اول مهر وفقر ، باز شدن مدرسه ها وفقر و فقر و دیگر هیچ !!!!
کاش دروغ باشد که مردم از فقر تنها به فکر زنده ماندن فیزیکی هستند .
مساله خیلی ساده است؛ خانواده فقیر و بیکار، توان ندارد که فرزند را راهی مدرسه کند
اگر آموزش مداوم و مستمر نباشد نرخ پایداری خواندن و نوشتن پایین می آید. مطالعات نشان داده در این شرایط افراد ابتدا سواد خواندن را از دست می دهند و بعد سواد نوشتن را؛
لذا حاکمان در یک کشور به وسعت ایران باید روی پروژه های تداوم سواد فکر کنند و نه غرق در باند بازیهای حود در چپاول بودجه کشور باشند.
زیرا ، سواد خواندن و نوشتن یک سواد پایه است و اگر نباشد ابعاد دیگر سواد به اندازه کافی توسعه نمی یابد و این در حالی است که اگر افراد از ابعاد دیگر سواد باز بمانند در زندگی دچار مساله و مشکل می شوند.
کاش دروع باشد و اتهام که 88 درصد بچه ها بالاخص در مقطع ابتدایی مجبور به ترک تحصیل شده اند .
مطلب زیر بدون آوردن نام یک مصاحبه از مسئولین همین رژیم مافیایی حاکم بر کشور ایران بدون آوردن نام است و گفتار ضد انقلاب و کافران نیست . با هم میخوانیم /
فقر، خانواده ها را از هر سطح فرهنگی که باشند، فرقی نمیکند، در شرایطی قرار میدهد که تمایل پیدا میکنند از فرزند به عنوان نیروی کار استفاده کنند و این معضل در طیفهای مختلفِ فرهنگی و منطقهای بدون هیچ تمایز ماهوی به چشم میخورد؛ مساله خیلی ساده است؛ خانواده فقیر و بیکار، توان ندارد که فرزند را راهی مدرسه کند
ایلنا؛ مساله فقر اقتصادی در مناطق محروم و فقدان فرصتهای شغلی شایسته و تاثیر آن در بازماندگی از تجصیل که 50 درصد دختران در مناطق مرزی از تحصیل در مقطع متوسطه باز میمانند؛ این مقام مسئول بحث ازدواج زودهنگام و عوامل فرهنگی را در بازماندگی از تحصیل دختران پررنگ میکند؛ حال با توجه به اخبار اقتصادی که از مناطق مرزی داریم و شدت فقر و بیکاری و به تبع آن رواج مشاغلِ غیررسمیِ پرخطر مثل کولبری و یا سوختبری، آیا میتوان وجهه فرهنگیِ بازماندگی از تحصیل دختران را تا این حد برجسته کرد؟ آیا سهم عواملِ زیرساختی مثل فقر و بیکاری آنقدر پررنگ نیست که فرهنگ را تحتالشعاع قرار دهد؟
مسلما فقر برجستهترین عامل در ترک تحصیل است؛ فقر، خانواده ها را از هر سطح فرهنگی که باشند، فرقی نمیکند، در شرایطی قرار میدهد که تمایل پیدا میکنند از فرزند به عنوان نیروی کار استفاده کنند و این معضل در طیفهای مختلفِ فرهنگی و منطقهای بدون هیچ تمایز ماهوی به چشم میخورد؛ مساله خیلی ساده است؛ خانواده فقیر و بیکار، توان ندارد که فرزند را راهی مدرسه کند چرا که با تحصیل فرزند، هم یک نیروی کار از دست می رود و هم هزینههای مازادِ تحصیل به خانوار تحمیل میشود. یک مساله جانبی هم اینجا پیش میآید؛ تحصیلکردگی گاهی با تعامل با محیط کار سنتی منافات دارد؛ یعنی بچهای که مدرسه رفت و بعد از آن دانشگاه رفت، دیگر برنمیگردد در محیطِ سنتی خانواده و روستا، کارکند، چون توقعش از خودش و از زندگی بالا رفته و تغییر کرده است. یعنی خانواده در شرایطی که فقر و بیپولی دارد، برای تحصیل فرزند هزینه میکند اما نتیجه ای نمی بیند؛ یعنی تحصیل را سرمایهگذاری نمیداند که کاملا درست هم هست؛ فرزندان این روزها عصای دستِ والدین نیستند و همین است که بازنشستگان که اغلب یک یا چند فارغالتحصیلِ دانشگاهی بیکار در منزل دارند، باز هم میگردند دنبال کار و مجبور میشوند بیشتر از دورانِ شاغلی و جوانی کار کنند و جان بکنند تا از پسِ هزینهها بربیایند. پس معضل ترک تحصیل در مناطق مرزی یک مساله چندبعدی است که بین عوامل آن، مسائل فرهنگی و ازدواج زودرس اصلا در اولویت قرار ندارد.
برگردیم به مناطق محروم مرزی و ترک تحصیل دختران؛ من فکر میکنم به همان نسبت که در آن مناطق فقر و بیکاری بیشتر است، نرخِ ترک تحصیل هم بالا است و این یک رابطه طبیعی است و ریشه در فرهنگ ندارد. پسر را همانطور که شما گفتید میتوانند بفرستند دنبال کار، حتی کارغیررسمی مثل کولبری ولی در این شرایط، دختر نمیتواند کمک خرج خانواده باشد و این ازدواج زودرس، خودش قبل از هر چیز معلولِ فقر است.
من هم دقیقا همینطور فکر میکنم؛ ازدواج و سن ازدواج یک پدیدهای است که ریشه در آداب و رسوم و فرهنگ هم دارد اما ترک تحصیل چه دختر و چه پسر رابطه مستقیم با سطح اقتصادی خانوار دارد؛ اقتصاد در این زمینه دخالت مستقیم دارد.
آمارهای اشتغال دستکاری شدهاست
یعنی اگر اقتصاد بهبود پیدا کند و در مناطق مرزی مشاغلی باشد که سرپرست خانوار بتواند با کار کردن، هزینههای زندگی را تامین کند، طبیعی است که دختران هم میتوانند تا هر زمان که بخواهند ادامه تحصیل دهند؛ منظورم این است که مسائل اقتصادی مقدم است بر مسائل فرهنگی.
این کاملا صحیح است. خانواده وقتی فقیر است و میراث دارِ یک فرهنگ سنتی هم هست، تمایل دارد خیلی زود از هزینههای زندگی، هزینههای فرزند را مِنها کند یا در صورت امکان از طریقِ کودک، کسبِ درآمد کند. مواردی هم هست که مادر خانواده مجبور است که کار کند و دخترِ بزرگِ خانواده که شاید سن و سالِ چندانی هم ندارد، وظایف خانه را متقبل میشود، از کودکانِ دیگر نگهداری میکند و امور داخلی خانوار به او محول میشود. مساله کاملا پیچیده است؛ در نظر بگیرید ما آمار دقیقی از کار و نرخ شاغلان هم نداریم. دولت برای این که میخواهد همیشه ادعا کند که بیکاری کم داریم، هیچ وقت آمار دقیقی از اشتغال تهیه نمیکند. در آماری که اخیرا منتشر شده، جمعیتِ ده سال به بالای کشور را 66 میلیون نفر ذکر کردهاند ولی در آمارهای رسمی، 22 میلیون نفر ایرانی کار میکنند. این تناظر آماری نشان میدهد که چند ده میلیون ایرانی در سن کار هستند اما کار ندارند.
آنچه می بینیم رشد خوی کاخنشینی است
ممکن است این چند ده میلیون همهشان بیکار نباشند، بلکه مشاغل غیررسمی داشته باشند مثل دستفروشی؛ مشاغلی که در آمارها نمیآید.
نه، آمار اتفاقا اینها را خیلی زود جذب میکند؛ اینها جزء آمار هستند؛ چون طبق تعریف رسمی برای آمارگیری، کسی که یک ساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب میشود. ببینید برای این که بیکاری را بپوشانند، از ترفندها و شگردهای مختلفی استفاده میکنند و نرخ بیکاری را به پایین هل میدهند؛ یکی همین شاغل حساب کردن کسانی که با اشتغالشان نمیتوانند نان خالی برای خودشان به تنهایی تهیه کنند. این یک ضایعه بزرگ است برای ایران؛ یک خطر ناشناخته ایران را تهدید میکند؛ به عبارتی دولتها نمیخواهند این تهدید را بشناسند و از ماهیتش خبردار شوند و آنهم تهدید بیکاری و فقر است که همه ابعاد زندگی ملت را از جمله همین ترک تحصیلی که گفتید، تحت تاثیرِ جدی قرار میدهد. مسئولان در دهههای گذشته برای این که عدم شایستگی خود را در مدیریت اقتصادی کشور بپوشانند، شروع کردند به دستکاری کردن آمارها و در ضمن انگار نمیخواهند خطرهای جدی را در سطح جامعه جدی بگیرند. نرخ رو به افزایش بیکارانی که حداقلها را هم ندارند، قطع یقین یک خطر جدی است که جامعه را به سمتِ عصبیت و فروپاشی میبرد. این نکته مهم را در نظر بگیرید که در انقلاب ما، در همه آرمانهایش در همه اسنادِ لازمالاجرایش، کوخنشینان صاحبِ همه چیز هستند؛ یعنی بایستی صاحبِ همه امکانات و مواهب کشور باشند؛ اما در عمل چه میبینیم؟ رشدِ خوی کاخنشینی را. جوری عمل میکنند که انگار آنهایی که ندارند، حقی هم ندارند و بی جهت زنده هستند. من فکر میکنم شناسایی این دردهای اقتصادی خیلی مهم است.
اگر باز هم برگردیم به مساله ترک تحصیل دختران در مناطق محروم و به دنبال راهکارهایی عملی برای حل این مشکل باشیم؛ البته اگر نخواهیم مثل خیلی از راهحلهای ارائه شده در حیطه مسائل اجتماعی، فقط صورت مساله را پاک کنیم، بایستی از تغییر زیرساخت های اقتصادی به عنوان مهمترین راهکار نام ببریم؛ یعنی باید در این مناطق، صنایع گسترش پیدا کند؛ کارخانه ایجاد شود؛ اشتغال واقعی و شایسته رشد کند و بعد برویم سراغ راهکارهای فرهنگی. البته اگر میخواهیم در عمل جواب بگیریم.
کاملا درست. یا حداقلش این است که در کنار هم این دو موضوع را پیش ببریم؛ یک نکته دیگر را هم باید به این بحث و در کنار عوامل مهم دیگری که درکاهش تمایل به تحصیل در قابِ فقر نقش دارند، اضافه کنیم و آن هم این است که آموزش و پرورش ما دقیقا مثل آموزش عالی ما هیچ ارتباطی با جهان صنعت و مشاغل ندارد. آموزش و پرورش باید قبل از هرچیز محصل را برای کار کردن آماده کند.
با دیپلمه هایی مواجهیم که کاسه چهکنم دست میگیرند
وقتی فرزندِ یک خانواده فقیر میبیند برود مدرسه هیچ فایدهای ندارد، پس نتیجه میگیرد که عطای مدرسه را به لقایش ببخشد و برود سرِ کار.
بله معضل همین است. اما وقتی آموزش متناسب با شرایط زیستی و محیطی باشد و محصل، تخصص و مهارت برای انجام حرفه پیدا کند، تمایل به تحصیل بالا میرود؛ بهتر است که در هر منطقه ای، مخصوصا در مناطق محروم و فقرخیز، حرفه های سنتی آموزش داده شود تا محصل به همان نسبت که درس میخواند، به اصطلاح کارگرتر هم بشود یا برای کار آمادهتر بشود، تجهیز بشود. این مسیرِ تجهیز شدن باید از دبستان تا دانشگاه تداوم داشته باشد اما در عمل اینطور نیست. آموزش و پرورش نه تنها مهارتهای حرفه ای را آموزش نمیدهد، بلکه مهارتهای اخلاقی را هم از یاد بردهاست؛ این میشود که با فارغالتحصیلان و دیپلمههایی مواجهیم که عاطل و باطل میمانند و کاسه چهکنم دست میگیرند و این تسلسل بیحاصل با دانشگاه رفتنِ فرد همینطور ادامه پیدا میکند...............
ارسالی یاران جنش رهایی بخش لر برای درج در سایت www.lorabad.com