نخستین بار نیست که جمهوری اسلامی با جنبشی روبروخواهد شد که موجودیت آن را نشانه گرفته است. در تمام دوران موجودیت این نظام، همواره جنبشها و تحرکات اجتماعی ای همراه با آن و همزاد با آن وجود داشته اند که پایان دادن به عمر این نظام را هدف خود تعریف می کردند و می کنند. این بار تفاوت در این است که در لحظۀ ظهور این جنبش بر سپهر سیاست ایران، این جمهوری در عین حال هم در اوج اقتدار خویش به سر می برد و هم در حضیض پوسیدگی. تفاوت در این است که این بار مؤلفه های دخیل در شکل دادن به این جنبش نوین همان مؤلفه هایی نیستند که در طول سه دهه اخیر و پس از کشتار دهه سیاه شصت جدالها را در ایران را رقم می زدند.

 

از زمانی که جمهوری اسلامی ایران به یمن همت جوخه های تیرباران و به لطف مساعدت بورژوازی نوکیسه و به میمنت فروپاشی دیوار برلین و محو بلوک شرق، مخاطرات دوران آغازین خویش را پشت سر گذاشت و موفق شد عدالتخواهی و برابری طلبی چپ انقلابی را با نسل کشی آن از میان بردارد، دیگر هیچگاه با جنبشی روبرو نبود که بنیادهای نظم حاکم، یعنی مناسبات تولیدی مسلط بر جامعه، را آماج تعرض خویش قرار دهد. صرفنظر از شورشهای ناگهانی و موضعی معدود، همۀ جنبشهائی که از دوران پسا جنگ در میدان سیاست ایران ظاهر شدند، تکامل دولت بورژوائی را هدف خویش قرار دادند و جمهوری اسلامی نیز همواره از این ظرفیت  و امکان برخوردار بود که با مهندسی اجتماعی، تمام مخاطرات معطوف به موجودیتش را خنثی نموده و ظرفیت اعتراضی جامعه را به سمت ادغام و مهار در ساختارهای حکومتی هدایت کند. چه جنبش اصلاحات و چه تمام "جنبشها"ی سرنگونی طلبی که در طول سه دهه اخیر در جامعه ایران قد بلند کردند، همه و همه تماما تحکیم سلطۀ طبقاتی بورژوازی و پیرایش دولت بورژوائی را هدف قرار داده بودند. جنبش در حال ظهور کنونی اما بر متن شرایطی پدیدار می شود که مبانی اساسی دولت بورژوائی در ایران در اوج تکامل خویش قرار گرفته است. این جنبش تنها اندک زمانی پس از آن ظاهر می شود که بورژوازی ایران مرگ هر گونه انقلابیگری را با شمارش ظفرنمون آراء انتخابات ریاست جمهوری و نمایش صفوف انبوه رأی دهندگان جشن گرفته بود.

شش ماه پیش بورژوازی ایران ورود خویش به دوران بلوغ سیاسی را اعلام کرده و از زبان نمایندگان نظم اسلامی حاکم آن را به عنوان "جشن جمهوریت نظام" اعلام کرده بود. "جشن جمهوریت نظام": این تفسیری بود که بازندگان انتخابات ریاست جمهوری، نمایندگان قدرت غیر انتخابی درون نظام و پیروان وفادار ولایت فقیه، از این واقعه ارائه و با آن وفاداری خویش را به قواعد دمکراسی پارلمانی اعلام کرده بودند. اما این جشن جمهوریت جشن پیروزی پلاتفرم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک لیبرالیسمی بود که تقدیس بازار آزاد و مالکیت خصوصی و تحقیر عدالت اجتماعی، ارکان آن را تشکیل می دادند. نظام، تتمه های شائبۀ عدالتخواهی و کوخ نشینی را همچون زائده ای دفع کرده و جمهوریت خویش را بر متن تحکیم ایدئولوژیک سیادت طبقاتی بورژوازی جشن می گرفت. بورژوازی ایران سرانجام فارغ از هر گونه ایده آلیسمی، پراگماتیسم نوین خویش را تجربه می کرد. این بورژوازی پس از دورانی از کشمکشها و جدالهای سنگین، این را فرا گرفته بود که سیادت طبقاتی اش نه در گرو تحقق این یا آن الگوی آرمانی از حکومت و دولت، بلکه در گرو برقراری توازن مناسب بین تمام نیروهای ارکان دستگاه حکومتی است. دمکراتیزاسیون و جامعۀ مدنی که زمانی قطب نمای تحرک سیاسی بورژوازی ایران بود، اکنون دیگر نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان تابعی از توازن قوای درون طبقۀ حاکم تلقی گردید. "نرمالیزاسیون" سرانجام به تحقق پیوسته بود و خطر هر گونه "انقلاب" رفع شده بود. این فقط تغییری در مناسبات دولت و جامعه نبود، چرخشی در بنیانهای ایدئولوژیک جامعه نیز بود که بیش از هر چیز در این بیان تبلور می یافت که "مردم به گدا پروری رأی منفی دادند".

و اکنون، شش ماه بعد از این فتح الفتوح بورژوازی، شبح مخوف تهدید همان گدایان است که بر آسمان ظاهر می شود. و این ویژگی جنبش در حال عروج امروز است. و این همان چیزی است که آن را از تمام جنبشهای دوران پسا جنگ متمایز می کند. موج اعتراضاتی که به جنبش نوظهور کنونی منجر شد نه برای مطالبۀ آزادیهای فردی بیشتر، نه برای دمکراسی خواهی، نه برای بسط و گسترش جامعۀ مدنی، نه برای "ارزش پاسپورت"، بلکه برای نان و مسکن و رفاه و برای تأمین معیشتی شایسته زندگی انسانی به راه افتاد. خود ترکیب نیروهای اجتماعی تشکیل دهندۀ این جنبش نوین به اندازۀ کافی تباین خصلت آن با جنبشهای پیشین را به نمایش می گذارد. از یک سو کارگران انبوهی از کارخانجات و واحدهای تولیدی و خدماتی، از سوی دیگر بازنسشتگانی که هر روز با کاهش بیشتر سطح زندگی خویش در جدالند و سرانجام از سوی دیگر، و به معنای واقعی کلمه از سوی دیگر، انبوهی از طبقۀ متوسطی که در معرض سقوط به ورطۀ پرولتاریا قرار گرفته است و سرنوشت مالباختگان به روشن ترین وجهی این سقوط را به نمایش می گذارد. این یک ائتلاف نوین طبقاتی است. در تمام جنبشهای تاکنونی، تودۀ انبوه طبقۀ متوسط در رؤیای عروج به طبقات بالا، رستگاری خویش را در پیروی از کلان سرمایه داران لیبرال و پیوستن به اردوی پیروزمندان بازار جهانی می جست. آن رؤیا بود که طبقۀ متوسط را به خیابان می کشاند و آن را به پیاده نظام بورژوازی جهانی بدل می کرد. همان بورژوازی که طبقۀ متوسط ایرانی خود را جزء لاینفکی از آن می دانست. اکنون دیگر از آن رؤیا چیزی باقی نمانده است. این کابوس سقوط به دامن پرولتاریای بیچیز است که توده های وسیعی از طبقۀ متوسط، خرده بورژواهای در حال افلاس، را به سمت پرولتاریا می راند. همۀ جنبشهای تاکنونی در جمهوری اسلامی، جنبشهای تحت هژمونی و هدایت ائتلاف طبقۀ متوسط به بالا بود. این ائتلاف طبقاتی نیرومند بود که جنبش کارگری را نیز به دنبال خویش می کشاند. اکنون ائتلاف طبقاتی متفاوتی شکل می گیرد. ائتلافی که دیگر تحت رهبری و هدایت منورالفکرهای شکم سیر بورژوازی نیست. برعکس، ائتلافی است که از همه و همۀ لوازم حرکت به سوی نقد بنیانهای نظم تولیدی مسلط برخوردار است: پرولتاریائی خشمگین و طبقۀ متوسطی ناامید از عروج. و در سوی دیگر این ائتلاف طبقاتی، ائتلاف دیگری در حال تبلور است که هر روز بیشتر و بیشتر خطوط آن نیز نمایان می گردد: ائتلاف بورژوازی کلان و لایه های مرفه تر طبقۀ متوسط و روشنفکران و نظریه پردازان آن.

این وضعیتی نوین است اما وضعیتی در حال تکوین و در چنبرۀ تناقضات. به همان اندازه که مبانی عینی عروج جنبش حاضر نقد سرمایه داری و تعرض به آن را در دستور کار می گذارند، به همان اندازه نیز میراث ایدئولوژیک بیش از سه دهه سلطۀ مطلق بورژوازی بر دوش این جنبش نوین در حال تکوین سنگینی می کند. به همان اندازه که مضامین اجتماعی این جنبش در حال ظهور دوران نوینی را بشارت می دهند، به همان اندازه زبان این جنبش زبان دورانی سپری شده است. به همان اندازه که این جنبش به لحاظ عینی بر علیه سرمایه داری جهتگیری دارد، به همان اندازه نیز پوستۀ ایدئولوژیک آن ارتجاعی است. پوسته ای برگرفته از دوران کهن. و سرنوشت این جنبش و کل جامعۀ ایران را نیز چگونگی حل این تناقض است که تعیین می کند. یا مضامین نوین این جنبش طبقاتی در حال عروج آن پوستۀ ایدئولوژیک پوسیده را در هم شکسته و به زایش زبان دوران نوین نیز می انجامند و یا این پوستۀ منحط، سیطرۀ خویش را بر جنبش حفظ و مضامین آن را مسخ و نابود خواهد کرد. پیروزی این یا آن سوی جدال است که سرنوشت این جنبش و کل جامعه را رقم خواهد زد: یا به سوی انقلاب اجتماعی و یا به ورطۀ هولناک جنگ داخلی.

این جدال، جدالی بین ایده های انتزاعی نیست، جدالی بین انسانها است. در دو سوی این جدال دو اردوی متفاوت با دو افق متفاوت طبقاتی قرار خواهند داشت که در رأس هر کدام از آنان پیگیرترین، آگاهترین و قاطعترین نمایندگانشان نقشی کلیدی ایفا خواهند کرد. در پایه ای ترین سطح، این جدالی است بین دو چشم انداز طبقاتی متخاصم که در دو راهکار متضاد خود را نمایان می کند. از یک سو زدودن جنبه های طبقاتی جنبش از آن و تبدیل آن به جنبشی برای دمکراسی خواهی و از سوی دیگر تأکید بر اصالت طبقاتی جنبش و پیکار در جهت سازماندهی یک انقلاب اجتماعی. دو راهکار متضادی که از دیرباز همزاد جامعۀ سرمایه داری بوده اند اکنون به طور مشخص به عنوان آلترناتیوهائی عملی در مقابل جنبشی قرار می گیرند که از دل نظم کهنه بیرون آمده اما هنوز مهر آن را بر خود دارد. جنبشی که جهانی نو را نوید می دهد اما هنوز نه به ارزش آن واقف است و نه راه رسیدن به آن را می شناسد.

اما مسأله به همین جا ختم نمی شود. پیکار جاری بین دو چشم انداز متضاد اجتماعی؛ تنها به منزلۀ برقراری نظامهای متفاوت سیاسی - به عنوان نتیجۀ چیرگی هر کدام از آنها - نخواهد بود. دو مشی اساسی متخاصمی که سرنوشت جنبش جاری معاصر در جدال بین آنها تعیین می شود، هر کدام به نتایج کیفی کاملا متفاوتی منجر می شوند. نه فقط از منظر نظم سیاسی موعودشان، بلکه از منظر تأثیر تسلط هر کدام بر ساختارهای اجتماعی. جنبش جاری کنونی بر خلأ ظاهر نمی شود. این جنبش بر متن توازن معینی در ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی واقع می شود که مشی مسلط بر آن در قبال این توازن تأثیری تعیین کننده بر سرنوشت خود آن جنبش و بر کل جامعۀ ایران و منطقه باقی خواهد گذاشت. همچنان که خود آن توازن منطقه ای و جهانی نیز در تعیین سرنوشت جنبش جاری به عنوان عاملی نیرومند عمل خواهد کرد و تلاش خواهد نمود تا در پوستۀ ایدئولوژیک دمکراسی خواهی آن را به عاملی برای تسویه حساب با جمهوری اسلامی به عنوان یک نیروی هژمون منطقه ای تبدیل نموده و این رقیب را از میدان خارج کند.

به عبارتی دیگر، کشاندن جنبش به سمت دمکراسی خواهی نه فقط به زدودن جنبه های طبقاتی آن و باز کردن راه برای تحکیم سلطۀ طبقاتی بورژوازی در شکلی دیگر خواهد انجامید، بلکه همچنین عملا به معنای باز کردن میدان عمل هارترین جناحهای بورژوازی منطقه ای و جهانی بر علیه رقیب دیرینه خود نیز خواهد بود. در مقابل، به همان اندازه که جنبه های طبقاتی جنبش بر علیه سرمایه داری چیره شود، به همان اندازه نیز وسوسۀ استفاده از آن نزد رقبای بورژوازی ایران نیز کاهش خواهد یافت و میدان مانوور آنان تنگ تر و محدودتر خواهد شد.

کارگران و زحمتکشان، عدالتخواهان و برابری طلبان،

جامعۀ ایران به دوران سرنوشت سازی وارد می شود. دوران بزرگترین خطرها و بزرگترین شانسهای تاریخی. این ویژگی متناقض دوران ماست و در دل این ویژگی است که می توان و باید به سرعت دست به کار شد و ورق آینده را رقم زد. بر این اساس لازم است که با درایت و قاطعیت از افتادن جنبش به بیراهه مخرب و نابود کننده ای که در پوشش فریبندۀ دمکراسی خواهی در انتظار آن است با تمام قوا جلوگیری نموده و در راه باز کردن چشم اندازهای جامعه ای مبتنی بر عدالت و دوستی گام برداشت. این بیش از هر چیز مستلزم وقوف بر هم روشها و تاکتیکهای مبارزه و هم بر استراتژی آن است. بر این اساس باید واقف بود که

الف- ورود به هر گونه جنگ پارتیزانی و شهری و اعمال قهر زودرس بر علیه قدرت نظامی و پلیس، عملا به معنای باز کردن راه برای جنگ داخلی خواهد بود. هدف تودۀ عظیم کارگران و زحمتکشان نمی تواند در هم شکستن نظم مسلط به بهای در هم ریختن ساختارهای اجتماعی باشد. برعکس، هنر انقلاب در خورد کردن دستگاه سرکوب دولتی بورژوازی در عین وارد کردن کمترین آسیب به ساختارهای اجتماعی است. نه خونریزی بیشتر، بلکه خونریزی کمتر؛ نه قهر کور و انتقامجویانه، بلکه قهر متمرکز و حساب شده؛ این راه بنای جامعۀ آینده را باز می کند. جنبش عدالتخواهانه برای جامعۀ نوین آینده هنگامی موفق خواهد شد که نه فقط جوانان میلیتانت سنگ به دست، بلکه زنان و مردان سالخورده، کارگران و زحمتکشان خسته از کار روزانه و همۀ کسانی که خواهان مبارزه با بیعدالتی های نظم سرمایه داری اند، بتوانند در صفوف آن شرکت کنند و نه فقط جوانان نقاب به صورت و سنگ به دست. قدرت ما در درجه اول در انبوهی ماست. آن کس که میخواهد این را محدود کند، دشمن طبقه کارگر و زحمتکشان است، نه دوست آنان. جنبشی که نتواند اعمال قهر زودرس را از خود کنار بزند، یا به ابزاری در دست قدرتهای رقیب تبدیل خواهد شد و یا بهترین مقدمات سرکوب خود را فراهم می کند. جامعۀ ایران یک بار در سال 1360 قربانی چنین اعمال قهر زودرسی از سوی باند مجاهدین شد. این تجربه نباید تکرار شود.

ب- پیروزی انقلاب اجتماعی تنها در صورتی میسر خواهد بود که بیشترین نیروی خواهان چنین تحولی، صف انبوه توده های میلیونی کارگر و زحمتکش، در میدان نبرد حضور داشته باشند. بر این اساس، رادیکالیسم مطلوب برای توده های زحمتکش نه کشاندن هر تظاهرات و اعتراض به درگیری با نیروهای امنیتی، بلکه کشاندن توده های هر چه بیشتر به میدان عمل خواهد بود. رادیکالیسمی که خود را در جدال قهرآمیز زودرس با نیروهای امنیتی متبلور کند، رادیکالیسمی است ارتجاعی و برای کشاندن مبارزه طبقاتی به سمت تبعیت از جدال ژئوپلیتیک منطقه ای.

ج- به همان اندازه که در روشهای مبارزه بین دو مشی موجود در جنبش تضادی آشتی ناپذیر حاکم است، به همان اندازه نیز این در شعارهای جنبش خود را متبلور می کند. کسی که شعار "مرگ بر دیکتاتور" سر می دهد تا پس از آن در تمجید از بنیانگذران نظام سلطنتی هورا بکشد، نه تنها جنبش را از مضمون طبقاتی تهی می کند، بلکه آن را به حرکتی ارتجاعی بدل می کند. سکوت در مقابل چنین شعارهائی کافی نیست، باید اینان را منزوی نمود و از صفوف جنبش طرد کرد. در مقابل این تأکید بر شعارهای طبقاتی است که باید هر چه بیشتر مهر خود را بر جنبش جاری بکوبد. "مرگ بر دیکتاتور" بیرق جنبشهای دوران پیشین بود. "مرگ بر حکومت " است که می تواند به پرچم جنبش نوین بدل گردد.

د- سرنوشت این جنبش تنها در خیابان رقم نمی خورد. این جدالی است به پهنای کل جامعه. جدالی است که از کارخانه تا دفاتر روزنامه ها و تا اتاق کارها و پشت میز کامپیوتر هم در جریان است. وقت آن است که در همۀ این جبهه ها پاسخ جنبش  به صراحت خود را به میان بکشد و در کلیه مجادلات اجتماعی ظاهر شود. به همان اندازه که موفقیت در برگزاری یک تظاهرات توده ای در پیشبرد جنبش عدالتخواهی و مبارزه با ستمگری نظم سرمایه داری مؤثر است، به همان اندازه نیز پیشبرد مطالبات و دست زدن به عمل مستقیم در عرصه های دیگر اجتماعی نیز نقش ایفا خواهند کرد. محدود کردن جنبش به خیابان خود شاخصی از تبدیل آن به ابزار دست ارتجاع بورژوازی رقیب منطقه ای و جهانی و جنبشها  است. بر این اساس هم اکنون و به فوریت می توان و باید مطالبات پایه ای طبقاتی را به میان کشید:

-          کارگرانی که ماههاست کارخانجاتشان بلاتکلیف مانده است و خود حقوق دریافت نکرده اند، اکنون دیگر نمی توانند به طرح مطالباتی از قبیل پرداخت حقوق عقب مانده و یا واگذاری کارخانه به دولت بسنده کنند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که خواست واگذاری این کارخانجات و واحدها به کارگران را به میان کشید و چنانچه فرصت مساعدی فراهم شد، آن را مستقیما عملی نمود. با هر کارخانه ای که به نفع کارگران مصادره شود، به همان اندازه خطر سوء استفاده از جنبش از سوی بورژوازی هار رقیب جمهوری اسلامی نیز کاهش خواهد یافت. سلاطین عربستان و بانکهای آمریکا صد بار ترجیح خواهند داد که همین جمهوری اسلامی رقیبشان بر سر کار بماند و یک کارخانه دست کارگران نیفتد.

-          قدرت جنبش اعتراضی تاکنونی بیش و پیش از همه در برخاستن آن از دل مطالبات برحق توده های زحمتکش بود و هست. این پرچم عدالتخواهی جنبش است که زبان جمهوری اسلامی را لال کرده است و تیر خلاص را بر فریب ایدئولوژیک آن به عنوان جمهوری اسلامی مستضعفان وارد نموده است. توده های زحمتکش جامعه ایران تا به امروز هیچگاه به این اندازه از صاحبان تجمل و زندگی لوکس، از رانت خواران و کلان سرمایه داران و ثروتهای افسانه ای آنان متنفر نبوده اند. این تنفر را می توان و باید به اقدام عملی تبدیل نمود. امروز هیچ مانعی بر سر راه آن وجود ندارد که بیخانمانها و کارتن خوابها و زاغه نشینها به تصرف مجتمع های آپارتمانی خالی از سکنه دست نزنند. امروز می توان و باید به فکر ایجاد جنبشی از اشغال خانه ها نیز بود.

-          اکنون و در پرتو توفندگی اعتراضات، دستگاه سرکوب نظام دچار اختلالاتی جدی شده است. بیش از هر چیز این حقانیت جنبش اعتراضی است که پایه های نظم حاکم را متزلزل کرده است. گسترش کنترل شده دامنۀ اعتراضات و تأکید هر چه بیشتر بر مطالبات حق طلبانۀ توده های کارگر و زحمتکش، این اختلال را باز هم بیشتر دامن خواهد زد. اختلال در دستگاه سرکوب به طور مستقیم یعنی شانس و فرصت تشکل یابی برای سرکوب شوندگان. اگر مالباختگان می توانند تجمعات و شبکه های خود را برقرار کنند، دیگران نیز می توانند. بیش از همه این فرصتی است طلائی برای کارگران که تشکلهای خود را بلافاصله ایجاد کنند. توان ایدئولوژیک نظام بیش از آن اسیب دیده است که بتواند حمله و تعرض به چنین تشکلهائی را سازمان دهد. چنین حملاتی بهای سنگینی برای دولت و نظم حاکم خواهد داشت. این فرجه ممکن است چندان طولانی نباشد. اما تا زمانی که چنین فرجه ای هست، بویژه کارگران باید بتوانند از آن استفاده نموده و با ایجاد تشکلهای خود مبانی استراتژیک قدرت آیندۀ خویش را پی ریزی کنند. ایجاد یک تشکل کارگری در یک کارخانه چه بسا از شرکت در یک تظاهرات خیابانی به مراتب ارزشمندتر باشد.

-          میراث مخرب دیگری که به جنبش کنونی به ارث رسیده است نقش شبکه های اجتماعی در سازماندهی آن است. جنبش اگر بخواهد رادیکالیسم طبقاتی خویش را تعمیق ببخشد و با توان و تعمق و دوراندیشی هر چه بیشتری به پیش رود، باید بتواند هر چه سریعتر کارکرد شبکه های اجتماعی در تعیین خط مشی و تاکتیک را خنثی نموده و رهبری جنبش را به تشکلهای جهان واقعی، در محل ها و کارخانجات، منتقل کند. "شبکه های اجتماعی" مجازی محل بروز ارادۀ افراد منفرد از هم است و در چنین میدانی نیروئی نقش هدایت را بر عهده می گیرد که از بیشترین توانائی در سازماندهی این شبکه های "منفردین" برخوردار باشد و این نیرو نیروی سرمایه های کلان، بنگاههای نیرومند رسانه ای و امنیتی دول مختلف معارض است. سپردن سرنوشت یک جنش اجتماعی حق طلبانه به دست این شبکه های اجتماعی خطائی است مرگبار. جنبش باید بتواند فراخوانهای خویش را از تشکلهای واقعی خویش در محل دریافت کند و با قدرت تمام فراخوانها و اعلانات دنیای مجازی با سرمنشأ نامعلوم را کنار زده و جوانان هیجان زده را از دنباله روی آنان بر حذر دارد. رهبری جنبش باید در دستان توانا و مسئول فعالین صدیق محلی آن قرار داشته باشد و نه در استودیوهای مشکوک سرویسهای امنیتی و لایک زن های حرفه ای "شبکه های اجتماعی".

-          و سرانجام کار ترویجی و تبلیغی برای اشاعۀ مطالبات پایه ای توده های زحمتکشان می تواند و باید از همین امروز با جدیت بیشتری و به عنوان بخشی از مبارزه برای توانمند کردن جنبش جاری و استحکام پایه های آن در دستور کار قرار بگیرد: "بهداشت رایگان برای همه و ممنوعیت پزشکی خصوصی"، "تحصیل رایگان برای همه و ممنوعیت آموزش خصوصی"، "برقراری فوری 30 ساعت کار هفتگی" و سرانجام و در رأس همۀ اینان مطالبۀ "حداکثر درآمد نباید بیش از 5 برابر حداقل دستمزد باشد". اینها بخشی از مطالباتی است که می توان از همین امروز به طرح آنان در محافل و مجامع، در نوشتار و در گفتار، در تراکت و تیزر، بر کاغذ و یا در اینترنت پرداخت.

هموطنان

جنبش حق طلبانۀ جاری تا همین جا  توانسته است شکافهائی عظیم در دستگاه سیادت طبقاتی بورژوازی ایجاد کند. در عین حال جنبش در همین مدت کوتاه از تلاش دمکراسی خواهان شیفتۀ بورژوازی غربی برای مصادرۀ آن ضرباتی جدی نیز دریافت کرده است. به هر میزان که شکل آن در روزهای اخیر مبارزه جویانه تر شد به همان میزان نیز مضمون طبقاتی آن کمرنگ تر و چهره ارتجاعی دمکراسی خواهی نمایان تر گردید و به همان میزان در ترکیب آن نیز تغییراتی جدی به وقوع پیوست. در مقابل همۀ پیکارگران صدیق خواهان عدالت، برابری،  و جامعه ای نوین از انسانهای آزاد و سعادتمند، وظیفۀ دوگانه ای قرار گرفته است که پیشروی های آتی در گرو آن است. طرد دمکراسی خواهی از دل جنبش و کنار زدن تلاشهای آن برای رهبری جنبش طبقاتی نوین در حال عروج از یک سو و یافتن بهترین راههای پیشروی در مقابل قدرت حاکم و تعرض کنترل شده و حساب شده به آن از سوی دیگر. این در گرو تلاش جمعی همه مبارزان راه برابری، همۀ عدالت طلبان و همۀ کسانی است که می خواهند جامعۀ طبقاتی را به گورستان تاریخ بسپارند و جامعۀ بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده، جامعۀ بدون سرکوب، جامعۀ خودگردان انسانهای آزاد را پی ریزی کنند. برای این مبارزه باید متحد بود و منضبط، باید آگاه بود و با درایت، باید هم دورنما داشت و هم از لحظۀ حاضر غافل نماند و تنها شعور جمعی و سازمان یافته همۀ این مبارزان است که میتواند همۀ اینها را تأمین کند. برای مردم لحظۀ تاریخی حاضر لحظۀ رویارویی با حقیقت است. درنگ جایز نیست.

زنده باد انقلاب اجتماعی

ارسالی یاران جنبش رهایی بخش لر جهت درج در سایت جنبش  www.lorabad.com