تنها ﺁقای خمینی نبود که از بیان ﺁزادی - که بهنگام اقامت در فرانسه بر زبان ﺁورد و در برابر جهانیان بدان متعهد شد - به بیان قدرت باز گشت.
منتظری با شعار ولایت فقیه الت دست یک نوکر خارجی با توجه به اسناد افشا شده به نام دکتر آیت که منتظری میگوید او را اصلا نمیشناختم و گفتند باید بهمراه او پیشنادها را بدهد و اینگونه به پای منتظری در تاریخ ثبت شد ووووو اما حتی گروه های دیگری نیز بودند که بیانهای قدرت خویش را دست ﺁویز جنگ بر سر قدرت کردند. چنان جنگ مغلوبه ای به راه انداختند که گوئی نه بیان ﺁزادی وجود داشته و نه مردم ایران استقلال و ﺁزادی و رشد بر میزان عدالت را خواسته اند.
خواننده نباید بپندارد که تقلای جویندگان قدرت برای انکار وجود اصول و اندیشه راهنمای انقلاب ضد سلطنتی ایران ، فاقد هدف بودند. هدف ﺁنان صاف کردن جاده ای بود که گمان می بردند ﺁنها را به قدرت می رساند. زور پرستهائی که انقلاب دست ﺁنها را از دولت کوتاه کرد، گفته اند و می گویند که انقلاب نه اندیشه راهنمائی داشت و نه ابتکار مردم ایران بود. اما با تأمل در این امر که، بسیاری، با تغییر موضع، همین دروغ را تکرار می کنند، این پرسش پیشاروی عقل ﺁزاد قرار می گیرد: نیاز به انکار اصول راهنمای انقلاب و بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما از چه رو است؟ هرگاه عقل تدبر کند، پاسخ را می یابد: از ﺁن رو است که می باید حق مردم بر ولایت جمهور خویش و نقش ﺁنها در اداره امور خویش، انکار گردد و انقلاب هم بدترین کارها باورانده شود، تا مراجعه به قدرت خارجی برای جانشین کردن دولت دست نشانده ای به جای دولت مافیاهای نظامی – مالی موجه بگردد. در حقیقت، اگر مردم به جنبش همگانی بر نخیزند، جای خالی مردم را جز با خشونت نمی توان پر کرد. این خشونت را هم قدرت خارجی می تواند روش بر انداختن رژیم کند. به سخن دیگر، روی گرداندن از مردم و جنبش همگانی، یا روی کردن به رژیم و یا به خدمت قدرت خارجی درﺁمدن است. پس اگر کسانی پیدا می شوند و می خواهند از سر ناآگاهی، بیان ﺁزادی را که در مدتی بیش از 14 ماه در برابر جهانیان اظهار شد، و اصول راهنمای انقلاب را که ملتی در اجتماع های روزانه خود فریاد کرده اند، انکار کنند و بعد مدعی شوند: انقلاب نه اصول و نه فکر راهنمائی داشته و نه رهبران انقلاب منحرف شده اند، انقلاب همین است که شد، آیا نباید پرسید این همه گریز از دیدن واقعیت از چه رو است؟ صاحبان این فکر شاید آگاه نباشند که تنها در پی پوشاندن نقش زورپرستی و خشونتی نیستند که پس از پیروزی انقلاب و تقلا برای تصرف دولت بکار رفته است، بلکه امروز نیز بیان قدرت را در اشکال دیگری جستجو می کنند. چون چنین است بیان آزادی را که اندیشه راهنمای انقلاب بود انکار می کنند. اما این هشدار را بایستی جدی گرفت! هجوم به بیان استقلال و ﺁزادی، هم ﺁن روز و هم از ﺁن روز تا امروز، هجومی است که اگر عقب زده نشود، بدون کمترین تردید، همچنان موجب تثبیت رژیم مافیاها می شود و اگر هم بر فرض محال تغییری روی دهد، یا ایرانی حداقل با وضعیت امروز عراق روبرو خواهد شد و یا باردیگر استبداد باز سازی خواهد گشت.
چراکه قرار گرفتن مردم در موضع تصمیم گیرنده و بدون بیان استقلال و ﺁزادی، ممکن نیست بتوان جامعه ای با نظام باز و تحول پذیر و دولتی حقوقمدار متکی به جامعه باز ساخت. زیرا ممکن نیست از بازسازی پایه های قدرت جلوگیری کرد.
با توجه به اهمیت نقش مردم و اندیشه راهنما بود که گروه جانبدار بیان ﺁزادی، حضور مردم در صحنه (به یاد داشته باشید که ملاتاریا نیز با استفاده از منطق صوری، حضور مردم در صحنه را ورد زبان کرده است. اما مقصودش حضور برای ابراز اطاعت از ملاتاریا بود و هست)، را موضوع کار شبانه روزی خویش کرده اند: چون حکم نصب نخست وزیر حکومت موقت به استناد رهبری مردم و ولایت شرعیه اعلان خطر بود، پرداختن به تهیه قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم، کاری بود که نمی باید هیچ از ﺁن غفلت می شد. این قانون تهیه شد. با ﺁنکه از نقص ها مبری نبود، اما برای نخستین بار در تاریخ ایران، قانونی بود که، ستون پایه های قدرت استبدادی را ویران می کرد و جمهور مراجع دینی از رهگذر موافقت با ﺁن، ولایت جمهور مردم را تصدیق می کردند.
جانبداران بیان ﺁزادی این موفقیت را ﺁسان بدست نیاوردند و با خاطر نشان کردن خطر استبداد روحانیان و فاشیسم دینی در نوفل لوشاتو، خمینی را بر ﺁن داشتند که اصل ولایت جمهور مردم و میزان رأی مردم است را بپذیرد. او در مصاحبه های مختلف، این اصل را اظهار کرد و بدان متعهد شد. با به عمل در آوردن این اصل، انقلاب در دین، انجام می گرفت و ایرانیان کرامت و ﺁزادی و حقوق خویش را بعنوان انسان، و حقوق ملی خویش را بمثابه یک ملت ﺁزاد و مستقل، باز می یافتند. با مشاهده سعی دستیاران ﺁقای خمینی در سانسور سخنانی که از زبان ﺁقای خمینی در نوفل لوشاتو جاری شدند و نوشته های او در ﺁن ایام و با ملاحظه اصرار ﺁنها بر این که، «موضع خمینی ﺁخرین سخن یا نوشته او است»، رفتن بمیان مردم و تشریح بیان ﺁزادی لازم دیده شد. ضرور شد که نوار ها از نو پخش شوند و گفته های او در کتابی انتشار یابند.
ولایت جمهور مردم، از این نظر که از دیرگاه، از ﺁن زمان که ایرانیان دین زرتشت را می داشتند تا امروز، در پی سه مرجع تقلید دوران مشروطیت، این نخستین بار بود که ﺁقای خمینی، مرجع مقبول ملت، ولایت جمهور مردم را تصدیق می کرد، اهمیتی بس تعیین کننده داشت. زیرا انقلابی در طرز فکر دینی مردم بود و دو پایه اصلی (بازگشت مردم از موضع وسیله به موضع دارنده حق رهبری و تصمیم گیرنده و اندیشه راهنمائی که اینک بیان آزادی می شد) قدرت را ویران می کرد. مقام مرجعیت که انقلاب مردم به او نقش بیان کننده اصول و اندیشه راهنمای انقلاب را داده بود، مردمی را که در بیان رسمی دین،"عوام کلانعام" شمرده می شدند، دارای حق ولایت می شناخت و ﺁنها را تنها دارنده این حق می خواند. لذا می باید کوششی به تمام بکار می رفت تا اهمیت ولایت جمهور مردم، از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و صاحب فرهنگ ﺁزادی شدن، چه در مقاله ها و چه در بحث های آزاد و چه در گزارش های روزانه و چه با رفتن از این شهر به آن شهر ، برای مردم، توضیح داده می شد. این کوشش بعمل آمد و محلی برای به میان آوردن سخن از ولایت فقیه باقی نگذاشت. به یمن این کوشش بود که پیش نویس قانون اساسی، پس از تهیه ﺁن توسط هیأتی که، در دفتر دکتریدالله سحابی، تشکیل جلسه می داد، در شورای انقلاب به اتفاق ﺁراء تصویب شد. پیش نویس برای ﺁقای خمینی و به خواست او، برای تمامی مراجع مقیم ایران فرستاده شد. آن طور که در خبرها بود، همه مراجع با ﺁن موافقت کردند. خمینی دو اشکال بر آن وارد دانست: اول آنکه به زعم او، زن نمی توانست نامزد ریاست جمهوری شود و دوم این که قانون ها را از لحاظ انطباق با شرع، تنها فقهای شورای نگهبان می باید تصدیق کنند. با این حال، موافقت کرد که پیش نویس به همه پرسی گذاشته شود. هرگاه پیشنهاد مجلس خبرگان بمیان نیامده بود و با همه پرسی موافقت شده بود، قسمت دوم کودتای خزنده در مجلس خبرگان انجام نمی گرفت. از ﺁنجا که بنا بر پاسخ دادن به پرسش مهمی است و این پاسخ می باید بکار فردا بیاید و، در حقیقت، پاسخ پرسش مهم دیگری است و ﺁن اینکه، چرا نه قدرت که ﺁزادی را باید هدف مبارزه سیاسی کرد؟، می باید یادﺁور شد:
موافقت با مجلس خبرگان از سوی ﺁنها که خواستار تصویب پیش نویس بودند، یک اشتباه بزرگ بود. پس از ﺁن که بنا بر تشکیل مجلس خبرگان شد، بناگهان، پیش نویس مخالف پیدا کرد. متنی با امضای ﺁقایان منتظری و حسن ﺁیت، در حمایت از ولایت فقیه انتشار پیدا کرد. در این متن، برای فقیهی که ولایت می جست، 16 اختیار قائل شده بودند. منتظری در مجلس خبرگان بعدها گفت ﺁقای حسن ﺁیت را نمی شناخته و به او گفته اند امضای او را هم بگذارند و او هم گفته است بگذارید. در ﺁن مجلس، منتظری به نظارت فقیه راضی شد اما حسن ﺁیت همچنان خواستار ولایت مطلقه فقیه بود. بعدها که اسناد بقائی و آیت به تصرف رژیم درﺁمد، ﺁن اسناد دلیل را به دست دادند: وابستگان به قدرت خارجی (انگلستان) نمی خواسته اند تجربه جمهور مردم، به عمل در ﺁید و موفق بگردد. از این رو، طرفدار دو ﺁتشه ولایت مطلقه فقیه شدند!
حاصل مجموع کوشش ها اثبات این قاعده شد: هرگاه بر سر حق بایستی و عرصه را بر قدرتمداران تنگ کنی، پیروزی تو مسلم است. اگر فرهنگ مردم، فرهنگ ﺁزادی باشد، در جا پیروز می شوی و گرنه دیرتر پیروز می شوی. به سخن دیگر، اگر جنگ میان بیانهای قدرت نبود و همان اجماع بر سر بیان ﺁزادی، در دوران بعد از سقوط رژیم شاه برجا می ماند، جمهوریت مردم برای نخستین بار در تاریخ ایران، اساس سازماندهی نظام اجتماعی و دولت می گشت.
ایرانیان می باید در این نظر که موافقت با مجلس خبرگان اشتباه بود بیشترین تأمل را بکنند. چرا که ضعف بزرگ جبهه ﺁزادی در ﺁن ایام این بود که به تعداد اعضای این مجلس (حدود 74 نفر برای تنظیم پیش نویس قانون اساسی) شخصیت های ﺁزادیخواه که خود را به مردم معرفی و انتخاب شوند، وارد صحنه نکرد. آیا درون این جبهه، نامزدهایی که بتوانند در سرتاسر ایران در مقابل جبهه استبداد ایستادگی و انتخاب شوند، وجود نداشت؟ راست بخواهی انسانهای ﺁزادی جوی با دانش بسیار بودند، اما به میان مردم نرفته و خود را به مردم معرفی نکرده بودند و یا از اهمیت خطر بازسازی ستون پایه های استبداد، غافل بودند. اگر همه ﺁنها به بزرگی خطر توجه می کردند و خطرها را می پذیرفتند و نامزد می شدند، ﺁن مجلس ترکیب دیگری می یافت.
یکبار دیگر بر ایرانیان است که، از دید حضور مردم در صحنه در مقام تصمیم گیرنده و نیز بیان ﺁزادی، در عمل گروه ها و شخصیت های سیاسی تأمل کنند و، به این دو محک، بسنجند انقلاب را و ببینند که آیا انقلاب مساوی با خشونت بوده است و یا این گروههای قدرت مدار بوده اند که با وسیله کردن این و آن بیان قدرت، مردم را به موضع وسیله قدرت شدن رانده اند؟ آنها بوده اند که به نزاع با یکدیگر برخاسته و در ضدیت با انقلاب و اصول راهنمای انقلاب، اندازه نگه نداشته اند؟ اگر این تأمل برای شناسائی گذشته ﺁنسان که جریان یافته است، باشد، بسی در خور اهمیت است. اما دانستن آن، امروز، اهمیتی بازهم بیشتر دارد. اهمیت باز هم بیشتر این تأمل، بخاطر معرفت بر کاری است که باید کرد. کاری که باید کرد بنای یک جامعه باز و یک دولت بیانگر جمهوریت مردم و حقوق مدار است.
با تصویب قانون اساسی، که با استقرار ستون پایه های قدرت همراه بود، رژیم ملاتاریا اسباب استقرار استبداد خود بر جمهور مردم را فراهم ﺁورده بود. اما از لحاظ مردم حضور در صحنه، آیا بر جمهور مردم دانسته بود که اگر در مقام تصمیم گیرنده در صحنه حاضر نباشند، در مقام تصدیق کننده استبداد قانونی حاضر خواهند شد؟ آیا همگان می دانستند که اگر از بیان آزادی غفلت کنند، آن بیان جای خود را به بیان قدرتی می دهد که ظرفیت تبدیل شدن به بیان قدرت فراگیر را دارد؟ پس، آن روز، بر جانبداران اندیشه راهنمای انقلاب بود که همچنان بکوشند: انتخابات ریاست جمهوری، فرصتی بود برای استقامت بر وفق بیان ﺁزادی، برای جلوگیری از استقرار استبداد «قانونی و مشروع» رژیم ملاتاریا. در این جا، چند یادﺁوری مهم را ضرور می بینم:
اعتیاد به قدرت و باور به ناتوانی و زبونی نزد زیر سلطه ها، خمیر مایه خود را از ایدئولوژی سلطه گر اخذ می کند. زیرا، زیر سلطه ها نیز نیاز به توجیه موقعیت خویش و حق انگاشتن آن دارند. رهائی از ﺁن اعتیاد و این باور یا تغییر کردن برای تغییر دادن، نیاز به اندیشه راهنما دارد. از این رو است که هیچ جنبشی در جهان ، بدون اندیشه راهنما روی نمی دهد. زیرا شدنی نیست. بدین خاطر، پیشنهاد بیان ﺁزادی، بمثابه اندیشه راهنما، چنین است که هر کس می تواند این کار را انجام دهد. چرا که انسانها را از بند ماندن درگذشته و از قید اعتیاد به اطاعت از قدرت و باور به مادونی، ناتوانی و زبونی می رهاند و در راست راه رشد، به پیش می برد. جمهور انسانها بکار بردن بیان ﺁزادی در رشد بر میزان عدالت و جلوگیری از بیگانه شدنش در بیان قدرت و زمان را دائمی دیدن و در ﺁینده هر چه دورتر قرار گرفتن و در حال عمل کردن، تحقق می یابد.
هرگاه ایرانیان به خود زحمت مراجعه به بیان نوفل لوشاتو را بدهند، نیک در می یابند چرا ملاتاریا، این بیان را سانسور کرده است؟ چرا امثال خامنه ای، موضع خمینی را نه ﺁن بیان که تعهدی در برابر جهان بود، که ﺁخرین موضع گیری «خمینی» تبلیغ می کردند؟ تأمل در بیان نوفل لوشاتو، خواننده را از این واقعیت ﺁگاه می کند که ﺁن بیان، تنها فهرستی از ﺁزادی ها و حقوقی که برقرار خواهند شد و استقلالی که ایران خواهد جست، نبود و نیست. بلکه آن بیان، اصول راهنما و روش هائی را در بر می گرفت که تغییر نظام اجتماعی را به ترتیبی ممکن سازند که ستون پایه های قدرت فرو افتند. برای مثال، استقلال بر اصل موازنه عدمی و در معنای بیرون ﺁمدن از روابط مسلط- زیر سلطه معنی شده است. ﺁزادی، از جمله استقرار جمهوریت مردم و عدم شریک شدن هیچ مقامی، با مردم، در این ولایت تعریف شده است. مقصود از رشد، رشد انسان بر میزان داد بوده است. به ترتیبی که نیروهای محرکه، به جای صدور یا تخریب، در ایران و در رشد انسان بکار گرفته شوند. و... اگر جز این بود، نه جنبش هر روز همگانی تر می شد و نه پیروزی (مرجع) انقلاب محقق می گشت.
هرگاه جمهور مردم در مدیریت شرکت کنند، هم تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف و هم مجری تصمیم برای رسیدن به هدف می شوند. اما اگر تصمیم را مردم بگیرند و گروهی را برگزینند برای ﺁنکه تصمیم ﺁنها را به اجرا بگذارند، رهبری منتخب مجری اراده مردم برای رسیدن به هدف می شود. متاسفانه خود خمینی هم قربانی همین ضعف (هدف مقدم بر روش) گردید و تبدیل به ماشین اهریمن سازی در ساختار شد. و از نا بختیاری، وقتی مردم هم موضع تصمیم گیرنده را رها کردند و در موضع وسیله قرار گرفتند، اعتیاد به اطاعت از قدرت را اگر هم ترک کرده بودند، از نو، پیدا کردند. و چنین شد که در رابطه جدید، رهبری تصمیم گیرنده و تعیین کننده هدف و مردم وسیله شدند و هر بار که جمهور مردم در محل وسیله قرار گرفت، بنده قدرت شدند.
ارسالی یاران جنبش رهایی بخش لر جهت ثبت در سایت WWW:LORABAD:COM www.lorabad.com