لا - کنار گرفتن ، مسیر را به سوی خانهی کسی کج کردن ، توقف کوتاه در خانه ی کسی که سر راه هست ، مهمان کسی در بین راه شدن
لاآوی -ج- نوعی آش
لائوس - گوشهی لبان ، کنارهی دهان
لائه لا - ل - پهلو به پهلو ، کش به کش ، بین ، مابین
لائی لائی - لا لايی کودکان - تا به تا . پهلو به پهلو
لائی لائی -ج- گلو درد همراه تورم ، اُریون
لائاف- لحاف
لائهلا-ل- پهلو به پهلو ، کش به کش ، بین ، مابین
لابُر- کنار پارچه یا چیزی را بریدن ، از پهلو بریدن ، از دم بریدن
لابِر- ل- لابُر
لابردئن - متلک ، کنایه ، نیش و کنایه ، یا به قول بعضی افراد موشک
لابرک - لابردئن
لابَن - با گل و لای و سنگ کنار جویبار را سد کردن .
لابنی- لابن ، کنار رودخانه دیوار چیدن
لابیل - با کنارهی بیل خاک و خاشاک را جمع کردن
لاپاشون-ج-گیاهی خودرو
لاپُرت - گزارش ، راپورت
لاپَل- کنار تپه ، دیوارهی کناری تپهها و کوه ، شاخههای کناری درختان
لات - ل - به سمت تو ، پیش تو ، طرف تو
لام. لات. لاش
لامو. لاتو. لائو
لات - کم دست ، بی پول ، فقیر، بی سروپا ، شرّخر
لاتاس - لاتائاس - مقدار گندم یا هر چیز دیگر به اندازه پُر یک کف دست
لاتاوِر - سنگ بزرگ در حال غلتیدن ، قسمت بزرگی از هر چیز
لاتاوار - ل - لاتاور
لاتایق-ل- سنگ چین کنار جاده ، دیوار کنار جاده
لاتُق - لاتایق
لاتله-ج- کنار ، کنار دیوار
لات مس - الکی خوش ، سرخوش
لات و لوت - اصطلاحی برای آدمهای بی سر و پا
لاتی- فقیری . تهیدستی ، سالهای قحطی و کم درآمدی
لاجون- ج- ضعیف ، نزار
لادراری - طرفداری ، جانبداری
لادرار - طرفدار ، دوستدار ، هوا خواه
لادَمی- حرفهای بی اهمیت و جانبدارانه
لادِشرّ- کسی که مدام منشأ شر باشد ، کسی که از او مدام شرّ بر خیزد
لار - تن ، جسم ، بدن
لارِک - بغل دست ، کنار ، پهلو ، پهلو به پهلو زدن
لار رشه -ل- بیماری پوستی گاوها
لاره - ل- کسی را رنجاندن ، غرولند کردن به کسی ، کسی را غمگین کردن
لاروا- ل - گوشتهای تقسیم شده به طور مساوی برای افراد روستا
لازم -اصطلاحی در بازی حکم
لاسکو - محل جمع آوری لاس گاو
لاسین - ل- آلوده به لاس
لاشو - تنه زدن به کسی ، از کناری به همهی جمعیت سنگ پرت کردن، همه را به یک نظر دیدن
لاف - سیل
لافو - سیل ، آب باران جاری بر روی زمین
لاک - ل- سفید ، روشن ، روشنایی
لاکش - زیر بغل ، پهلو ، کنارهی تپهها
لالکِس - التماس کرد
لالکِسه - التماس کردن ، عجز و لابه کردن
لالکیا - ل- التماس کرد
لالکُ هاس - التماس . خوهش و تمنا
لالکه لوک - ل- التماس کردن ، به حالت التماس
لالکین -ل- لالکیان ، اظهار لابه کردن
لالکیان - ل- اظهار عجز و لابه کردن ، التماس کردن
لالوند- نام روستایی در شهرستان روماشکان
لالهَرز-ج- وحشتزده ، ترسیده
لام - به سمت من ، طرف من
لام. لات. لاش
لامو لاتو لاشو
لامردو - پذیرایی، دیوان خانه ، مهمانخانه
لامرک - با بغل دست به کسی زدن
لامژ - گاه اتفاق می افتد که بزغاله و یا گوسالهی پارینه در هنگام شیر خوردن نوزاد امسال او نیز از کناری از پستان مادر هنوز شیر می نوششد این حالت را لامژ گویند
لامیژ - ل - لامژ
لامکو- آواره ، بی خانمان
لانجیر - ل- ظرف مدور سفالی مخصوص خمیر گیری
لانجین -ج- تغار بزرگ ، ظرف سفالی بزرگ و استوانهای برای خمیر
لاو - بدبختی ، بدبیاری ، شانس نیاری ، شکست
لاوالو- پر ، لبریز
لاوار - ل- محموله ، لابار
لاواره - محموله ، نوعی وسیلهی حمل بار
لاوج - شاخهی باریک تازه روییده کنار شاخه ها
لاوش -ل- کلمات مستعمل بین ابیات در هنگام خوانش هوره ، گورانی
لاونه - گیاهی وحشی که در کنار رودخانهها می روید ساقههای باریک و دراز و ترکه مانند دارد که از این ساقههای آن سبد و زنبیل و وسایل زندگی می بافند نامهای دیگر این گیاه عبارتند از ژیل ، پیزل ، و در زبان فارسی به لی یا گالی مشهور است
لاوه - از بدبختی نالیدن ، ناله و آه ، مویه
لاوه لاوه - لالایی خواندن برای نوزادان
لاو هاتن - ل- بخت برگشتن ، با شکست مواجهه شدن ، بدشانسی آوردن ، به ذلت و خواری رسیدن
لاون - ل - لاونه
لاونک - محل رویش لاون ، نام چندین روستا در لرستان
لُئی - شیر آغوز احشام ، شیر تازه احشام تازه زاییده
لِئی- لی ، گلیم ، جاجیم
لِئیم - جوشکاری روی و آلومینیم
لَئن - لعنت. نفرین ، نفرین شده
لِئن - پا ، یک پا ، یک تا ، یک قسمت
لَئن - معطل ، گرفتار یک کسی یا چیزی مانده ، نا توان ماندن
لِئنلَغه - دست و پا زدن
لِئن لَخه -ل- لئن لغه
لِئنه - هم تا ، همانند ، مثل چیزی بودن ، مانند ، نظیر
لِئنی لِئنی - تا به تا ، لنگه به لنگه
لَپ- سینه کش تپهها ، شیب تپه
لَپر - زگیل ، جوشهای برآمده بر پوست ، جزام
لَپره -ج- کهیر
لَپَک- نخود لت ، لپه
لَپَک- ج- آهن مثلث شکل نوک گاه آهن برای شخم زدن (گلا )
لَپه لَپ - تلوتلو خوردن ، بیمارگونه راه رفتن ، لفه لف نیز گویند
لپه لا - نا هموار ، سربالایی ، سینه کش دارای پستی و بلندی
لَت- نصف ، نیمه ، یک قسمت از یک کل
لُت- ل- لخت، عریان
لُتِافِلِس- ل- لخت ، عریان ، بی لباس ، بی برگ ، بی نوا ، بیچاره
لُتاکر - ل- لختکننده ، گردنهبگیر ، کلکزن
لتِ کـت- پارهپاره،تیکهپاره ، تیکه تیکه
لته قین - یک کتی ، کسی که یک سمت باسنش کوچکتر هست
لتهمال - ل - نصف سیاه چادر که برای بارکردن بر حیوان آنرا لوله می کنند
لَته- میوهی بادام ، میوهی ارجن ، چغالهبادام
لُچ - لب
لَچر - شرور ، زن حراف و فحاش ، سگی که مدام حمله می کند و آرام نمی گیرد ، یک دنده ،
لچری - شرارت ، پرخاشگری
لِچ- ل - لب
لَچَک- سربند زنان ، دستار زنان ، گُلونی
لُچو- کسی که لبهای درشت دارد
لِچِیل - ل- لبها
لِحَک- قبر خانوادگی ، قبر دستهجمعی
لَخت- گوشت لپ ، شلخته
لُخترو- لخت ، بدون لباس ، عریان، فقیر
لختهرو - ل - ر ج لخترو
لخرو - ل- روده
لخروپینه - ل- رودهی بزرگ
لَخش- لرزش
لخشین - ل- لرزیدن ، لغزیدن
لخمه - ل- لرزش ، حالت لرزیدن فک ، نوعی بیماری لرزش اسبها
لخوم -ل - لگام
لَخه- ل - لگد
لخهشین - ل - لگد انداز ، چهارپایان
لِرّ- چرخیدن به دور خود ، گشتن ، در مقام نفرین گویند لر وت بیا ، یعنی دور خودت بچرخی ، گیج شوی
لَرّ - لاغر
لُر - قومی در جنوب غربی ایران از کرمانشاه تا بوشهر - از کرمان و اصفهان تا بغداد - بطورکلی مردم این ناحیت جنوب غربی ایران را لر یا لک گویند ! نام واژهی لر یک نام واژهی جدید است ! این قوم از ابتدای تمدن بشری در همین منطقه بودهاند ! نه هیچگاه به طور کلی مهاجرت کرده اند و نه هیچگاه منقرض شده اند ! دولتها و تمدنهای باستانی ، کاسیت ، ایلام ، لولابی ، پارس هخامنشی ، پارس ساسانی و حتی سومریان و….. در همین منطقه و از دل همین قوم برخاسته اند! تمام شهرهای عهد باستان از زمان بعد از ماد تا هجوم مسلمانان در همین منطقه مانند استخر ، ماداگتو ، شاهپورخاست ، مدائن ، شوش ، شوشتر ، جندی شاهپور و….. هیچگاه در هیچ سندی قبل از حملهی مسلمانان نامی از لر و لک به میان نیامده است بلکه همیشه به نام حکومتهای زمان مانند پارس ، کاسیت ، ایلام و،،،، نام می برده اند ! عشایر این منطقه را که از دیر باز به صورت قشلاق و ییلاق می زیستهاند کردان می گفته اند ، حتی تا زمان نادرشاه افشار نیز این مردم را کردان می گفتند ! زبان این قوم از بیشترین تک سیلابها و دو سیلابها بهره می گیرد و چنانچه می دانید یکی از ویژیگهای مهم زبانهای ابتدایی و قدیمیبر روی کره ی زمین وجود تک سیلبها در زبان هست ! زبان پارسی باستان بیشترین اشتراکات را با زبان لکی دارد و همچنین زبان اوستا نیز اشتراکات بسیار با زبان لری و لکی دارد و تمام تک سیلابهای پارسی باستان یا پارسی هخامنشی هنوز در زبان لکی وجود دارند و بدون تغییر مانده اند : مانند ،،اُ ، اَوَه ، یه ، اِی ، اَژ ، اَژن ، باو ، آژ، ، بار ، وا ، واز ، که ، کی ، لَ، وِ ، و ……….. زبان پارسی باستان با زبان ماد و کردی امروز اشتراکات تنگاتنگ داشته همچنانکه امروزه نیز زبان لکی با زبان کردی اشتراکات بسیار دارد ! واژهی لر و لک یک واژه ی جدید است و از قرن پنجم و ششم هجری است ،
اقوام لر و لک بر حسب مقتضی جغرافیای منطقه و برای انطباق با محیط زندگی در فصل سرد به گرمسیر و در فصل گرم به مناطق سردسیر کوچ می کرده اند معمولا در زمستان به مناطق خوزستان و عراق کوچ می کردند و در فصل گرم به مناطق شمالی زاگرس تا تاکستان و زنجان و قزوین پیش می رفتند ! در بیشتر مناطق زاگرس در سرزمینهای آبرفتی در مسیر رودها میان کوهستانها سرزمینهایی هست در آبشور میان دو کوهستان که به این مناطق لور گویند
واژهی لور همچنین از زبان پهلوی مانده است و در آذربایجان ، کنار دریاچهی ارومیه ، در استان فارس ، درخوزستان ، در چندین منطقهی لرستان ، گیلان ، نیز مناطقی به نام لور هست ! لور به سرزمینها و دشتهای آبرفتی و در مسیر رودها میان ناحیهی کوهستانی گفته می شود که معمولا این دشتها دارای چراگاههای خوبی هستند ! لُر به معنای شیراز یا پنیر نیز هست ! نوعی درخت در کنارههای خلیج فارس از بوشهر تا خوزستان و از بندر لنگه تا چاه بهار می روید که به آن لُر گویند ! درختی در جنگلهای شمال نیز روید از تیرهی اولس به نام کارُنیرس اریانتالیس ، که آنرا لُر گویند
بنابراین به بسیاری مفاهیم و موضوع ممکن است نام این قوم به لر گرائیده شده باشد . اما آنچه مسلم و واضح هست این قوم از قدیمیترین اقوام مناطق زاگرسند ، این گفته به دو دلیل هست : یکی زبان این اقوام و دیگر سنن و آداب و رسوم که از هزاران سال پیش در میان این اقوام حفظ شده است و این سنن و رفتار فقط مختص به این ناحیت و این قسمت از جغرافیای ایران بزرگ هستند .
لِراوه - گریه همراه با لرزش لبان و چانه
لِرت-ج-درد ، ته نشین شدن مایعات
لَرزین -ل- لرزیدن
لرستان - سرزمین و مناطق لر نشین را لرستان گویند
لِرْک- سفید ، سفید بسیار روشن ، سفید یخچالی
لَرِک- گوشت حیوانی که بسیار لاغر باشد لِرْک-ج- لیز ، صاف ، صیقل خورده
لِرکه - لرزه ،
لرکه لَرک - لرز لرزان
لِرِّ مرگ- مرگ گریبانت را بگیرد . گرفتاری توأم با مرگ برای کسی خواستن
لِرونن-ل- برگرداندن ، برگرداندن چیزی ، چرخاندن
لُرونن-ل چراندن گوسفندان
لِره - رج ، لرآوه
شوئکه چئن گِئل کردیم خجالت
لره بین وه بان ترم برالت
لَرّ- لاغر
لِرَه لِر - نالههای ممتد ، لرزشهای ممتد
لِره مرگ - لرزیدن هنگام جان کندن ، نالههای هنگام مرگ
لری - هر چیز منسوب به لر را لری گویند
لِریاین -ل- برگشتن
لِرونن-ل- چرخاندن ، بر گرداندن
لرّین -ل - چرخش ، چرخیدن
لِریپه - تیرکشیدن ماهیچه ، احساس درد در ماهیچه ها-
لِسْدِن - ل- لیسیدن
لیسین -ل- لیسیاین،لیسونن همگی به معانی لیسیدن باشد
لَش - تن ، بدن ، لاشه
لَشلار - جسم و تن ، تن لاغر ، تن رنجور
لَشخ - تکان خوردن ، حرکت دادن ،
لَشخس - تکان خورد ، لرزید
لَشخیان - تکان خوردن ، حرکت کردن
لَف - لاف ، لافاو ، سیل ، آب جاری بر اثر باران شدید
لِشتِن-ج- لیسیدن
لَف - موج زدن ، تلو خوردن ،
لَف - چیزی را سیل با خود آوردن و به کنار رودخانه رها کردن ، کنار رودخانه جا مانده
لِف - تا ، همتا ، جفت ، قلو ،
لِف - کنار ، پهلو ، مجاور
لِفتِلیس - کاسه لیسی ، ناخنک زدن ، شکموگری
لِفطلا - نامی برای مردان ، مترادف لطف الله
لفونه - دوقلو
لَفونن - ل- قورت دادن ، بالاکشیدن
لِفونی -ل- لفونه
لَق - حرکت کننده ، نا ثابت ، سست ، نا بسامان
لقو لوق - نابسامان ، اوضاع بد اقتصادی
لُقت - ل- لغت ، واژه
لَقُم -ل- لگام (لخُم)
لَقُمه-ل- کنارههای لب اسب محل استقرار لگام یا دهنه
لقه لق - شلشلحرکت کردن ، بی حال حرکت کردن
لُک- نوعی بیماری چهارپایان ، غددی بزرگ که معمولا در گلوی چهارپایان روید
لَک- قومی بزرگ در غرب ایران از همدان تا بغداد شامل نیمهی استانهای همدان ، لرستان ، کرمانشاه ، ایلام و در پنج استان عراق نیز طوایف لک پراکندهاند با نام کرد فیلی که قبلا جز لرستان فیلی بوده اند ،. در بسیاری از مناطق ایران نیز به صورت تبعیدی پراکندهاند مانند استان فارس ، کرمان ، قم ، تهران ، کلاردشت مازندران ، قوچان ، دره گز ، . در اطراف آرارات ترکیه نیز منطقهی لکستان هست و همچنین در بلندیهای جولان . ایل بزرگ ترکاشوند که که در همدان و زنجان و قزوین پراکندهاند جز قوم لک هستند ،
زبان لکی یکی از هفت لهجهی مهم زبان پهلوی جنوبی بوده است . کتب به جای مانده از زبان پهلوی به زبان لکی نزدیکترند . زبان هخامنشی یا همان پارسی باستان بسیار به زبان لکی شبیه هست و اشتراکات تنگاتنگ دارد . در زبان لکی امروز دهها فعل وجود دارد که عینا در زبان پهلوی جنوبی وجود داشته اند .
زبان لکی و لری چندان وجه افتراقی با هم ندارند ، بیشتر در لهجه و طرز تلفظ واژهها میان این دو اختلاف هست ، البته بعضی واژهها وجود دارد که فقط مختص لکی هستند و در لری مصطلح نیستند ، این دو زبان در اصل در یک محیط و یک جغرافیا متولد شده و بالنده شده اند و از قدیم زبان این منطقه بوده اند ، تفکیک آنها از هم دشوار است ، گرچه نه می شود هردو را لری گفت و نه می می شود هر دو را لکی خواند . اما هر دو از یک خانواده هستند ، همچنانکه تمام زبانهای ایرانی - آریایی را پیوندی خانوادگی هست و تفکیک آنها از هم مشکل است . ریشهی تمام زبانهای ایرانی - آریایی مانند کردی ، لکی ، دری ، خجندی ، سغدی ، تاتی ، شهمیرزادی ، گیلکی ، مازنی ، آذری و ……. یکی هست ، ! چنانچه تمام این زبانها در پنجاه درصد واژه ها با همدیگر مشترکند ، اما هیچکدام را نمی توان لهجهی دیگری دانست .
محیط ,جغرافیا باعث تغییراتی در زبان اولیه که ریشهی همهی این زبانهاست بوجود آورده است . همچنین زبان اقوام مهاجم نیز کمک به تغییر این زبانها کرده است
هر زبانی فقط پنجاه درصد واژهی مشترک با دیگر زبانها دارد مثلا زبان لری پنجاه درصد واژهی مشترک با زبان فارسی دری دارد، اما نه لری لهجهی پارسی دری هست و نه پارسی دری لهجهی زبان لری بلکه تمام این زبانها لهجهی یک زبان اصلی یا مادر هستند که اسم آنرا پارسی باستان گذاشته اند ، از آنجا که یکی از ویژیگیهای زبانهای پویا و انعطاف پذیر زنده، این است که هیچگاه زبان مادر بعد از پیدایش زبان دختر از بین نمی رود بلکه زبان مادر و دختر کماکان در کنار هم و به موازات هم تا سالها و قرنها زندگی میکنند و بر طبق این ویژیگی زبان بسیار مشکل هست که ما اکنون قاطع بگوییم زبان پارسی باستان کدام زبان هست شاید همین لکی باشد شاید همان اوستا باشد ،
پارسی باستان به سان دریایی هست که از هر سمت و سوی آن رودی جاری شده است و این رودها همگی پنجاه درصد واژه مشترک با زبان اولیه یا مادر دارند و پنجاه درصد دیگر مربود به جغرافیا تأثیر زبانهای مهاجم و ابزار مورد نیاز در جغرافیا بر آن زبان هست
لِک و لیوه - دیوانهی کامل ، دیوانهی زنجیری
لَکِر - سفید ، سفید برفی. سفید درخشان
لَکِر پنیری - سفید و نرم و نازک ، مراد زنان سفید پوست و دارای اندامی نرم و گوشت آلود می باشد
لَکَه لَک- لقه لق ، جنبان جنبان ، خود را خم و راست کردن و راه رفتن
لِلِک-ج- ششپا ، نوعی انگل که از خون جانداران تغذیه می کند
لَلو - ل- للهگی ، لله باشی
لَلویی - لله گی ،
لَلَه - للو
لِلَه - چوب خط ،. در میان عشایر دامدار سنتی بود به نام شیرواره که همسایه ها شیرها را قاطی می کردند که بتوانند مشک بزنند و روغن تولید کنند ، همسایه ای که شیر را تحویل دیگر همسایه می داد در یک ظرف مشخص آنرا روزانه با چوب خط هایی نشانه می کرد و بعد که نوبت او می شد به اندازهی همان چوب خطها تحویل می گرفت
لُله - نوزاد گراز
لُلِک -ل- لُله
لِم- فن ، ترفند ، نبضکار
لَم -ج - دندان پیشین گراز
لَم پر - ل- حامله
لَم دائا - ل- لَم زده ، از چرا باز ایستاده ، از شکم مادر
لَمدایی -ل - خم شده بود ، سیر شده بود ، از چرا باز ایستاده بود ، از شکم مادر
لَمدِرکی - ل- جدل کردن و آویزان شدن ، تقلا کردن و جدل کردن در حد پاره شدن شکم
لَم درّین - ل - با جدیت کشتی گرفتن ، سخت سر شاخ شدن
لَم دژین - ل- شکم درد
لَم رویی-ل- اسهال داشتن
لَمْسْ-ج- فلج ، شکنجه ، بی حال ، اختیار حرکات بدن خود را نداشتن
لِمِک -ل- لعاب ، ژله
لَمه - کوهپایه ، روی تپه، گردنه در مسیر کوهستان
لَمه-ل _ نسل ، دودمان ، از شکم یک مادر بودن
لَمسُرّکی -ل- سینه خیز
لَمو - ل- شکمو
لَمه-ج- نارس - تخم مرغی که پوستهاش هنوز سفت نشده است
لَن - لعنت
لَن و گئن - فحش و بد و بی راه ، لعنت کردن
لَنج - دعوا ، نزاع ، رقابت ، لج
لَنجو - اهل لج ، اهل دعوا و مرافعه ، شرور
لُنجه - یونجه ، نوعی کرم ( تخم پروانه ) که درون پیالهی نخود و غیره می روند و نخود را می خورند
لَنگ- ج - معطل- معطل شدن
لُو - Loo -تا ، تا کردن ، پیچاندن ، لابلای چیزی
لو - کناره ، کنار ، لب ، لبه
لواس -ج- لباس
لوئالو - پُر ، سرریز
لوئَر - چرای چهارپایان در غلفز ار مرغوب
لوئولُچ - لبلوچه
لوئوس - کنارههای لب ، دو گوشهی دهان
لوئه خنه - لبخند
لوئه - کناره
لوئینه- آسیابان
لوئی- شیر تازهی گوسفند و گاو و بز تازه زاینان کرده که بعد از جوشیدن هنوز مقداری سفت هست ، لِوِی نیز گویند
لوئینه سر - نوعی مدل آرایش سر بود ، شبیه سر لوئینه (آسیابان )
آسیابانها چون عرق می کردند و در مجاورت گرد آرد بودند ، گرد آرد با عرق گردن ترکیب و تولید خمیر چسبنده می کرد و موجب اذیت و آزار آسیابان می شد به همین دلیل موهای دور سر را کوتاه می کردند
لوبارین - ل- لب بار دار ، لب بر آماسیده
لوبُرّ- خسته ، بریده شده ،
لوبرّیا - ل- لوبر
لوتُره - قرنیز ، تارم پشت بام
لؤلوئه - نوعی گیاه مزارع ، نیلوفر وحشی
لوآو - خوراک لوبیا
لوبی -ل-تاشده
لوچ - تا ، پیچش، پیچیده شده
لوچ - نوعی دام برای ماهیگیری ، مسیر رودخانههای کوچک را با سنگ چین و پوشال سد می کنند و از یک طرف آب را باز می کنند و جلو آب را سنگ چینو پوشال می گذارند به صورتی که آب رها شده به زیر پوشال می رود بعد به ماهیها حمله می کنند تا از خروجی آب پایین روند و روی پوشال می مانند و به دام می افتند
لوچه - واژهای مستعمل همراه لب آید مانند لب و لوچه ، کناره
لور - آب تقریبا سبز رنگی که از پنیر تازه تراوش کند ، هر بار نوبت در بازی تیلک بازی ( گلومایه )
لَوَر-ج- دفعه ، دوبار
لورمه -ج- مچاله ، لوله کردن ، به هم فشردن
لَوَز -ل- چسبندگی ملاط
لوطی - مطرب ، نوازنده ، مرد ، اعیار ، پهلوان ، ! لوطیهای ایران که از آنها به نوازنده و مطرب یاد می شود ، همگی از مردم هندوستانند ، و هندوهای پاکستان کنونی و پنجاب و کشمیر هستند ! طی دو مرحله وارد کشور ما شده اند اولین بار در زمان بهرام چوبینه حدود ده هزار نفر از این قوم را وارد کشور کرد و در سرزمین پارس ساسانی پراکنده گردیدند ، در زمان صفویان باز هم تیرههایی از این قوم وارد ایران شدند ، چون در هر زمانی که وارد ایران شدند ایرانیان با این قوم موازجت و آمیزش نکردند و بخصوص اسلام که آنها را نوازندهی طرب می دانست و حرام از موازجت و موانست با آنها دوری جستند و نژاد آنها همچنان یک دست و اصیل باقی ماند به شکلی که همین امروز هم از نظر ریخت شناسی می شود به راحتی آنها را از سایر ایرانیان تسخیص داد و به هندوان کاملا شبیه هستند ،
به هر حال بر خلاف آن فرهنگ و افکار نژاد پرستانهی ما ایرانیان لوطیها از نظر نژاد و بن چینه دارای اصالتی هندی و اصیل و دست نخورده و دارای تاریخ و فرهنگ واصالتی کمتر از ما نیستند ! و همچنین از نظر هنر خنیاگری و نوازندگی و همچنین کارهای دستی و هنری و نجاری و فیزیک ظاهری نیز بر ما ایرانیان برتری دارند
لوف - شیار کوه .، شیار
لوف آووردن -ج- روی هم غلتیدن ، افزودن شدن سیلاب
لوق -نوعی راه رفتن اسبها، نوعی دویدن اسب ، دو آرام و گام به گام
لوق - تخم مرغ فاسد که زرده و سفیده ی آن مخلوط شده و به هم ریختهاست و درون پوسته حرکت می کند ، متحرک
لوک-ج- شتر جلوی کاروان
لوکه - غوزهی پنبه ، نماد سفیدی
لوکه - نوعی تخت که با ساقهی درختان و بر و پوشال درختان می ساختند و کاربردهای مختلفی داشت هم به عنوان تخت خواب استفاده می کردند و هم برای نگهداری مشک و بعضی وسایل خانه
لو گزکی - لب به دندان گزیدن
لوگزه - لوگزکی
لول - گیج و منگ
لولکِس- آشفته شد ، گیج و منگ شد ، به هم ریخت
لولا- لولوئه ، - ل - گیاهی وحشی ، نیلوفر وحشی
لوو لوو کردن -ج- برگرداندن لب پایین کودکان هنگام بغض کردن
لوف آووردن -ج- روی هم غلتیدن ، افزودن شدن سیلاب
لُوم - گیج ، منگ ، خود را به خامی زدن
لون - (لو ) نژاد ، خاندان ، دودمان ، از یک مادر
لوناواز - ل- لونهواز
لونآویز-ل- آب به لانه رسیدن ، سیل وارد خانه شدن ، سیل ، ترک دیار
لون بونه گیر - دودمان بهانه جو ، خانوادهای که همگی عادت به ایراد گرفتن دارند
لونگئن - بد نژاد ، نسل بد ، بد زاد ، پست
لون و لکوت - تیره و تبار
لونه - لانه
لونه واز - از لانه دور شدن - لانه را گم کردن ، سرگردان شدن
لووه - لوبیا
لووِری-ج- دمر
لهه - سرگین شُل و چسبندهی گوسفندان در بهار
لی - گلیم
لِیخِن-ل- گلآلود، تیره ، تیره و تار ، میان دو کس اختلاف انداختن
لِی- ل- لعاب . ژله
لیآو- لعاب ، ژله
لیراو - آب دهان که از لب و لوچه آویزان شود
لیراوی - کسی که مدام آب دهانش از لب و لوچه اش آویزان باشد
لیت - شعلهی آتش ، لهیب آتش ، دود ، دوده
لِیت-ج- ول ، ولگردی
لِیت آووردن -ج- بیهوده گشتن
لیت - راست و بلند ، ترکه ، ترکهای
لیت - اندام تناسلی گاو نر ، اندام نرینگی گاو چون باریک و دراز هست به لیت مشهور هست
لیت انار - نام یک ی از قلل کبیر کوه بین گرزلنگر و درهشهر
لِیتِکه زدن -ج- ول گشتن
لیچکه - جوانه تازه روئیده شده
لِیز - خانه ، مسکن ، لانه ، پناهگاه ، سایه بان ، مأوا
لیز - لفظی برای جا کردن ماکیان به لانه
لیز - لغزنده ، شیب ، شیب لغزنده
لیژ -ل- لیز ، سرازیری لغزنده ، شیب شنزار
لیز -ج- موسیر
لیسک - پرتو ، پرتو نور خورشید ، شعاع نور
لیسگ - لیسک
لیف لیف - پاره پاره ، برش زدن ، شکاف دا ن
لِیش- ج - زشت
لیقه -ج- گل و شُل
لیک - باریکهی پارچه ، قسمت باریکی از هر چیز ، قست باریک جدا افتادهی زمین مزروعی
لیک لیک ، پاره پاره ، تکه تکه ، به قسمتهای کوچک و باریک تقسیم کردن
لیکه - باریکه
لیکه - برگهای باریک و سوزنی گیاهان تازه روئیده
لُیل - لولهی تفنگ ، لولهی آفتابه
لیل - تا زدن ، لوله کردن ، پیچش
لیل - تاریکی ، تاریکی شب هنگام شفق و فلق ، تاریکی مطلق
لِیلانه - ج - مقام موسیقی رقص دسته جمعی
لیلاوی - سیاهی که بر روی چشم نشیند ، تیرگی روی چشم ، نابینایی بر اثر غم و اندوه ، کوری
لیل دائن-ل- زمانی که بارش برف زیاد هست و باد نیز می وزد برف را می پیچاند ، ناله کردن ، تا زدن ، پیچاندن
لیلو ویل - تاریکی دم غروب
لِیله - لوله
لِیله- ناله ، نالهی گرگ ، نالهی سگ گاها که بوی گرگ حس می کند
لیلهلیل - نالهکردنهای پیاپی
لی لی -ج- میوه و خوشکبار و شیرنی به زبان کودکان
لیلئی -ج- آفتابه لگن خصوص نگهداری روغن چراغ
لِیم - ل- هر مایع لزج و لغزنده
لیِم -ج- جوش ظروف رویی
لیمو - مواد لزج همراه نوزاد
لیمون - لیمو
لِین- ل- صف بستن. پشت سر هم ایستادن
لیوه - دیوانه
لِیه- لعاب ته قابلمه
دست همکاری همچنان به سوی عزیزان دراز است
ممنونم
جهانبخش رشیدی