به صمد دُردانه یادگار رفیق حسن
از گذشته با تو سخن میگویم
ای نوگل شکفته به گُلراز آرزو
دارم هزار خاطره ...
از ریشه ات که در دلِ خاکِ وطن بِخُفت
آن جوششی که در رهِ خلق زِ کار ماند با من هزار خاطره بگفت کسری (حسن) از روییدن تو در چمنِ زندگانیش
روئیدی و عاقبت چه بگویم که ناگهان اندر بهار عُمر چمن شعله گشت و سوخت با آتشی که خصم به روی چمن گشود در یک غروب ِسرد و یا در شبی سیاه یا صُبحدَم که مرغِ چمن ناله سر دهد آگه نیم ولی زِ دلش آگَهَم که گفت: راهِ من آن رَهی ست که باید تو پوییَش با خونِ خود نهاده ام از آنت ودیعه ای باید بدوش گیری در روز کارزار یکدم هر آنکه کُشت پدر را بسوزیَش.
محمد حسن بهادری طولابی(کسری(
ازجان سپرده گان فدایی دهۀ شصت در7خردادماه 1337در خرم آباد به دنیا آمد.
در دوران جوانی با مسایل سیاسی روز آشنا شده و برای آزادی وطنش دوشادوش
دیگران به پا خواست و بعد از پیروزی انقلاب و مشاهدۀ شرایط حاکم شده ،بعد
از آن همه تلاش خود و همرزمانش از پای ننشست و به مبارزۀ در تشکیلات مخفی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با تمام توش و توانش که حتی از عزیزترین کسانش آگاهانه گذشت وآنگونه که تاریخ سیاسی ایران گواهی میدهد، ادامه داد وادامه داد.
محمد حسن بهادری طولابی فرزند مبارز لر
سرانجام در تاریخ 23 آبانماه 1360 و در مراسم چهلم رفیق سیامک اسدیان
(اسکندر) ازفرماندهان نظامی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران دستگیر شده و بعد از تحمل شکنجه های فراوان و اصرار برعقاید انسانی و انقلابیش
در تاریخ 14 بهمن ماه 1360 توسط مزدوران رژیم آخوندی در زندان اوین تیرباران شد.
یادش گرامی و راهش چراغ راه همه مبارزان راه رهائی و برابری باد
.
به صمد و به یاد پدرش محمد حسن بهادری طولابی از
جانباختگان راه آزادی در دهه شصت تقدیم شد.
بر بال آرزوها
دارم میروم ، دستانم خالی
بپرس احساسم ، میگویم عالی
... احساسی غریب ، احساسی زیبا
تو هواپیما ، کنار ابرها
دستانم خالی ست ، ذهنم اما پُر
مثل آن صدف ، در درونش دُر
یک ایرانی ، نشست کنارم
یک عالمه حرف ، من با او دارم
یک روشنایی ، در زیر میبینم
دوربین در دستم ، عکسی میگیرم
داریم میرسیم ، آنجا سر حد است
آه که آن بالا ، چقدر سرد است
خورشید انگار، پشت یک ابری ست
پشت همان ابر، اهریمن دستی ست
چُرتی می زنم ، خوابی می بینم
در توی خوابم ، با او درگیرم
خوابی آشفته ، خوابی پریشان
روز بود و تاریک ، بودم در ایران
من آفتابم ، تو هم آفتابی
بیرون از ایران ، اما تو خوابی
باید از آنجا ، کار را کرد شروع
خواهیم شد آفتاب ، خواهیم کرد طلوع
بس است دیگر ، تا کی انتظار
تا کی ببینیم ، مردم را بر دار
باید احیا کرد ، دوباره سازمان
مثل آن قدیم ، خواهد شد آرمان
آرمان مردم ، آرمان کارگر
چشمان آنهاست ، منتظر بر در
پا شو دوست من ، رسیدیم وطن
خواهیم بوسید ، ما خاک میهن
نفسی عمیق ، چشمانی مرطوب
آه چه احساسی ، یک احساس خوب
ژان یادگار ، سن حوزه ، 16بهمن 1389
|