در واپسین روزهای تابستان ۱۴۰۱، تنها چند روز مانده به تولد بیست‌و‌یک‌سالگی‌اش، ژینا (مهسا) امینی، دختری از تبار کردستان، با نگاهی معصوم و خاموش، قربانی تازه‌ی ماشین سرکوب جمهوری اسلامی شد. نه در میدان جنگ، که در خیابانی در تهران، تنها به‌خاطر زن بودن و برای تحمیل قهری حکم زن‌ستیزانه‌ی حجاب اجباری، در چنگال دژخیمان گشت ارشاد جان داد. مرگی نبود، قتل بود؛ نه تصادف، که سیاست رسمی نظامی که با نقاب شریعت و باتوم اقتدار، حاکمیت می‌کند.
اما آن‌چه جلادان در پی دفن‌کردنش بودند، به آتشی بدل شد که پایه‌های پوسیده‌ی رژیم را لرزاند. نام ژینا، با خون بر دیوار تاریخ نوشته شد و شعاری برخاست که امروز بر زبان مردم ایران و آزادگان جهان جاری‌ست: زن، زندگی، آزادی. شعاری برآمده از دل مقاومت زنان کُرد، نه زاده‌ی رسانه‌های تبعیدی و نه آذین تاج‌دارانِ فرو افتاده. امروز با جسارت باید گفت: مصادره‌ی این شعار توسط وارثان استبداد سلطنتی، توهینی‌ست به خون‌های ریخته‌شده و نسل‌هایی که برای آزادی، نه برای انتقال قدرت از عمامه به تاج، جان دادند.
جنبش ژینا، نه تنها اعتراضی به یک قتل، که عصیان یک ملت بود؛ علیه تمامیتِ ساختاری که با خشونت مذهبی، سرکوب سیاسی، فقر سیستماتیک و فساد نهادینه، چهار دهه است بر جان و روح ایران سایه افکنده است. خیابان‌ها، دانشگاه‌ها، خانه‌ها، و پشت‌بام‌ها، همه به صحنه‌ی مبارزه بدل شدند. فریاد «مرگ بر دیکتاتور» از کوچه‌های تهران تا کوه‌های کرمانشاه، و از دانشگاه‌های کرج تا پشت بام‌های لرستان طنین‌انداز شد.
رژیم ولایت فقیه، خوب می‌دانست با چه چیزی روبه‌روست ،«سگ داند و پینه‌دوز که چه در انبان است». آنان بهتر از هرکس می‌دانستند که این خیزش، نه زاده‌ی لحظه، که حاصل ریشه‌ای‌ست که در دهه‌ها مقاومت و خون و آگاهی کاشته شده است. آن‌ها می‌دانند که خیزش ۱۴۰۱، امتداد مستقیم همان روح ایستادگی‌ست که در دهه‌ی ۶۰، زندانیان سیاسی بر پای چوبه‌های دار نشان دادند؛ زن و مرد، مجاهد و کمونیست، آزاده و حق‌طلب، که بر طناب دار بوسه زدند و صلیب خود را مسیح‌وار به دوش کشیدند، بی آن‌که سر تعظیم در برابر جلادان فرود آورند.
همین رژیم، در آستانه‌ی سالگرد نسل‌کشی ۶۷، برای یادآوری ترس خود از آن گذشته‌ی مقاومت، دو مجاهد قهرمان، بهروز احسانی و مهدی حسنی را اعدام کرد. و هم‌زمان، با کهکشان اعجاب انگیز هواداران شورای ملی مقاومت در بروکسل ، با  گستاخی تمام، مهران بهرامیان را به دار آویخت تا نشان دهد که نقطه‌ی ثقل نظام، نه بر انتخابات یا جمهوریت، که بر سرنیزه، شکنجه و اعدام استوار است؛ امری که «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا» نمی‌شناسد.
اما علی‌رغم همه‌ی تهدیدها، سرکوب‌ها، ارعاب خانواده‌ها ی دادخواه، و تحمیل جو خفقان، ملت ایران در سالگرد خیزش، پاسخ دندان‌شکنی داد. مغازه‌ها بسته شد، جامه‌ها سیاه شد، و شعارها از دل شب و بر بام خانه‌ها برخاست. باز هم این مردم بودند که سکوت قبرستانی رژیم را درهم شکستند و نشان دادند که نه می‌ترسند، نه عقب می‌نشینند.
جمهوری اسلامی می‌داند که این بار با نسلی روبه‌روست که نه اهل سازش است، نه اهل فراموشی. نسلی که می‌داند هیچ دیکتاتوری ابدی نیست. نسلی که با یاد ژینا، نیکا، توماج و هزاران نام دیگر، عزم جزم کرده است برای برچیدن کلیت نظم استبدادی مذهبی، نه تغییر چهره‌ی آن.
آری، راه دشوار است، و هزینه‌ها بسیار. اما تاریخ گواه است: آینده از آنِ ملت‌هایی‌ست که در دل تاریکی، آتش را زنده نگاه می‌دارند. آن‌که نجنگد، پیشاپیش مرده است؛ اما آنان که می‌جنگند، حتی اگر جان ببازند، زندگی را برای آیندگان پس می‌گیرند.
ژینا، دیگر تنها یک نام نیست؛ او آغازی‌ست بر پایان یک نظام یکتاتوری. ایران دیگر بیدار است، و این‌بار، نه سرکوب، نه سانسور، نه حتی مرگ، قادر نخواهد بود این آتش را خاموش کند.
 
 
دکتر مسعود کاشفی | 20 سپتامبر 2025 / 29 شهریور 1404