یدون دخالت و برسم امانت داری عین مطلب را بنابر قولی که یکی از یارنمان در این صفحه داده بود در سایت جنبش رهایی بخش لر درج میکنیم .
من هم یک قاچاق بر بودم
یه روز در خدمت یکی از آشنایان خانوادگی بودیم. از اول انقلاب سابقه کَل کَل داشتیم.علیرغم اینکه به هم احترام می ذاشتیم اما ایشان همیشه از موضع بالاتر به من نگاه می کرد. آخه چارتا پیرهن از من بیشتر پاره کرده بود. جریانهای سال 32 را دیده و حس کرده بود. روی هم رفته دیدگاه ناپلئونی داشت. همه وقایع را کار انگلیسیا می دونست. موقع انقلاب می گفت: ای bbc نمک به حرام!!!!!
دیدی داره چی کار می کنه! عده ای جوون رو که هنوز جای سفت نشاشیدن و بند تومبون خودشونم نمی تونن ببندن، تحریک کرده، اومدن تو خیابون شعار می دن، علیه شاه....انشاله که اعلیحضرت همه رو ببنده به رگبار! بچه حرف نشنو برا لای جرز خوبه! یه بار جرئت کردم گفتم عموجون خودتو اینقدر ازیت نکن، مگه تو میدون ژاله(شهدا ی تهرون) مردومو نبستن به رگبار و اون همه کُشته پُشته نشد؟ دیدی اوضاع بدتر شد. از رنگ رخسارش فهمیدم هوا پَسه تا سِه نشده بایستی دررفت!! در حین عقب نشینی چشم از دستاش برنداشتم از ترس اینکه قند دونو نقاپه، پرت کنه برام.
بحث و جدل تا چند سالی ادامه داشت و هیچ کدوم قانع نمی شدیم. ایشون در عین نا امیدی بحث هارو قطع کرد. چرایش را می دانم، هوادارای شاه چند سالی هرچه کردن آب درهاون کوبیدن بود.
آخرین دیدار گفت:مستنده رو دیدی؟ شاخَکام تیز شد. فهمیدم کدوم مستندو میگه! اما گفتم: درباره حیات وحشه؟ گفت: نه درباره حیات ِانس وجنسه!!! مستند رضا شاهو میگم. میدونم محتوای فیلمه سرتو درد میاره پس تا آخر دووم نمیاری دیدنشو.
گفتم:آهااااا همون فیلم دزدیه رو میگی، شنیدم ولی ندیدم! عموجون خودت می دوونی نه مال حرام می خورم نه می بینم آخه باید بفکر اون دنیامم باشم!
گفت: آره جون خودت، ندیدی چون محتوای فیلم اول دچار سرگیجه ات میکنه و هرچی جلوتر بری، از دیدن واقعیات به قی کردن میوفتی، دم کرده سنبل طیب و گل گاوزبون و چنگ گربه هم، ممکنه دوای دردت نباشه، اونوقته که یبوست بگیری و انشاله دیگه چاره کارت فقط عماله(تنقیه) است، تا تو باشی اینقدر واقعیتو وارونه نکنی!!! گفتم:عموجون نوکرتم. گفت: نوکر نمی خوام قاطرارو فروختم! گفتم چاکرتم، اجازه بده جریان این فیلمو برات بگم. گفت جریان براش بسازی یا بگی؟ گفتم میگم اونطور که شنیدم، انتخاب با شما. گفتم این فیلم یک فیلم تبلیغاتی بوده که در زمان رضاشاه و پسرش تهیه شده و در آرشیو سری رادیو تلویزیون)ریاست قبلی) بوده و کسی حق استفاده از اونو نداشته. تا اینکه دو نفر با رئیس شون فیلمو با چند فیلم دیگه دزدیدن و فروختن به شبکه های ماهواره ای، حالا اون دو نفرو گرفتن، زندانند اما رئیس...... البته می بخشی میگم تبلیغاتی، آخه همش از رضاشاه تعریف می کنه ولی رضاشاه واقعی رو معرفی نمی کنه، نمیگه اون سیصد پارچه آبادی در مازندرانو از کجا آورده با اون همه زمین حاصل خیز!!! و سرکار احمدی (شکنجه گر) کجای حکومت بوده. چرا هرکسی در راه به قدرت رسیدن، کمکش کرد بلاخره اعدام شد. مثل تیمورتاش و پدر و پسری(فرمانفرما ها) که از زمان سر جوخه ای رضاشاه کمکش کردن و اورا بالا کشیدن تا سرانجام شان اعدام باشه. گفت: تو که میگفتی فیلمو ندیدی. گفتم ندیدم، خوندم وشنیدم اگه دوست داری شش جلد خاطرات علم، وزیر دربار رو بیارم بخونی؟ خانمم چشم غره ای رفت و گفت: دیره بریم. وای خدا رحم کنه امشب یه دعوای حسابی مهمونیم!!!!
تو راه خونه خیلی دمغ بودم با این جر و بحث ها یاد سخنان بزرگی افتادم که یه روز گفت اندیشه را نه می شود از بین برد و نه میشود از انتقال آن جلوگیری کرد.
بعد هم یاد فیلم فارنهایت "چهار-پنج-یک "اثر فرانسوا تروفو، یکی از اولین فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه افتادم. فیلم حول و حوش اندیشه و انتقال اندیشه .ومقابله با اون بود. البته خط اصلی ذهنم پی یافتن نقش مردم شهرم خرم اباد در سرنگونی رژیم شاه بود. چون تا کنون کسی از این زاویه به نقش مردم در مبارزات نپرداخته بود. من مورخ نیستم، ولی روایت و نظر خودم را در مورد آن اوضاع می گویم. کاری با خوب و بد بودن شاه ندارم. عوامل زیادی باعث شد سرنگون بشه. یکی اینکه همه درها و پنجره ها به سوی خود را بسته بود. نه در داخل نه در خارج حامی زیادی نداشت. در هر صورت خیلی از اعمالش باعث دلسردی حتی نزدیکانش شد. مثلا تورمی که در سال 54 به وجود آمد، که برخی معتقدند تورم دوران احمدی نژاد تقلبی بود از روی دست شاه.!!!! به هر حال مساله من چرایی سرنوشت شاه نیست و روایتم را با مردمی از شهرم که در سرنگونی شاه خیلی نقش داشتند، آمیخته ام.
به نظر من یکی از عوامل مهم سرنگونی رژیم شاه، عده ای قاچاقچی بودند که از پشت به او خنجر زدند و نطفه سرنگونی اش را از همان سالهای 46 و 47 بستند. حالا شاید هم زودتر، من اطلاع ندارم. البته روایت من ممکن است در سطح شهرهای بروجرد و درود عمومیت داشته باشد. در سطح کشور نمی دانم. این قاچاقچی ها مثل این شرکتهای هرمی در سطح شهر ریشه دوانده بودند و معمولا حتی، اعضا از وجود چنین تشکیلاتی خبر نداشتند. این ها به قاچاق کالای خود ادامه می دادند. تنوع در کارشان زیاد بود. مثل مواد قاچاق امروز نبود. از ارتباط همه باخبر نیستم. ممکن بود محله با محله باهم در ارتباط باشند. افراد کارکشته ای در راس اینها بود.
میدونم زیادی پیچوندمتون. قصد جسارت هم به این بزرگان نداشتم. منتها چون کارشون یه کم پنهانی بود، اون رو قاچاق نامیدم. و الا کارشون انتقال اندیشه بود.کتاب قاچاقی رد وبدل می کردن،می شود گفت جنبش کتاب خوانی خود جوش راه انداخته بودند. من خودم چند سالی با اونها در ارتباط بودم. منتها از زمانی که عاشق شدم دیگه معشوقه هه نذاشت ارتباطم ادامه پیدا کنه. ولی به هرحال دورادور در ارتباط بودم. زمانی هم که معشوقه ولم کرد دوباره پیوستم. افراد زیادی جذب این باندها وگروه هاشدن اوایل هم قصدسیاسی مشخصی وجودنداشت بیشتر تبادل نظر ورفع مشکل از بزرگا برای کوچک ترها بود.مثلا یه دانش آموز یادانشجوی بی درآمد قادر نبودهمه کتابی رابخرد پس به یاری هم اومده،ویه کتاب شاید بین صدها نفر می چرخید ومطالعه می شد.قطاری راه افتاده بود،عده ای پیاده وعده ای سوار می شدن.گاهی در بین پیاده شده ها رده بالاها هم بودن، خب یا برای ادامه تحصیل یا براکاروزندگی به استان دیگری می رفتند.عده ای هم در رابطه با گروه های دیگر به زندان میوفتادن وپخته تر برمی گشتن.
تو محله ی سوم اسفند دو برادر بودند، هردو هم به عَلّه معروف بودند. چند نفری دور اینها بودند.وغیر محله خود به جاهای دیگری هم کمک می کردند. علّه بزرگه بی پرواتر بود و کافی بود کاملا بشناسدت. هر بحثی می کرد و هر کتابی هم ازش می خواستی دریغ نداشت. ابتدا دو بار پای بحثش بودم. ظهر عاشورا بود. مرحوم نوری رحمانی، یادش گرامی، گفت برا ناهار بریم خونه حاجی دباغ. حاجی، بزرگ دباغ ها در منزلش در میدان شهدای خرمآباد ناهار می داد. پس از ناهار با علّه بزرگه، ده- پونزده نفری نشسته بودیم و پای بحثش حسابی گرم شده بودیم. اتفاقا سال بعد هم با بچه های دیگه ظهر عاشورا رفتیم خونه حاج صادق رستمی(پدر فریدون). دوباره علّه بزرگه اونجا هم برامون روضه گفت. علّه بزرگه انسان شریفی بود و بسیار با سواد. من این شانس را داشتم که دو برادر کوچکترم هم(مرحوم محمود و غلام) در مدرسه ی راهنمایی شاگردش بودند. بنابراین خیلی مرا تحویل می گرفت. فکر کنم فوت کرده. روحش شاد و یادش گرامی.
اما علّه کوچیکه، اتفاقا فوتبالی هم بود و تیم فوتبال داشت. یه کم تودارتر بود. پس از چندی هم بخاطر تحصیل و کار از خرمآباد رفت. ولی جای پایش همیشه بوده و هست. الانم چند کتاب نوشته که یکیشون جایزه برد و چند کتاب هم آماده ی چاپ دارد. امیدوارم روزی همه چاپ شوند و بیشتر از فکرها و ایده هایش استفاده کنیم.مثل عَله کوچیکه نویسنده وشاعرهای زیادی رشد کردن ونامی شدند.
در محله ی شهوا رضا کُله بود و باندش. اینا فکر کنم محله ی کوروش(وخمی) و شمشیرآباد را هم تغذیه می کردندرضا هم از اون مخ ها بود!!!. قسمت پایین شمشیر آباد به سمت کوچه ارزاق ودرنهایت چال میر حسین تحت مدیریت کسای دیگه ای بود. در میدون شهدا و کوچه های اطراف شهدا و چهارراه بانک و پشت ستاد، کوچه منطقه، چهارراه فرهنگ، بزرگترین باند رادرشهر داشتند. من با یکی از افراد این باند در ارتباط بودم. میومدیم سبزه میدون به سمت کوچه درآغا، باند دیگری بود که با بچه های پشت بازار سمت کمربندی فعلی در ارتباط بودند. به سمت علوی که می رفتیم، هم باندی بود که با بچه های علوی و قاضی آباد در ارتباط بود. دوتا از بزرگترین باندها هم، اول در محله در بو طار(بابا طاهر) و دوم در محله درب دلاکان بود.باند درب دلاکان خیلی وسیع بود.مسئول کوچه های رئیس یاور وسله ورزی وقسمت بالا یعنی پُشتِ پُشت هم بود. البته همه ی این ارتباطات را آن موقع نمی دانستم. بعدها که تظاهرات ضد شاه شروع شد. افراد این گروه ها و باندها از اولین افرادی بودند که به تظاهرات پیوستند و حتی جلوی گلوله رفتند و کلا ترس مردم را ریختند و با اعمالشان کسان دیگری را هم ترغیب به شرکت در تظاهرات می کردند. از هفت-هشت سال قبل از انقلاب تعدادی از اینها به زندان افتادند و سختی ها کشیدند. منتها میوه ی انقلاب را کسان دیگری چیدند. یادمه یکی از اقوامم یه رساله ی امام خمینی دستش رسیده بود، او هم به چند نفر داده بود که بخوانند. بالاخره نفر آخر در رابطه ای دستگیر و رساله را تو خونه اش پیدا کرده بودند. این فامیل ما حسابی ترسیده بود، که عبدی برادرم بهش گفت: "حالا که چند روزی است سراغت نیومدن. حتما اسمی از تو نبرده. اگر هم احضارت کردند، بگو عبدی به من داده اینو". حالا بعد از انقلاب اون به کجا رسید، بماند. عبدی موند و حوضش.
ارادتمند حمیدرضا عطاری
جزییاتی که شما می فرمایید و کامنت هایی که دوستان می نویسند را می خوانم.
خرم اباد در ذهن ما هم می تواند زنده باشد . قرارهم نیست هاشور بر این باد و آن مباد اضافه کنیم. لذت خواندن خود کم مرحمتی نیست
مقر زمستانی فتح الله خان در میشان نزدیک بندر گناوه و نشیمن تابستانی ایل مزبور در اطراف اردکان فارس بود. دوستان فرمودند که شما اشتباه غیر عمد مرا محترمانه در نظر طولانی فوق الذکر اعلام کرده اید از دقت شما و دیگر همتبارانی که مانند شما به بررسی نظریات میپردازند بینهایت خوشحالم و اینجاست که از هم میآموزیم و تشویق در نقد وبررسی مطالب و نظریه ها ، جای خود را در میان این آشفته بازاری که یک فرهنگ بغایت الوده به تظاهر و چاپلوسی که در بیان نظراتش به فحاشی و انگ متوسل میشود !البته اگر دستش نرسد تا طناب دار را در چهارراهی یا میدانی آن هم در زادگاهت برای عبرت و ایجاد وحشت در دل دیگرانی که شاید بخواهند بمانندت بر ستم باشند و نه با ستم ، برایت علم کند !
اما حیف از آن همه انرژی . و درود به نسل با اراده تکرار ناشدنی شما . که دلایلی هست برای بیان بی نظیر بودن این نسل .
اما باز هم حیف که این نسل فولادین و زحمت کش چنین اشتب...دیدن بیشتر
نام اکثریت افرادی که در پست اصلی و کامنت ها آورده شده را، به خاطر نمیاورم و آنها را نمیشناسم .
و با توجه به علم و آگاهی اندکم در این زمینه بغیر از تشکر و قدردانی از دوستانم نظری نمی...دیدن بیشتر
... گفته بود كه اگر ما قدرت را بگيريم تمامي شما را پاى ديوار ميگذاريم
و بعد ها همين اتفاق هم افتاد.سال
٥٤رفسنجاني در زندان به
شكرالله پاك نژاد و مرتضا محيط
گفته بود ما تحمل هيچكدام شما را نداريم و بعد از
قدرت گرفتن تمامى شما را اعدام ميكنيم))
ساختن دنیای کمونیستی، دنیایی آزاد از استثمار و ستم و تبعیض و بی عدالتی، ممکن است!
زندگی در دنیای امروز خفقان آور است؛ تحمل ناپذیر است. سهم اکثریت عظیم انسان ها از این دنیا، محرومیت و فلاکت و بی آیندگی است. سرنوشت میلیاردها نفر را ضروریات انباشت و سودآوری سرمایه تعیین می کند. فوق استثمار در مشقت خانه ها، در اقتصاد غیررسمی، تحت سیاست ریاضت کشی و رواج مشاغل موقتی و پیمانی، همه جا گستر شده است. میلیون ها کودک در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیسم به خاطر سوء تغذیه و یا بیماریهای به سادگی قابل علاج، به سوی مرگ محتوم روانند. هزاران هزار نفر از آفریقا و آسیا و چهار گوشه جهان به امید دست یافتن به کار و امنیت و آرامش جا به جا می شوند اما به صخره های سخت واقعیتِ برخورد می کنند و مرگ فوری یا نابودی تدریجی نصیب شان می شود. هزاران دهقان ورشکسته و فقر زده، ناتوان از پرداخت قرض هایشان دست به خودکشی جمعی می زنند. میلیون ها زحمتکش به طور دائم از چرخه تولید به بیرون پرتاب می شوند و گرفتار فلاکت و بیکاری و بیگاری می شوند. ستم بر زن ابعاد بی سابقه ای به خود گرفته است. بردگی جنسی و قتل ناموسی، حجاب اجباری و پورنوگرافی، تن فروشی و تبعیض و تحقیر اجتماعی بیداد می کند. بحران محیط زیست، حیات بر کره زمین را با خطر نابودی روبرو کرده است. جنگل ها در حال نابودی اند و اکولوژی بی ثبات شده است. قدرت های امپریالیستی و بنیادگرایان اسلامی صحنه گردان جنگ و اشغالگری، اسارت و جنایت، شستشوی مغزی، خرافه پراکنی و تفرقه اندازی مذهبی و شووینیستی در میان مردم اند. این ها در کشاکش رقابت و درگیری های خود بر سر منفعت و قدرت، به فریب و توهم دامن می زنند. هر یک از این دو نیروی منسوخ، انسان ها را به شیوه و توجیهی برده می کنند و یا به کام مرگ می فرستد. برای اکثریت انسان ها در هیچ جای این کره خاکی امنیتی موجود نیست.
مسبب این وضعیت، سیستم سرمایه داری امپریالیستی حاکم است. انواع قدرت های سرمایه داری (از جمله، جمهوری اسلامی ایران) بخشی از این سیستم هستند که در راس آن قدرت های بزرگ نشسته اند؛ قدرت های بزرگی که حافظان و سرکردگان این نظام اند سلطه و اعمال کنترل بر زندگی و کار و اندیشۀ جهانیان را «حق ویژه» و «طبیعی» خود می دانند. این نظام منسوخ و جنایتکار شایستۀ نوع بشر نیست. این نظام را باید سرنگون کرد و جهانی یکسره متفاوت بنیان نهاد. اما چگونه و از چه راه؟