مشهورترین چهره های مطرح در نظام مافیای جمهوری اسلامی که با رهبری خمینی که به اعتراف خودش با « خدعه» ( دروغ و تقلب) به پیروزی رسید !! چه میکردند و دولت آمریکا دربارهشان چه فکر میکرد؟
انقلاب ایران از آغاز رابطهای تنگاتنگ اما مرگبار با آمریکا داشته است. رهبران جمهوری اسلامی همواره میگویند که هدف اصلیشان زدودن نفوذ آمریکا در منطقه و شعار مشهورشان هم «مرگ بر آمریکا» ست. این درحالی است که سه نفر از مهمترین چهرههای انقلاب، یعنی صادق قطبزاده، مصطفی چمران، و ابراهیم یزدی مدتی طولانی در آمریکا زندگی و کار میکردند.
اسناد دولتی آمریکا نشان میدهد که بین این انقلابیون و میزبانان آمریکاییشان رابطهای پیچیده وجود داشته است. قطبزاده بخاطر فعالیتهای بسیار آشکار سیاسیاش شدیدا تحت نظر بود و حداقل دو بار با ماموران پلیس فدرال آمریکا (افبیآی) دیدار داشت تا ثابت کند کمونیست نیست. در همین حال چمران و یزدی هردو در مراکز تحقیقاتی وابسته به دولت آمریکا مشغول به کار بودند و یزدی هم مشتاقانه سعی میکرد در جامعه آمریکا ادغام شود. دولت آمریکا که عمدتا نگران رواج کمونیسم بود ظاهرا درکی از کنشگری اسلامگرایان در میان ایرانیان نداشت یا اهمیتی به آن نمیداد.
این اسناد با استناد به قانون «آزادی دسترسی به اطلاعات» بدست آمده که به عموم اجازه میدهد پروندههای مورد نظرشان را از آرشیو دولتی در آمریکا درخواست کنند. از آنجایی که قطبزاده، چمران، و یزدی هیچکدام در قید حیات نیستند دولت آمریکا مشکلی با ارائه پروندههای مربوط به این سه نفر نداشت. اما قبل از این کار بخشهای زیادی از این پروندهها را، ظاهرا به دلیل حفظ حریم شخصی، اسرار پلیس، و اطلاعات طبقهبندی شده سانسور کرد. اعضای خانواده یزدی هم در گفتوگو با بیبیسی بعضی از اطلاعات موجود در این پروندهها را تایید کردهاند.
صادق قطبزاده، عنصر «مزاحم»
قطبزاده، که در سال ۱۹۸۲ اعدام شد، اغلب به جاسوسی برای آمریکا یا شوروی متهم میشد. اما اسناد نشان میدهد که دولت آمریکا به او عمدتا به چشم آدمی مزاحم نگاه میکرد. هنگامی که قطبزاده در دهه ۱۹۶۰ در دانشگاه جورج تاون مشغول تحصیل بود انجمن دانشجویان ایرانی آنجا را به محل اعتراض علیه حکومت پهلوی تبدیل کرد و در بسیاری از مراسمی که سفارت ایران تدارک میدید اخلال ایجاد کرد. اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران، پلیس فدرال آمریکا را در جریان گذاشت و تحقیق از این انجمن به اتهام ارتباط با کمونیستها شروع شد.
ماه آوریل ۱۹۶۲ ماموران پلیس فدرال در ارتباط با ادعاهایی مبنی بر اینکه قطبزاده شاه را به قتل تهدید کرده از او بازجویی کردند. (یک خبرچین به ماموران پلیس فدرال گفته بود واضح است که قطبزاده شوخی کرده است.) بنا به اسناد پلیس فدرال قطبزاده اعلام کرده بود که با «توسل به خشونت برای ایجاد اصلاحات در حکومت ایران مخالف است» و اضافه کرده بود که «شخصا هیچ نفرتی از شاه ندارد اما از اقدامات او و کارهایی که اجازه میدهد به نامش انجام شود خوشش نمیآید».
پلیس فدرال با شدت بیشتری قطبزاده را زیر نظر گرفت. مقامات متوجه شدند او شغلی ندارد که مخارج زندگیاش را تامین کند بلکه از خارج پول دریافت میکند. فکر کردند شاید قطبزاده باید متهم به تخطی از قانون ثبتنام عوامل خارجی شود، قانونی که میگوید افرادی که از جانب کشورهای خارجی در آمریکا به فعالیت سیاسی میپردازند ملزمند که به دولت آمریکا اطلاع دهند. خبرچینها به ماموران پلیس فدرال اطلاع دادند که گفته میشود قطبزاده با اعضا حزب توده و هواداران حزب کمونیست در آمریکا ارتباط دارد. یکی از آنها تلویحا گفته بود که قطبزاده از کمونیستها پول دریافت میکند.
قطبزاده فهمید که پلیس فدرال درباره او با دوستانش گفتوگو میکند بنابراین داوطلب شد که در نوامبر ۱۹۶۲ دوباره بازجویی شود. طبق یادداشتهای آن بازجویی قطبزاده به ماموران گفت که او کمونیست نیست بلکه «شدیدا ملیگرا» است چون به گفته او «اسلام اعتقاد به کمونیسم را منع کرده است». خواسته او این بود که ثروت ملی ایران «عاقلانه خرج شود و به ثروت شاه اضافه نشود». او همچنین ادعا کرد که طرفدار الگوی دموکراسی توماس جفرسون، نویسنده بیانیه استقلال آمریکا از بریتانیاست.
شهین ملکی کوپلند، از دوستدخترهای سابق قطبزاده و از هواداران پروپاقرص سلطنت، هم با ماموران پلیس فدرال صحبت کرد. (او همسر مکس کوپلند است. فردی آمریکایی که بعدها جمهوری اسلامی او را به جاسوسی برای سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا –سیا- متهم کرد. آنها ارتباطی با مایلز کوپلند، مامور سیا، ندارند.)
ملکی کوپلند به پلیس فدرال گفت که قطبزاده «بسیار ضد شاه بود و شعارهایی درباره «دموکراسی جفرسونی» میداد اما نه «دموکراسی جفرسونی» را میفهمید و نه این واقعیت که سالها لازم است تا ایران آماده دموکراسی شود». او اضافه کرد که نمیتوانست «نظرات قطبزاده را درباره ایران جدی بگیرد چون او قادر نبود برای هیچ چیزی درستوحسابی برنامهریزی کند.»
بنا به یادداشتی به تاریخ ژوئن ۱۹۶۳ وزارت دادگستری آمریکا اینطور نتیجهگیری کرد که انجمن دانشجویان ایرانی «در مخالفت با شاه به خشونت متوسل میشود» اما «هیچ مدرکی مبنی بر اینکه اعضای آن درگیر فعالیتهای کمونیستی باشند وجود ندارد». آنها همچنین دریافتند پولی که از ایران به دست قطبزاده میرسد، خانواده بسیار ثروتمندش برای او میفرستند. به این ترتیب نگرانیهای پلیس فدرال برطرف شد. ویلیام داگلاس قاضی دادگاه عالی آمریکا، که شخصا حامی محمد مصدق بود، به طرفداری از اهداف دانشجویان ایرانی برخاست و به مقامات وزارت دادگستری گفت که «شاه درحال تهیه فهرستی برای جوخه اعدام است».
یا این حال دولت آمریکا تصمیم گرفت دانشجویان را بترساند. در روز ۲۴ دسامبر ۱۹۶۳ رئیس اداره خدمات شهروندی و مهاجرت ایالات متحده با قطبزاده و یک دانشجوی دیگر بنام علی سیفپور فاطمی دیدار کرد تا به آنها درباره فعالیتهایی هشدار بدهد «که در حیطه رابطه آمریکا با یک کشور دوست موجب دردسر و شرمندگی شود» از جمله «آزار و توهین به اعضا خانواده سلطنتی و مقامات عالیربته دولتی که از آمریکا دیدار میکنند.» او همچنین به دانشجوها یادآوری کرد که اردشیر زاهدی گذرنامه آنها را باطل کرده یعنی میتوانند دانشجوها را به ایران برگردانند. آنها سعی کردند به مقامات آمریکا اطمینان بدهند که حتی بیشتر از خود شاه از کمونیستها نفرت دارند.
قطبزاده سرانجام بخاطر مشکلات گذرنامهاش مجبور شد آمریکا را ترک کند. او مجددا با گذرنامه سوری و با نام «صادق اصفهانی» وارد آمریکا شد اما دوباره او را برگرداندند. فرمی به تاریخ ۲ مه ۱۹۶۷ نشان میدهد که پلیس فدرال آمریکا قطبزاده را در دستهای قرار داده که ممکن است به «تلاش یا تهدید به وارد کردن آسیب جسمی به هر مقام یا کارمند دولتی، از جمله مقامات دولتی خارجی» دست زنند. دستهبندیهای دیگر در آن دوره «عضویت یا شرکت در جنبش کمونیستی» و «خرابکارها، راستگراهای افراطی، نژادپرستها و فاشیستها» بود.
با اوج گرفتن ناآرامیها در ایران، پلیس فدرال دوباره به قطبزاده علاقهمند شد. سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا از پلیس فدرال خواست تا درباره «جلسه محرمانه در سنت لوییز علیه شاه» در پانزدهم فوریه ۱۹۷۵، که گفته میشد قطبزاده در آنجا بوده، اطلاعات جمعآوری کند. پلیس فدرال نتوانست هیچ اطلاعاتی بدست آورد. بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و قطبزاده وارد حکومت تازه تاسیس شد، ماموران پلیس فدرال درباره گزارشهایی که ادعا میکرد قطبزاده به اتهام آزار جنسی کودکان در واشنگتن دستگیر شده است، تحقیق کردند. معلوم شد که این خبر شایعه ساختهوپرداخته دشمنان قطبزاده بوده است.
مصطفی چمران؛ از «ناسا» تا وزارت دفاع ایران
اما برخلاف قطبزاده نه مصطفی چمران و نه ابراهیم یزدی هیچکدام پیش از انقلاب مورد تحقیق پلیس فدرال قرار نگرفتند. پلیس فدرال آمریکا درواقع گفته که هیچ پروندهای درباره چمران در اختیار نداشته است.
«صادق قطبزاده علاقهای به تحصیلات عالی نداشت. واقعا کنشگر بود و کنشگری تاثیرگذار هم بود.» این را مهدی نوربخش، استاد دانشگاه و داماد ابراهیم یزدی، میگوید که در آمریکا زندگی میکند. او اضافه میکند: «برای چمران و یزدی تحصیلات عالی خیلی مهم بود و هر دو در رشته خودشان بینظیر بودند.»
مصطفی چمران فیزیکدان بود و در آزمایشگاه معروف بل در کالیفرنیا کار میکرد. بعضی از زندگینامهنویسها قید کردهاند که چمران همچنین در آزمایشگاه موتور جت ناسا هم کار میکرد، اما کایلی نیل، از مسئولان بایگانی ناسا، نتوانست هیچ پرونده استخدامی از چمران در این بایگانی پیدا کند. او اینطور نتیجهگیری کرد که چمران «به احتمال قوی» از طرف آزمایشگاه بل بعنوان پیمانکار به آزمایشگاه موتور جت ناسا فرستاده شده بود.
در هر حال عجیب است که پلیس فدرال هرگز بعد از پیروزی انقلاب درباره چمران تحقیق نکرده است. آنهم درباره مردی که قبلا روی پروژه ساخت راکت کار میکرده و حالا یک ارتش انقلابی خارجی را رهبری میکرد. چمران بعد از کار در آزمایشگاه بل به کشورهای عربی سفر کرد تا آموزشهای نظامی ببیند و در کنار چریکهای فلسطینی بجنگد. او در سال ۱۹۸۱، یعنی سالها پیش از آنکه برنامه موشکی ایران موجب نگرانی ایالات متحده باشد، در جنگ کشته شد.
ابراهیم یزدی؛ پیشنمازی در هیوستون و مرشدی زید عبدالعزیز، بازیکن بسکتبال
اما شاید جالبترین شخصیت بین این سه نفر، ابراهیم یزدی باشد، چون او عمیقا در آمریکا ریشه داشت. یزدی در دانشکده پزشکی بیلور تدریس میکرد؛ در یک بیمارستان دولتی ویژه کهنهسربازهای آمریکایی داروشناس بود؛ و شهروند آمریکا شد. پرونده مهاجرتی یزدی بهوضوح نشان میدهد که او خود را دوست ایالات متحده میدانست و دوست داشت در فرهنگ آمریکایی ادغام شود.
یزدی وقتی درخواست شهروندی آمریکا را داد در جواب به اینکه آیا مایل است «در دفاع از ایالات متحده اسلحه دست بگیرد» پاسخ مثبت داد. اما ماموران متوجه شدند که یزدی ظاهرا زمانی که اولین بار وارد آمریکا شده بود یادش رفته بود برای خدمت سربازی، که در آن زمان اجباری بود، ثبتنام کند. ماموران مهاجرت چون سن او بالا رفته بود و دیگر شرایط خدمت سربازی را نداشت، رهایش کردند.
در پرسشنامه درخواست شهروندی همچنین از یزدی پرسیده شد آیا او به «چندهمسری» اعتقاد دارد. (این سوال بخاطر اختلاف دولت آمریکا با بعضی فرقههای مسیحی، یک قرن پیش چندهمسری در بینشان رواج داشت، پرسیده میشود). یزدی با انگلیسی دستوپاشکسته یک مهاجر چهار صفحه مقاله بسیار صادقانه نوشت و توضیح داد که «از قوانین ایالات متحده حمایت و دفاع خواهد کرد» و در آمریکا «چندهمسری را رواج» نخواهد داد، اما لازم است درمورد عقاید مذهبی خود صادق باشد.
او نوشت: «به لحاظ تئوری، و فرضی، به عقیده من شرایطی وجود دارد که در آن چندهمسری بهترین راه حل برای بسیاری از نابسامانیهای اجتماعی است: در شرایط اجتماعی خاص، از جمله جنگ که در جریان آن هزاران سرپرست خانواده از بین میروند و امنیت، تحصیل، و رفاه هزاران کودک و زن بیوه به معضل تبدیل میشود. نه فقط برای فراهم کردن سرپناه و امنیت برای خانوادههایی که سرپرستشان را از دست دادهاند، بلکه برای جلوگیری از اینکه این کودکان به جنایتکار تبدیل شوند، و همچنین برای جلوگیری از روابط جنسی خارج از ازدواج و پیش از ازدواج، که غیرقانونی است، زنا، و فرزندان نامشروع.»
مامور مهاجرت اشاره کرد که این توضیحات طولانی یزدی درباره عقایدش را قبلا هم چند بار از او شنیده بوده است. او نوشت «من متقاعد شدم که {یزدی} "ریاکار" نیست و از آرمان خاصی حمایت نمیکند. به نظر میرسد در آنچه که شفاهی به من گفته و در دو ضمیمه درخواست {شهروندی} خود نوشته صادق بوده است.» او توصیه کرد که مقامات بیش از این وقت خود را با تحقیق درمورد او تلف نکنند.
وقتی آزاده، نوه ابراهیم یزدی، اسناد را دید بهآرامی خندید و گفت: «میتوانم روند ذهنی او را موقع نوشتن این مطلب کاملا تجسم کنم. نمیتوانست فقط بنویسد "بله" یا "خیر". باید در موضوع عمیق میشد.»
روز ششم فوریه ۱۹۷۱، یک روز پس از اینکه یزدی درخواست شهروندی داد، روزنامهای در شهر هیوستن توضیحاتی درباره مراسم عید قربان در یکی از مساجد شهر چاپ کرد. (بریده مقاله این روزنامه در پرونده مهاجرت یزدی موجود است). یزدی به خبرنگار این روزنامه گفته بود که عید قربان درباره "عمومیت این دین" است زیرا که حج «فقیران، ثروتمندان، کارگران، استادان، دانشجویان، و همه نژادها از چهارگوشه جهان" را گرامی میدارد.
در این مقاله آمده است که جشن عید قربان تنوع گستردهای از غذاهای آسیا، آفریقا، آمریکا و جزایر کارائیب را شامل میشود. یزدی بهشوخی گفته بود که بخاطر مزههای تند غذاها، مسجد باید برای بازدیدکنندگان آمریکایی قرص سوزش معده فراهم کند.
آزاده میگوید: «او برای مسلمانان هیوستن، چه ایرانی و چه از کشورهای دیگر، الهامبخش این بود که دین خود را بهگرمی بپذیرند و برای ادای مناسک آن خود را آزاد حس کنند.» یزدی علاوه بر کمک به اداره مسجد محل، به امور زندانیان مسلمان زندان هانتسویل هم رسیدگی میکرد.
یوسف ماجراهایی را از دورهای که یزدی در زندان هانتسویل میکار کرد به یاد دارد. یک بار یزدی بایست با زندانیان در اتاقی که یک طوطی فحاش در آن بود ملاقات میکرد. وقتی سعی داشت برای زندانیان قرآن بخواند طوطی کلمات رکیک فریاد میزد. نصیحتهای یزدی اما تاثیر خود را گذاشت. آزاده یادش آمد که سالها بعد زنی برای اینکه یزدی به ترک اعتیاد شوهرش به الکل و مواد مخدر کمک کرده، از خانواده یزدی تشکر کرد.
یوسف، همراه پدرش، که کشیس کاتولیک بود، خاخامی یهودی، و کاهنی مسیحی به مراسم بینادیان میرفت. او میگوید: «آنها فقط دور هم جمع میشدند و گفتوگو بین مذاهب برقرار میکردند. گروه جالبی بودند. خیلی به هم احترام میگذاشتند.» یزدی با خانواده دمنیل آشنا شد که «دعاخانه راتکو» را، که دعاخانه بینادیان بود، تاسیس کردند. از او دعوت شد که در مراسم تدفین جان دمنیل دعا بخواند.
خانواده یزدی عکسی از نماز جماعت به پیشنمازی ابراهیم یزدی دارند. پشت سر یزدی بازیکن مشهور بسکتبال، دان اسمیت، نماز میخواند. اسمیت مسلمان شد و اسمش را به زید عبدالعزیز تغییر داد. آزاده یزدی میگوید که یزدی برای اسمیت حکم «مرشد» را داشت.
یوسف میگوید: «پدرم در سازماندهی خیلی توانا بود. عاشق این بود که با افراد گوناگون ارتباط برقرار کند». به گفته یوسف، یزدی با «سازمانهای سیاهپوستان، سازمانهای سفیدپوستان، و سازمانهای مربوط به کلیساها ارتباط برقرار میکرد تا آنها را متقاعد کند که شاه دشمن دموکراسی است.»
هارل تیلمن، نخستین قاضی آمریکایی آفریقاییتبار در تگزاس، وکیل شخصی خانواده یزدی شد. در یکی از اسناد پلیس فدرال متعلق به زمان انقلاب هم از تیلمن به عنوان وکیل «آدمهای آیتالله خمینی» در هیوستن نام برده شده است.
روحالله خمینی چند سال قبل از انقلاب یزدی را به عنوان نماینده خود در آمریکا تعیین کرد. یزدی بر جمعآوری پول نظارت داشت، هر سال به نجف سفر میکرد، و سرانجام در محل تبعید خمینی در پاریس به او پیوست. هم آزاده و هم آقای نوربخش تاکید دارند که یزدی به خمینی هشدار داد تا ایران را با ایالات متحده دشمن نکند. به گفته آقای نوربخش: «مسلما بعد از انقلاب داستان عوض شد. آیتالله خمینی قول خود را زیر پا گذاشت.»
طراح و موسس سپاه و مبتکر «روز قدس»
یزدی در خاطراتش همچنین به یاد آورده که در دیدار یک بازرگان آمریکایی، بنام لئونارد فریمن، با خمینی به عنوان مترجم حضور داشت. فریمن برای گفتوگو با خمینی درباره ترس از کودتای ارتش در نبود شاه و راه افتادن حمام خون و جنگ داخلی در ایران، ترس از قدرت گرفتن «تودهایها و کمونیستها»، تاخیر در برگشتن رهبر انقلاب به ایران، آینده رابطه ایران و آمریکا و اموال و سرمایهگذاریها به پاریس رفته بود.
بنا به تلگرام وزارت امور خارجه آمریکا مورخ ۲۴ ژانویه ۱۹۷۹ فریمن و یک بازرگان ایرانی-آمریکایی، به نام مجتبی نوربخش، پیامهای خمینی را به دیپلماتهای آمریکا منتقل میکردند.
با این حال، این دو تاجر از عوامل دولت آمریکا نبودند. برعکس، نوربخش خودش را نماینده خمینی معرفی کرده بود. در تلگرافها، مقامات آمریکایی گیج به نظر میرسند، زیرا یزدی به سفارت ایالات متحده در پاریس گفته بود که نوربخش «به هیچ وجه» نماینده خمینی نیست.
یزدی در تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تدوین پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی نقش ایفا کرد. او در خاطراتش ذکر کرده است که یک برنامه راهبردی برای خمینی نوشت که شامل رفراندوم برای تغییر سلطنت به حکومت جمهوری اسلامی بود. بعدها یزدی در جریان مشاجرهای با احمد خمینی در دفاع از خود با افتخار گفته بود که او «طراح و موسس سپاه پاسداران، طراح و مبتکر "روز قدس"، و طراح اصلی و اولیه برخی دیگر از نهادهای انقلاب بوده است.»
یزدی پس از اینکه به سمت معاون نخستوزیر در امور انقلاب منصوب شد شهروندی آمریکا خود را لغو کرد، اما خانواده او به زندگی در هیوستن ادامه دادند. در یکی از یادداشتهای پلیس فدرال آمریکا، مورخ ۳۱ مه ۱۹۷۹، جزئیاتی از طرح توطئه «مزدوران» و «کمونیستها» شرح داده شده که گفته میشده قصد ربودن همسر و فرزندان یزدی را داشتند. یک «پسر جوان یهودی» هم خانواده یزدی را بخاطر اینکه او دفتر نمایندگی اسرائیل در تهران را به یاسر عرفات رهبر فلسطینیان تحویل داده بود تهدید کرده بود.
یادداشت پلیس فدرال مشخص میکند که توطئه ربودن خانواده یزدی تخیلات «یک ایرانی ثروتمند بود که علاقه بسیار خاصی به صنعت نفت ایران داشت و میخواست خود را نزد یزدی عزیز کند.» (یوسف این را "رفتار چاپلوسانه معمول ایرانی" توصیف میکند). پلیس فدرال تهدید پسر یهودی را هم شوخی تلقی و رد کرد. اما برای خانواده یزدی خطرات جدی بود و آنها مدتها بعد از انقلاب هم تهدید میشدند.
یوسف میگوید که خانواده یزدی در «محلهای عمدتا یهودینشین» زندگی میکردند و «روابطشان با همسایهها بسیار عالی بود، اما معمولا در هر جامعهای همیشه گروهی هست که تمایل به خشونت دارد.» او تاکید میکند که تهدید شدن به قتل، در دوران پیش از اینترنت، بسیار آزاردهندهتر از الان بود.
آزاده، که در شهر هیوستن بزرگ شده، میگوید «والدینم بخش زیادی از اینها را از من پنهان میکردند. من تا قبل از دهه دوم زندگیام خبر نداشتم که بارها پلیس فدرال را خبر کردهاند. در دوران دبیرستان متوجه یک چیزهایی میشدم.» او میگوید وقتی هجده سال داشت یک مرد اسرائیلی سه بار برخورد تهدیدآمیز با او داشت و بار سوم تلاش کرد با ماشین به او بزند.
در همین حال روابط یزدی با جمهوری اسلامی تیره شد. او در اعتراض به گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا از مقام دولتی خود استعفا کرد و به رهبری نهضت آزادی ایران از داخل کشور ادامه داد. جمهوری اسلامی در طول دهههای بعد بارها یزدی بارها را به زندان انداخت.
ابراهیم یزدی سال ۱۳۹۶ (۲۰۱۷) درگذشت. امروز بسیاری از ایرانیها یزدی و همفکرانش را بخاطر نقشی که در حمایت از خمینی و به پیروزی رساندن انقلاب داشت در سرکوبگری جمهوری اسلامی مقصر میدانند. خانواده و دوستانش، اما، او را فردی میدانند که به دنبال دمکراسی بود و «بخاطر اعتقاداتش خطر را میپذیرفت و حرفهایی میزد که علیه منافع خودش بود.»
منبع تحقیق خبرنگاران بی بی سی لندن که یاران جنبش رهایی بخش لر در اختیار ما جهت درج در سایت www.lorabad.com