس ، خروس که کله و گردنش به مانند شیر نر یال و گوپال دارد
کله شیر اول – یا کله شیر آخراولین بانگ خروس یا آخرین بانگ خروس کله شیر بی محل – خروسی که بی موقع بانگ سر دهد کله شیره – مگسک تفنگ ، زایده روی بعضی اشیاء َکله َکش- اسبی که مهار کردنش مشکل باشد ،اسب سرکش کله کیش – ل- رجوع به کله کش ِکله گاه-ل- گاو نر جوان ،گاو نر دو سه ساله کله فس- کسی که یک دندانش افتاده باشد، کسی که بین دندانهایش فاصله باشد
25

کله لا - ناقص ، ناقص کردن ، سخت زخمی کردن ، سربه نیست کردن ، داغان کردن ُکله مرغو – لانه ی مرغان کله مقاو – گلو درد ، باد کردن گلو ، اوریون ُکله وا – ل – رجوع به کله باد ُک ِلی- آغول بره ها و بزغاله ها
ُکلی- کلوخ َکلی ء – مخفف کربلایی ُکلیا- ل- پخت ، از شدت گرما پخت ُگلیان-ل- پختن ِکلیته- پشت سر ، پشت گردن ،قلن دوش ُکلیچه- بیسکویت ُکلیره – نان کوچک ، گرده ی کوچک ُکلیرک- ل- کلیره
ُکلیره برشت – رمزی در بازی قایم باشک ،موقع مقرر فرا رسید ،گاه گویند گرده برشت
ِکلیز – کور ، خاموش ، متضاد بلیز
ِکلیک یا کلئک- انگشت، در بیشتر زبانهای هند و اروپایی کلیک به معنای تأیید است در زبان انگلیسی نیز به معنی تأیید است ،در تمام صفحات مانیتور کامپیوترها شکل یک انگشت نماد تآیید است بنابراین همه جا کلیک به معنای انگشت و انگشت گذاشتن پای اوراق و اسناد و تأیید و مهر کردن است این واژه از فارسی باستان و از زبانهای باستان در غرب ایران یا همان منطقه ی پارس در میان اقوام لر و لک و کرد باقی مانده است و امروزه در دنیای کامپیوتر جهانی شده است اما متأسفانه فرهنگستان ادب فارسی چون معنی کلیک را نمی دانسته اند و آنرا واژه بیگانه پنداشته اند و این واژه ی اصیل و زیبا و ملی را تبدیل به کلید کرده اند که هیچ ارتباطی به موضوع و مفهوم ندارد.
کلیک تیته – انگشت کوچک
26

کلیک کله – انگشت بزرگ کلیکونه- پوششی چرمی که برای حفاظت انگشتان در حین درو کردن سازند کلیکه قینه- انگولک َکلِیک-خرابه،با کنایهمنظورهمانخانهاست َکلیگ-ل-رجوعبه َکلیک
ِک ِلیکی- انگولکی، دیوانه ، خل و چل ،کسی که مدام تنگشتش به پشت خودش است ِکلیل- کلید کلیل – زلف حلقه حلقه کلیمه – کلام،ادبیات ، - نوعی غربال برای پاک کردن حبوبات درشت دانه مانند نخود و لوبیا کم ُکم- کدام ُکم- آسایش، آرامش،کام ُکم – برگشتن ، تجمع ُکم هاردن- ل- برگشتن ُکم-گوشه،کناره،پیچ،قوسمثال:نشسه ُکمدیوار
َکم- ضمیر متصل به منای مال من ، از آن من مثال – دفترکم ، کتوکم، پالتوکم کم کت کش
کشو دفترکش
کتو دفترکت
کمو
مثال دفترکم
دفترکتو دقت خواب آید بروبم جایکت
دفترکشو (این ضمیر متصل در زبان دری نیز به
کرات آمده است ، دستکت بوسم بمالم پایکت
دفترکمو
27

َکم – حداقل ، مینیمم ، مثال دس کم پنج هزار گوسفند دارد َکم – کنار ، پهلو ،مثال نشسه کم تش ، کترینه بئنی کم بخاری ، ار سردته بشی کم تش
ُکم -ل – به درد بخور ، با ارزش ، ارزش مثال :ار ُکم نمای ( به درد نمی خورد ، به درد نخور)
ُکم-ج - اشکم ،شکم
ِکم-ج- نا ،نم،فساد ،چیز فاسد شدنی ُکمار-ج -عقده ،حسرت ،غصه کمالون – کمالوند ، نام منطقه ای در حومه ی خرم آباد شهرستان خرم آباد ُکما ُین-ل – کدامیک، کدامین،کدام یک ُکمچه – کپچه ، کفگیر ، کمچه کوله- نوزاد قورباغه ،چون در نوزادی زمانی که تازه از تخم بیرون می آیند شبیه
کمچه هستند َکم دس – فقیر ، بیچاره ، ندار
َک َمر – دیواره ی صخره ای بلند از بیست متر بلندتر که گاها به هزار متر هم می رسد ، نماد سختی و محکمی و استقامت
کمربن بازی – یا تسمه بازی ، نوعی بازی که افراد در دو گروه با هم به رقابت می پردازند
َک َمر مال – صخره نورد
کمری – چیزی که وابسته به کمر (صخره)باشد ،بعضی خرها را عادت بر این است که چون به راه صخره ای می رسند از حرکت باز می مانند و همانجا می خوابند به اینگونه خرها کمری گویند
َک ِمل- ل – رجوع شود به کمیل َکمره سی – نام کوهی در شمال شرقی خرم آباد ، نام روستایی در الشتر
28

ُکمسون-ج- کدامیک ِکم ِکمه-ج- بوی نا ،بوی نم ، بوی فساد چیزی َک َمن – کمند کمنیدن-ج – آه و ناله از درد مزمن ُکمی – کدامیک ،کدام
ُکم و کاس – کم و زیاد ، کمبود ُکمو-ج – شکمو کموتر – کبوتر کموتر لو – مأوای کبوتران ، چاهها و بعضی غارها که کبوتران در آن لانه کنند کمودار – کماندار ، گاه در مقام نفزین گویند :کمودار وت بزنه کموله – پیمانه برای پیمایش غلات کمونه- قوس پیدا کردن،برخورد گلوله به سنگ و قوس برداشتن که این حالت را کمانه
گویند کمه-کم هست کمه – گیاهی دارویی در کوهها و ارتفاعات می روید نوعی قارچ را نیز کمه گویند
ُکمی – کدامیک ،کدام ُکمیا-ل- صبر کرد ، تحمل کرد ،به تعویق انداخت ُکمیت- اسب یا مادیانی که به رنگ قهوه ای تیره مایل به قرمز باشد َک ِمیل- پشم گوسفند آغشته به لاس گوسفند که سفت و گلوله باشد و آویزان در مابین دو
پای گوسفند باشد ُکن – برآمدگی ،دیواره های کنار رودخانه ها ،تل ،خاکریز،توده ی انباشت شده ی خاک
ِکن- پای بند
29

ِکن – وانو کردن ، زیر و رو کردن ، شمردن ، زیر و رو کردن خرمن در حین خرمن کوبی ،مکرر و سطحی در حین برخورد
َکن – شکاف ،ترک میان دو سنگ بزرگ َکن- سوراخ کرد ، در آورد ، آنجام داد ُکنا- ل- سوراخ( ُکنا ای سر نییه یعنی کر هست، شنوایی ندارد ، خودسر هست)
ُکنار – سدر، درختی گرمسیری دارای میوه ای خوشرنگ و بو و طعم ، ِکنارآو- مستراح ، توالت ِکناره – حاشیه ، حاشیه ی کنار قالی جاجیم گلیم کراغه نیز گفته می شود ُکنجی – کنجد ِک ِنره – چریدن در کناره ی مرغزارهای کم علف ِک ِنسا-دست پیچ،بهانه جویی،خاراندن حیوانات بدن خود را ،مالیدن بدن حیوانات به در و
دیوار ِک ِنشت – رفتار ،اعمال ُک ِنک-ل- اُجاق ، تژگاه،مشک آب ِکن ِکلاش – خراشیدن ، شیار ایجاد کردن ، زخمهای سطحی ایجاد کردن
َکن کوس-چاله چوله ،دست انداز،پستی و بلندی َکنن – ل – کندن ، در آوردن ،سوراخ کردن ،چال کردن ، انجام دادن ،در آوردن لباس ُکنه – ل – مشک آب کنه لاو – ل- محل استقرار مشکها کنی – ل – چشمه َکنیا – ل – کنده شد ، از تن در آمد ، انجام داده شد ،کنده شد
ُکنیلک- ل – مشک کوچک ،مشک کوچک مخصوص حمل آب برای کوهگردها ،گاه در معنای مجازی به دختران کوچک گفته می شود
30

ک ُو- دیواره ، دیواره ی کنار رودخانه کوکو – زیاد ، انباشته شده ،تل انبار ، روی هم ریخته شده
ُکو – ریختن ، تل انبار کردن چیزی مانند خاکسرکو محل تل انبار خاکسترها لاسکو محل تلنبار لاسها ، پشگلکو ، غارق کو جایی که قارچ بسیار باشد ، ریغکو محل انباشت ریگ ، شن کو .....
کو – بکن ، انجام بده معمولا به صورت پسوند آید مانند :سیل کو (ببین) جمع کو(جمع
کن)کم کو ، بیدار کو ، پاره کو .....
کوئر- رشته کوهی در جنوب غربی لرستان مابین استان ایلام و لرستان جهت آن شمال غربی به جنوب شرقی هست طول آن یکصد و هفتاد کیلومتر است و در استان خوزستان در محلی به نام دمشاه خاتمه می یابد لرستان را به دو قسمت تقسیم می کند پشتکوه یا ایلام و پیشکوه لرستان فعلی
کوئه – ل – کجاست
کوئه-یکی از دعاههای سنتی برای احشام می باشد که دست را در خمیر زده و دست خمیری را بر پشت گاو و حیوانات می زدند این عمل را کوئه زدن می گفتند
کوئه – یکی از برجهای فلکی می باشد ، کهکشون برن َشن کوه جفت خالت
ِزل روز اُ چشیات ماه نو بر جمالت
کوئیژه-ل – دم بخت ، روزنه ای که در آسیای آبی و گندم از آنجا وارد سنگ آسیاب می
شود کوئه- ل- کجاست کوئی-ل- کجایی ، اهل کجا هستی کوئی- رجوع به کوهی کو ِبر-ل- کوهنورد کوبیل -ل – تل خاکستر ، خاکستر کوپله- تل ، تلنار ، روی هم ریخته شده ، تپه مانند
31

کوپلک - کوپله کوپه – کوپله کوپه کوپه – جدا جدا ، تل تل کنار هم گذاشتن
کوچ – واژه ای مستعمل که معمولا همراه کلفت آید ، کوچ و کلفت و به معنی اهل خانه ، خانواده ، بزرگ و کوچک خانواده
کوچیل -تخته ی افقی که بالای ستونهای عمودی قرار می دهند و در زیر سقف سیاه چادر قرار می گیرد
کودی- کدو کورپه- کوچولو ، بچه ی کوچک کورحونه – خسیس ، نان شمار ، کسی که مهمان نواز نباشد ، کورنون نیز گفته می شود کوخ – کوژ، خمیدگی ، خمیدگی قامت کوخن – خمیده پشت کور – نابینا ، خاموش ، خاموش کردن ، کور – هدف گیری ، روزنه ی دید و نوک مگسک را زیر هدف قرار دادن کور- جمع شدن گرد هم ، تجمع گوسفندان گرد هم
کوردائن- ل- گرد هم آمدن ، تجمع گوسفندان و گاوها در یک جا کو ِر کلیز – کاملا خاموش کورکوره – کرکس ، لاشه خوار کور َکر- صدای گاو کورگیر- گرفتار شدن در دست کور ، چون در دست کور گرفتارشوی رهایی از دست
آنها مشکل باشد کورفرمو – کسی که هر کاری به او واگذار کنی انجام ندهد کورنو- خسیس، دست بسته ، طماع ، گداصفت
32

کوره نن – صدای گاو ، گاو در حین صدا دادن کوره – صدای گاو کوره – نوعی سنبله ی گندم و جو که تبدیل به گرد سیاهی می شود
کوره – گره ی نا پیدا که باز کردنش مشکل باشد ، گره ای که سرش ناپیدا باشد ، گره کور
کوره سواد- سواد ، کمی خواندن و نوشتن بلد بودن
کوره ره- راه باریک و تنگ
کوزر- ته مانده ی خرمن بعد از حصاری و آن عبارت هست از خوشه های گندم یا جو که به علت نرسیدن و کاملا خشک نشدن در حین خرمن کوبی هنوز سالم هستند و دانه ی نه چندان مرغوب آنها از سنبله جدا نشده است معمولا بعد از پاک کردن گندم از کاه این سنبله ها را با چوب یا گرز می کوبند تا گندم را از کاه جدا سازند که مثلی در اینجا رایج شده است – هرچه کوفتم کوزر بی – یا دری زبان گوید هرچه کوبیدم کوزر از آب درآمد
کوزرکو -به سان کوزر کوبیدن ، کتک زیاد به کسی زدن
ک ُوس- زیر طاق – گوشه ی ظروف لبه دار ، زیر طاق ر گه ها و صخره ها
کوسه مرنجو-نوعی بازی بود ، وقتی می خواستند طاقت کسی را بسنجند ایراداتی در کارش ایجاد می کردند که بتوانند از آزمون بیرون آید
کوس گزنک – نوعی از حشرات که در کنار سدهای گلی و بندها و بندجویبارها می زید
و عامل سوراخ شدن سدها و جویبارهاست ، آبدزک ، جوی برک کوش- ل- کفش کوشکه- کوچکه ،کوچکتر کوشکله – کوچکه ، کوچکتر کوف َکف–صدایمار،صدایبزمجه
کوفه – صدای مار و بزمجه ، صدای باد ، مثالی هست که گویند :کوفه َدمش میا ، یعنی صدای آه سردش شنیده می شود ، به آسمان بلند است، اظهار نداری و فقر کردن
33

کوفونن-ل – صدایی شبیه صدای مار درآوردن ، یورش بردن ک و ک - پ ش ت ، پ ش ت خ م ی د ه ، ک و ِژ پ ش ت ، گ ر د ه کوک دائن-ل- خمیده پشت شدن ،کوژ پشت ، کوکن – ل – پشت خمیده کوکو- بسیار ، فراوان ، فراوانی ، زیادت
کوکه پسکی – چهر دست و پا روی زمین راه رفتن ، دولا دولا ، روی زمین غلت زدن کوکه کوک – رجوع شود به کوکه پسکی کوگ – کبک کوگ َکر-بلدرچین کوگی – از اسامی زنان کول – ستون چوبی ، تیره دار ، تیر ، تیر چوبی کول – دره های عمیق ،دره ی مخوف ، دره ای عمیق که دو طرفش دیوار صخره ای
باشد کول – پشت ، روی گرده سوار شدن کؤل- کاسه ی بزرگ ، پارچ بزرگ
کولا – سایه بان بزرگ که از چند تیرک بزرگ و و ستون چوبی می سازند و رویش را با شاخه و برگ درختان می سازند
کول آژدم – عقرب ، کول به معنی پشت و گرده هست ،آژ فعل لکی هست از مصدر آژتن به معنی انداختن فعل آژ عنینا در زبان پهلوی جنوبی وجود داشته است در مجموع به نوعی از عنکبوتیان که ُدم خود را روی کول می بندازد گویند
مه آژتم تو آژتین اُ آژت هیمه آژتیمن هومه آژتینو اوان آژتن
کولا سوز – کسی که مدام منزل را جابجا می کند ،مراد کسی هست که منزل را جابجا می کند که مهمان به خانه اش نیاید
34

کول تمدار – تیره های چوبی دار قالی
کول کنی – نام دره و غاری در کبیر کوه (کور )مابین گرزلنگر و ماژین گویند قبر انو شیروان آنجا باشد
کول – ستون چوبی ، تیره دار ، تیر ، تیر چوبی
کولکه- مشک بزرگ مخصوص ماست زدن که با آن ماست را زنند و دوغ و کره سازند
کولکه گیه – کسی که شکم بزرگ دارد کوله-ل- فتنه جو،شرور کوله-سنبله های جو وگندم که بسیار پر بار باشند و خم شده باشند کوله مرجو- زن شرور و فتنه گر کولیون – یکی از طوایف بزرگ الشتر با مردمی با ذوق و اهل شعر و ادب کوم-کدام ،کدامین ( ُکم) کوم- کام ، آرامش
کومره- تجمع، محل گردهم آیی، گردهم آمدن، منطقه و طلیفه ای لر زبان در استان فارس
کونانی- نام بخش و روستایی در کوهدشت کونو- ماده گاو،ماده گاوی که اولین گوساله اش را زاییده کووه- کاوه ، گوسفند دو و سه ساله کوهگرد – کوهنورد ، صیاد کوهگردی- کوهنوری ، صیادی کوهگلو- غلت دادن سنگهای بزرگ از بالای کوه به پایین
35

کوهی – مخالف مالی ، وحشی ، غیر اهلی ، در زبان دری نسل اول بسیار رایج بوده است : آهوی کوهی به دشت چگونه روذا
چون یار ندارد بی یار چگونه دوذا
کویی-ل- رجوع شود به کودی که-ل- بکه ، بکن ، انجام بده
که – کاه که ره مزی- مه ، ابر نزدیک به زمین که وه – پوست مار ، پوست نازکی که مارها برای رشد از آن خارج می شوند که وه – وسیله ی حجامت ، وسیله ای که خون بدن را با آن می مکند و بیرون می آورند کهریز – نام محله ای در خرم آباد ِکهره-ب- دانا ، با تجربه کهیلان – نوعی اسب با نژاده کیچه- کوچه ، خالی، تهی کیخا- کدخدا کیخاگذاری- کدخدامنشی،کدخدایی
کیخامنشی- امور را از طریق بزرگان و ریش سفیدان به سر انجام رساندن و حل و فصل کردن
کیخایی – خواستگاری کیخایی که – خواستگار کیخایی َکر–ل-خواستگار کیخایی کنو – مراسم خواستگاری کیخایی کرو-ل- مراسم خواستگاری
کیل – آلت نرینه کیل ُبر – دلاک ،ختنه گر کیل ِبر-ل- ختنه گر
کیل خرونه – یکی از گلهای بسیار زیبا در فصل بهار در مناطق سردسیری در جالیزها می روید
-کرخت ، رگه رگه ، کیر کیری- رکه رکه ، خط خطتی ِکیرک-ل- ُکرک ُکیره-ل- کوره کیز- قاچ ،یک قاچ خربزه یا هندوانه کیز کیز – قاچ قاچ ُکیز-ل- قاچ ُکیزه- کوزه کیس- دسترس، در دست ، در چنگ، از دست رفتن یا به دست آمدن کیسل- لاکپشت
کیشه-ل-نوعی وسیله که با آن بافه های گندم را به خرمنجا حمل می کنند کیشین- ل- کشیدن ، حمل کردن کیشین-ل- توزین کردن ، وزن کردن کیک – کک ، نوعی حشره ی خونخوار کیکشت-ج - جیغ ، جیغ و داد زنان
کیکم – نوعی درخت بی ثمر .در وصف این درخت بی ثمر شاعر بزرگ میرنوروز بیت زیبایی سروده است ، یاغبون کیکمم آویار ژیلم همنشین دوزخم بیا ِو سیلم
3
کیکونی- فلانی ، یارو کیک وچز-ج - جیغ و شیون
کی ِلئن-سوراخهایی که خرچنگها در دیواره های گلی کنار رودخانه ها می ساختند تا ماهیها را در این سوراخها به دام بیاندازند و ماهیگیرها دست در این کیلنها می کردند و ماهی می گرفتند ، ساختن این سوراخهای غار مانند بسیار مهندسی و ماهرانه بود ، خرچنگ ابتدا بالاتر از سطح آب دیواره ی گلی را سوراخ می کرد و ادامه می داد به سمت پایین تا جایی که تقریبا به نیم متر پایینر از سح آب رودخانه برسد در آنجا سوراخ
گود و پهن می کرد که چندین ماهی می توانست درون آن جای بگیرد سپس مقداری از گودی بالاتریک سوراخ نقب می کرد تا به آب رودخانه برسد ، آب از این دریچه دارد گودی یا همان کیلن می شد در فصل بهار بخصوص ماهیها خود را درون این کیلنها می انداختند و تخم ریزی می کردند و خرچنگ که معمولا کنار سوراخ بالایی کمین کرده بود از سوراخ پایین خود را به درون کیلن می رساند و ماهی را که دیگر راه فراری نداشت طعمه ی خود می ساخت
در زبان لری زبانزدهای زیادی در مورد این کیلن داریم مثال:دس کرده د کیلن منظور کسی که یک راههی یافته برای بدست آوردن پول یا چیزی –
ِکیل- پیمانه ،پیمانه ای برای سنجش غلات کیله – کیل ، پیمانه ُکین-ل- ماتحت،مخرج، انتها،ته، ُکین ِجک-ل- ته میوه که به شاخه متصل می شود – دمگل ، قسمت ریزی از هر میوه
ُکین چیم-ل- گوشه ی چشم ، چشمک ُکین دروزنه-ل- گودی پشت کون ُکین ُسرکی-ل- با باسن خود را روی زمین کشیدن ُکین سویر-ل- ُبن سرخ ، گیاهی خوراکی که ساقه ی آن که در زمین است به رنگ قرمز
هست و خاصیت دارویی دارد و برای سنگ کلیه بسیار مفید است ُکین ِمرک-ل- آرنج کی نو- کدبانو ُکینه صیاد -ل- کهنه صیاد
ُکینی-ل- مفعول ، گی ُکینه-ل- کهنه کیه-ل- کاه کیه ری -ل- بزغاله کیه مو-ل- یکی از مناطق زیبای الشتر
کیه نی – ل- چشمه
سپاسگزارم
جهانبخش رشیدی