خلق می گوید تو می آیی
لرستان چشم در راه است...

همسنگر دکتر اعظمی لرستانی !
گر چه با خون رفته ای
گر چه مانند شقایق های خونین ای رفیق سرخ
در لرستان برگ خون افشانده
گلگون رفته ای
تا صدای آتشی در کوه می پیچد
تا هزاران گام خون آلود رهپوی سحرگاه است
خلق می گوید تو می آیی
خلق می گوید تو می آیی
لرستان چشم در راه است


 «»شعر از صفحه سعید ساطانپور
مهر ماه امسال(1392)، برابر است با سی و
دومین سالگرد شهادت رفیق سیامک اسدیان (اسکندر)
عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) توسط
رژیم جنایتکار اسلامی.رفیق سیامک اسدیان
 
متولد روستای گرزگل
(gorzgol) واقع در استان لرستان می باشد. رفیق سیامک اسدیان بسال 1334در
یک خانوادۀ دهقانی بدنیا آمد و در دوران نوجوانی به
مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه پیدا کرد و در نهایت بوسیلۀ
کمونیست انقلابی، دکتر هوشنگ اعظمی پای به میدان مبارزۀ انقلابی و رهائیبخش گذاشت. سیامک در نهایت به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست و در سن 19 سالگی در ارتباط با رفیق حمید اشرف رهبر برجسته و محبوب ساازمان قرار گرفت. اسم مستعار اسکندر از سوی حمید اشرف به سیامک داده شد. نام اسکندر در اصل به خاطر گرامیداشت یاد و خاطرۀ رفیق شهید اسکندر صادقی نژاد به سیامک داده شد. رفیق سیامک اسدیان تا سال 1357 و سرنگونی شاه و بقدرت خزیدن خمینی لعنتی و تبهکار؛ تعدادی عملیات موفق بر علیه دم و دستگاه ستم و سرکوب شاهنشاهی انجام داد و از نظر صداقت و شجاعت رزمنده ای عزیز و دوست داشتنی در درون سازمان به شمار می رفت.
بعد از پیروزی قیام مردم ایران بر علیه دولت دست نشاندۀ شاه جنایتکار؛ سازمان چریکهای فدایی خلق بخاطر مبارزۀ مسلحانه آزادیبخش بر علیه دشمنان مشترک خلقهای ستمدیدۀ ایران؛ به محبوبترین و بزرگترین تشکل توده ای زحمتکشان؛ بویژه جوانان خواهان تغییر و تحولات انقلابی و دمکراتیک تبدیل شد. سازمانی انقلابی که در نهایت با رد خط و مشی مبارزۀ چریکی از سوی مشتی خرده مالک سیاسی که ادعای مالکیت آنرا می کردند؛ و اتخاذ سیاستهای رفرمیستی و تروتسکیستی به تعدادی گروه چند نفره و بی خاصیت تبدیل شد تا در کنار دیگر نیروهای اینترنتی، سرگرم حرف زدن در بارۀ خاصیت شوراهای تخیلی خود شوند و عده ای را سر کار بگذارند!!! متأسفانه بجز عدۀ قلیلی از نیروهای سازمان در آن مقطع تاریخی برهبری رفیق اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور و...؛ بخش بزرگی از سچفخا در مقابل اوضاع و احوال پیش آمده هیچ استزاتزی و تاکتیک مشخص وروشنی نداشت و عملا دچار روزمرگی و بحث های بی سر و ته پایان ناپذیر در بارۀ ماهیت خمینی و دولت موقت و بنی صدر و اوضاع کردستان و ماهیت جناحهای مختلف خرده بورژوازی متوسط و پایین و بالا و نقش طبقۀ کارگر و غیره در چارچوب حاکمیت جمهوری وابسته به امپریالیسم شده بود؛ تا اینکه در سال 1359 سازمان چریکهای فدایی خلق بخاطر عدم موضعگیری صریح و قاطع در برابر حاکمیت جدید؛ به دو جناح فداییان اکثریت طرفدار خمینی و فداییان اقلیت مخالف خمینی انشعاب کرد. اکثریت کمیتۀ مرکزی سازمان در آنموقع با صدور یک اعلامیۀ خمینی پسندانه؛ جدایی خود از اقلیت کمیته مرکزی را اعلام کرد و با سر به قعر منجلاب جمهوری اسلامی شیرجه زد. در اصل دار و د ستۀ فرخ نگهدار و علی کشتگر مبتکر انشعاب در سازمان چریکهای فدایی به نفع نظام اسلامی شدند. البته در آنموقع بخشی از جداشدگان سازمان با شرکت رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور و عده ای دیگر؛ با تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق و پایبندی به خط و مشی مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک در حال مبارزه بر علیه رژیم وابسته به امپریالیسم خمینی و جمهوری اسلامی بودند. ولی خوش بینی ناشی از توهم و گیجی نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی در آنموقع؛ تعداد زیادی از دوستداران سازمان فدایی را به طرف فداییان اکثریت راند تا تا در ادامه به فداییان اسلام تبدیل شوند و همراه پاسداران و بسیجی ها بی شرف عازم جبهه های جنگ ارتجاعی خمینی با عراق شوند و شربت خریت را سرکشند و بمیرند. همچنین، بخشی از هواداران صادق و نترس سچفخا، بسوی سازمان اقلیت کشانده شدند تا با برگزاری میتینگها و حرکات اعتراضی بر علیه نظام اسلامی مبارزه و فعالیت کنند. به هر حال یکی از کسانی که در مقطع انشعاب سچفخا به فداییان اقلیت پیوست؛ سیامک اسدیان بود. رفیق سیامک که در دوران مبارزه بر علیه رژیم سیا ساختۀ شاهنشاه "عاری از مهر"(عبارت شهید فدایی علیرضا نابدل) به خط و مشی روشن و واضح سچفخای مسعود احمد زاده و حمید اشرف برای سرنگونی نظم کهن عادت کرده بود, حالا در سازمانی جای گرفته بود که علیرغم یدک کشیدن عبارت پرافتخار چریکهای فدایی خلق ایران؛ اما گیج و ویج و هاج و واج در مقابل اوضاع و احوال پیش آمده آچمز شده بود و هیچ برنامۀ مشخص و روشنی برای ادامۀ مبارزه نداشت. (در این رابطه می توانید به سخنان عباس توکل در رابطه با 25مین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی؛ که در استکهلم ایراد شده؛ مراجعه کنید!) سازمان اقلیت از یکسو محو و مجذوب یکسری شوراهای پراکندۀ کارگری در این کارخانه و آن کارگاه گشته بود و از سوی دیگر فکر می کرد می تواند با براه انداختن یکسری تبلیغات پراکنده و کار آرام و نیمۀ علنی و پخش تعدادی اطلاعیه و اعلامیه به جنگ ارتجاع هار و درنده خوی اسلامی برهبری خمینی روانی و جنایتکار برود! بدبختانه نیرو و توان نظامی ـ سیاسی سیامک اسدیان در چارچوب سیاستهای شبه تروتسکیستی اقلیت قادر به رها شدن از قید و بندهای ناشی از این ایئولوژی بظاهر تند و تیز و در باطن سترون شده و مرده نبود. تا جاییکه بعضی از مسئولین سازمان اقلیت در بحث های درون خود سیامک را با اصطلاح " چریک آواره" خطاب می کردند! به هر حال؛ رفیق سیامک که به هنگام انشعاب اکثریت و اقلیت تنها 25 سال داشت با تمام وجود در انتظار براه افتادن مبارزۀ مسلحانۀ انقلابی از سوی سچفخا اقلیت بر علیه جمهوری جنایتکار اسلامی بسر می برد و منتظر برگزاری اولین کنگرۀ سازمان اقلیت بود تا در آنجا بالاخره؛ تکلیف خود را با خط میانه و "سنتر" اقلیت مشخص کند. منتها؛ سیامک اسدیان 4 ماه قبل از برگزاری کنگرۀ اقلیت (بهمن 1360 و کشته شدن بیش از 40 درصد از کادرهای سازمان) به شهادت رسید و زنده نماند تا شاهد تغییر و تحولات سیاسی و ایدئولوژیک سازمان اقلیت و جدایی های آن، بویژه فاجعۀ خونبار و جناتیکارانۀ 4 بهمن 1364 در روستای گاپیلون عراق ( محل استقرار رادیو فدایی در آنزمان) باشد! جنایتی فجیع که طی آن شاخۀ کردستان اقلیت با کمیتۀ رادیو فدایی، مسلحانه درگیر شدند و تعدادی از یکدیگر را کشته و مجروح نمودند و عملا سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ـ اقلیت ـ متلاشی و از معادلات سیاسی حذف شد). اینکه تعدادی جریان و تشکیلات اینترنتی تحت عنوان فدایی اقلیت فعالیت می کنند, هیچ ربطی به سچفخای اقلیت 29 سال پیش ندارند! باری؛ رفیق سیامک اسدیان به همراه رفقای فدایی مسعود بربری و علی رضا صفری که برای مصادرۀ تعدادی از مراکز مالی رژیم اسلامی ؛ عازم شمال کشور بودند؛ بطور تصادفی با پاسداران حکومت قتل و کشتار اسلامی خمینی درگیر می شوند و به شهادت می رسند. بعدا جنازۀ بخون خفتۀ سیامک را در روستای پاقلاع (paghela) از توابع شهرستان خرم آباد مرکز استان لرستان به خاک سپردند تا یادگاری باشد از رزم و نبرد چریکهای فدایی خلق ایران که برای مبارزه در راه آرمانهای کمونیستی و انسانی توده های ستمدیده ؛ حرف و عملشان یکی بود.
در آخر بد نیست به بخشی از نوشتۀ کار شمارۀ 132 ـ سال سوم ـ 29 مهر ماه 1360 , ارگان سازمان بدنام و بدکردار فداییان اکثریت اشاره کنم تا همگان بدانند که چگونه عده ای آشغال با سؤاستفاده از نام "فدایی" هست و نیست و شرف خود را در اختیار خمینی و صفتان گذاشتند تا بلکه بتوانند در سایۀ امام مرگ و طاعون و لجن؛ چند صباحی به زنگی خفت بار و خالی از انسانیت خویش ادامه دهند. این شما و این هم مقالۀ کار اکثریت شمارۀ 132 که در رابطه با شهادت سیامک اسدیان نوشته شده بود:
 
"هفته پيش شنيديم كه سيامك اسديان، از قديمى ترين اعضاى سازمان چريك هاى فدايى خلق كه پس از انشعاب به اقليت پيوسته بود، در حوالى يكى از شهر هاى مازندران با مأمورين مسلحانه درگير و كشته شده است. اين خبر براى همه كسانى كه او را از نزديك مى شناختند معناى ديگرى داشت. سيامك اسديان كه در سازمان او را اسكندر صدا ميزدند، كسى بود كه از سال ٥٢ تا ٥٧ در سخت ترين سال هاى زندگى مخفى پرشورترين روحيه مبارزه جويانه و ايثار انقلابى در وجودش زبانه مى كشيد. مهارت و تهورى كه در عمليات ترور انقلابى مزدوران شاه از خود نشان ميداد، در تمام سازمان نمونه بود. در دوران رژيم ديكتاتورى شاه اسكندر شجاعانه در طرح و رهبرى اعدام انقلابى سرهنگ زمانى در مشهد و عمليات حمله به قرارگاه شماره ۲ تهران و بسيارى ديگر از عمليات مسلحانه شركت داشت. او در سخت ترين شرايط پليسى و در زير سنگين ترين پيگردهاى ساواك بارها و بارها از چنگ دژخيمان گريخت و زنده ماند. او زادۀ كوههاى سركش لرستان بود و عاشق سلاحى بود كه به دوش انداخته بود. راز و نياز اسكند به لهجۀ شيرين لرى با مسلسلى كه از رفيق حميد اشرف مانده بود هنوز در گوش ماست. كاراكتر ويژۀ اسكندر، صميميت بيكران و سادگى سياسى و در عين حال قاطعيت، تهور و خون سردى او در اجراى عمليات متعدد و دشوار مسلحانه طى سال هاى ٥٢ تا ٥٧ تصوير كاملاً ويژه اى در ذهن ياران قديمى سازمان باقى گذاشته است. انقلاب اسكندر را كه عمليات مسلحانۀ سازمان عليه مزدوران رژيم آمريكايى شاه نقش فعال داشت، منگ كرده بود. با آغاز خيزش توده اى صداى خشك مسلسل اسكندر كه در دل شبهاى ساكت سالهاى اختناق طنين سنگينى داشت در درياى خشم ميليونها مردمى كه سكوت خود را با مشتهاى خود شكستند مدفون شد. و اين بزرگترين ملال او بود كه چگونه است كه ديگر رگبار مسلسل او ديگر آن طنين سابق را ندارد و چرا ديگر بعد از انقلاب نبايد با حكومت جنگيد؟ به يقين مى توان گفت كه او تا آخرين لحظۀ مرگش هرگز موفق نشد بفهمد كه يك تروريست حرفه اى با يك مبارز پيگير انقلابى راه رهايى طبقۀ كارگر چه تفاوتهايى دارد و بايد داشته باشد. در جلسات پلنوم مهر ماه ۵۸ زمانى كه حادترين مباحثات پيرامون مشى چريكى در سازمان ميان اقليت و اكثريت در جريان بود اسكندر گفت من اكثريتى ها را دوست دارم چونكه آدمهاى خوبى هستند فقط به اين دليل با اقليت مى روم كه اكثريت مشى چريكى را بكلى رد كرده است. زمانى كه در تحريريه كار از كشته شدن اسكندر در درگيرى مازندران با خبر شديم، آنچه بيش از همه رفقا را تحت تأثير قرار داده بود، آن بود كه چگونه يك انسان ساده و صميمى و ايثارگر، با پاك ترين و بكرترين ايده هاى انسانى كه در خور ستايش والاست، بى آن كه خود درك كند، همه زندگى و وجود خود را وقف راهى كرده است كه كثيف ترين موجودات جهان نيز در همان مسير ركاب ميزنند. كه چگونه پست ترين و رذل ترين جنايت كاران هم امروز نقشه همان اقداماتى را در سر مى پرورند كه اين جوان پرشور و آزاده از دل كوههاى سركش لرستان در پى آن است. آن چه همه ما را در خود فرو برد آن بود كه مى ديديم در عرصۀ بغرنج و پيچيده كنونى چگونه نيات پاك اسكندرها با پلشتى هاى كشميرى ها، ساواكى ها در قالب عمل واحد ضد انقلابى درهم آميخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه كسى ميسازد كه همچون اسكندر درونى چون شيشه اى شفاف دارند، لاكن در عمل يكپارچه همان چيزى است كه از عمال مزدور آن زشت جهان خوار سرمى زند. هم از اين روست كه معيار قضاوت هر انقلابى صديق در برخورد با عمليات براندازى چپ روها آنچه تعيين كننده است نه آن درون شيشه اى شفاف اسكندرها، كه آن گنداب ضد انقلابى است كه برزمين جارى مى شود. تناقض دردناك زندگى آنان هرگز نمى تواند نقش عمل ضدانقلابى آنان را كتمان نمايد. متأسفانه در ميان اقليت و نيز گروه اشرف اسكندر يگانه نمونه نيست. باز هم بسان او هستند در ميان راه گم كرده راهان بسيارند كه چون اسكندر معصومانه باور كرده اند كه تمام دنيا به خطا مى رود و آنچه حق است همان است كه آنها مى گويند. كسانى كه عليرغم حدى از صداقت انقلابى هرگز به فكر كردن و به قول سعادتى به "عمق صحنه را ديدن" تن نمى دهند. كسانى كه يك بار براى هميشه تصميم گرفته اند و هرگز حاضر نيستند با پيچيدگى ها و بغرنجى هايى كه ذاتى گسترش روندهاى انقلابى است خو كنند و خود را در مقامى بيابند كه بايد با دشواريهايى كه در راه است جدى تر از توان يك نوآموز، دست و پنجه نرم كنند. جاى آن دارد كه "چپ روها" بر نقطه پايان زندگى اسكندر بيشتر و باز هم بيشتر مكث كنند."
 
البته؛ نوشتن چنین متنی از سوی سازمان اکثریت در آنموقع چیز عجیبی نبود؛ چون تا خرخره در منجلاب نظرات و تئوریهای حزب خمینی دوست توده فرو رفته بود. عجیب اما اینجاست که تفاله ها و پس مانده های سازمان اوراقی اکثریت در توجیه سیاستهای ضد بشری و ضد فدایی خود به سیاست عوامفریبی و جعل تاریخ روی آورده اند تا بلکه گوشه ای از جنایات بی شمار خود بر علیه خلقهای ایران که همانا همراهی و همکاری با جمهوری اسلامی بوده و هست را توجیه و ماستمالی کنند. منتها, واقعییت اینست سازمان اکثریت و پس مانده های حزب توده مدتهای مدیدی است که به گورستان بد بو و متعفن خمینی و تاریخ پیوسته اند!
 
ارسالی مطلب که نویسنده آن سیامک دققانی است از طرف یاران جنبش رهائی بخش لرستان برای درج درسایت www.lorabad.com
تاريخ بروز رساني ( 15 مهر 1392,