تورم، در سادهترین تعریف، یعنی فروکاستِ قدرتِ خریدِ مردم؛
یعنی همان پولی که دیروز میتوانست پنج کیلو برنج بر سر سفرهٔ خانوادهای بنشاند، امروز تنها سه کیلو میخَرد. تورم، بهزبانِ علمی، افزایشِ مداوم و فراگیرِ قیمتها در یک بازهٔ زمانی معین است، و ریشهاش در رشدِ بیمهارِ نقدینگیای است که از تولیدِ واقعیِ کالا و خدمات پیشی گرفته است.
اما در ایرانِ زیر یوغِ ولایتِ فقیه، تورم دیگر صرفاً پدیدهای پولی نیست؛ اینجا، تورم نامِ دیگرِ یک بحرانِ عمیقِ مدیریتی و ساختاری است. در دو دههٔ گذشته، دولتهای پیدرپی دستنشاندهٔ ولی فقیه، برای جبرانِ کسریِ بودجهٔ خود، بیمحابا از بانک مرکزی استقراض کردهاند و پولِ بیپشتوانه را به بازار تزریق کردهاند. پولی که در ازایش نه تولیدی شکل گرفته و نه ارزشی افزوده شده؛ بلکه تنها کاغذی بیارزش به دورِ باطلِ تورم افزوده است. این است ماشینِ جهنمیِ تولیدِ فقر.
اکنون باید پرسید: آیا آنان نمیدانند که این روند، سفرهٔ مردم را میسوزاند و خشمِ عمومی را میافزاید؟ پاسخ روشن است: میدانند، اما چارهای ندارند؛ زیرا فسادِ ساختاری در تار و پودِ نظام رخنه کرده است. در نظامی که ولی فقیه، سلطانِ مطلق و رئیسجمهور، تنها آبدارچیِ دربارِ اوست، تصمیم اقتصادی تابعِ نیازِ سیاسی است، نه منطقِ توسعه.
هزینههای این حاکمیت سر به فلک کشیده است: میلیاردها دلار صرفِ پروژههای موشکی و هستهای، جنگافروزیهای نیابتی در لبنان، یمن، عراق، سوریه و حتی سودان، و صد البته کیسههای بیانتها برای سپاه پاسداران و برادران قاچاقچیاش که احمدینژاد، در لحظهای از بیپروایی، آن نام را بر آنان نهاد. در کنار این هزینهها، رانتخواریها، اختلاسهای نجومی و چپاولِ منظمِ منابعِ ملی نیز چون زالو بر اقتصاد نشستهاند. نتیجهٔ چنین مناسباتی روشن است: پولِ بیپشتوانه چاپ میشود، بدهی دولت به بانک مرکزی و شبکهٔ بانکیِ جهان افزایش مییابد، و در عوض، سفرهٔ ملت هر روز کوچکتر میشود. آنچه چاپ میشود، نه امید، که فقر است؛ نه سرمایه، که خشم. در کشوری که درآمدِ نفتیاش باید محرکِ توسعه باشد، درآمدِ چاپخانههاست که موتورِ تورم را گرم نگاه میدارد.
اسفبارتر آنکه حتی همین نقدینگیِ بادآورده، صرفِ بهبودِ معیشتِ مردم نمیشود. دولت ناتوان از پرداختِ حقوقِ کارمندان است، یارانهها را با تأخیر و تبعیض میپردازد، و وارداتِ دارو و کالاهای ضروری در تنگناست. در چنین ساختارِ رانتی و دستوری، چرخهٔ فقر تکرار میشود و طبقهٔ متوسط، آرامآرام در باتلاقِ تنگدستی فرو میرود.
در همین حال، سردمدارانِ حکومت، غرق در رفاه و بیاعتنایی، برای دخترانشان جشنهای عروسی میلیاردی برگزار میکنند؛ در حالی که دخترانِ وطن، در خانهای سرد و تهی از نان، دندان بر جگر خشم میفشارند. آنگاه، سخنگوی دولت با وقاحت از «خطِ فقرِ شش میلیون تومانی برای هر فرد» سخن میگوید، بیآنکه اندکی از شرم در چهرهاش هویدا باشد. گویی این فقر را فرشتگان بر مردم نازل کردهاند، نه سیاستهای فاسدِ خودِ آنان. اما این بیپرواییها بیپاسخ نخواهد ماند. تاریخِ این سرزمین بارها نشان داده که صدایِ خشمِ مردم، دیر یا زود به لرزشِ کاخها بدل میشود. مگر نه آنکه در بهمنِ پنجاهوهفت، طبلِ خشمِ ملت تاج و تختِ شاهنشاهی را در هم شکست؟ همان مردمی که با دستانِ خالی، کاخِ مرمر را به لرزه درآوردند، امروز نیز میتوانند کاخهای دروغ و ریا را فرو ریزند. هیچ نظامی، هر اندازه تسبیح بر دست و آیه بر زبان، در برابرِ گرسنگیِ مردم و خشمِ عدالتخواهانهٔ آنان پایدار نخواهد ماند.
امروز اقتصاد ایران نیازمندِ مُسکن نیست، محتاجِ جراحی است:
بازسازیِ ساختارهای حکمرانی، شفافسازیِ مالی، پایان دادن به رانت و چپاول، و بازگرداندنِ اولویتها به تولید، آموزش، سلامت و شأنِ انسانی مردم. تا زمانی که سیاست، در خدمتِ قدرت باقی بماند و نه در خدمتِ ملت، هر بستهٔ اقتصادی محکوم به شکست است. تورم، در این سرزمین، دیگر صرفاً عددی در جدولهای آماری نیست؛ تورم، بیعدالتیِ مزمن است، شکافِ اخلاقی است، فریادِ خاموشِ میلیونها سفرهٔ تهی است. و این فریاد، دیر یا زود، به پژواکِ عدالت بدل خواهد شد. آنان که امروز بر خرمنِ رنجِ مردم جشن میگیرند، باید بدانند که در فردای عدالت، نامشان نه در فهرستِ قهرمانان، که در دادگاهِ تاریخ خواهد بود.
تاریخ: ۲ آبان ۱۴۰۴ – 24 October 2025
به قلم: دکتر مسعود کاشفی