مرداد 1389,ساعت 21:14:15

سکوتم را مکن باور

ترانه: پویان - آهنگ: اسفندیار منفردزاده - آواز: گلشیفته فراهانی

 

http://www.youtube.com/watch?v=f5VssjkPuDE&feature=player_embedded#!

ژان پل سارتر - 1944

جمهوری سكوت

 

ما هیچ وقت به اندازه­ی دوران اشغال توسط آلمان­ها آزاد نبوده­ایم. ما همه­ی حقوق­مان و اولا حق بیان را از دست داده بودیم. هر روز، رو در رو، به ما توهین می­شد و باید سكوت می­كردیم؛ ما را دسته دسته تبعید می­كردند، به نام كارگر، یهودی و زندانی سیاسی؛ هر جایی، روی دیوارها، در روزنامه­ها و بر روی پرده­ی سینما، آن تصویر بی روح و دل به هم زنی را می­دیدیم كه جباران می­خواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و به خاطر همه­ی این­ها، ما آزاد بودیم.

از آن جایی كه به نظر می­رسید زهر نازی در ذهن ما رخنه كرده است، هر اندیشه­ی صحیحی یك پیروزی به شمار می­آمد؛ از آن جایی كه یك پلیس تمام عیار در پی آن بود كه ساكت­مان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوباره­ی اصول­مان محسوب می­شد؛ از آن جایی كه ما را به دام انداخته بودند، هر حركت ما ارزش یك تعهد را می­یافت. اوضاع و احوال غالبا دهشت­ناك مبارزه­ی ما، نهایتا این امكان را برایمان فراهم می­آورد كه بدون نقاب و بدون حجاب آن وضعیت بی قرار كننده و تحمل ناپذیری را زندگی كنیم كه شرایط انسانی می­خوانندش. تبعید، اسارت و علی­الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران­های خوش­تر شانه خالی می­كنیم) دغدغه­ی دائمی ما می­شد. می­آموختیم كه این­ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتی تهدیدات همیشگی و ظاهری: این­ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگی­مان تعبیر كامل این عبارت پیش پا افتاده بود: "انسان فانی است". و هر تصمیمی كه هر یك از ما برای خود می­گرفت، تصمیمی معتبر به حساب می­آمد؛ چرا كه رو در روی مرگ گرفته می­شد؛ چرا كه هر بار می­توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بیان شود. و من در این جا روی سخنم با آن دسته سرآمد از ما نیست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه­ی آن فرانسویانی است كه در هر ساعت شبانه روز در این چهار سال گفتند نه! اما سبعیت دشمن، هر یك از ما را به منتهی الیه این طیف سوق داد و از خودمان سئوالاتی را پرسیدیم كه كسی از خود در زمان صلح نمی­پرسد: هر یك از آن­هایی بین ما كه از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوی دست كم یك بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟- با اضطراب از خود می­پرسیدند: "آیا اگر شكنجه شوم، تاب می­آورم؟"

به این ترتیب، پایه­ای­ترین پرسش آزادی مطرح می­شد و ما مشرف به ژ‍رف­ترین معرفتی بودیم كه انسان می­تواند از خودش داشته باشد؛ چرا كه راز انسان، عقده­ی اودیپ یا عقده­ی حقارت نیست، بلكه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است.

شرایط كوشش كسانی كه درگیر فعالیت­های زیرزمینی بودند، برایشان تجربه­ی جدیدی فراهم آورد: آن­ها مانند سربازان در روز روشن نمی­جنگیدند. آن­ها تنها به دام می­افتادند و در تنهایی در بند می­شدند. بی یار و یاور و بی دوست و رفیق مقاومت می­كردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار می­گرفتند كه صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بی نوای آن­ها می­خندیدند؛ شكنجه گرانی كه وجدان بی مشكل و قدرت اجتماعی­شان، ایشان را محق جلوه می­داد. تنها. بدون دستی محبت آمیز یا كلامی تشویق كننده. علی ایحال، در بن تنهای­شان، داشتند از دیگران حمایت می­كردند؛ همه­ی دیگران، همه­ی رفقای آن­ها در نهضت مقاومت. یك كلمه كافی بود كه ده­ها و صدها دستگیری دیگر رخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار – آیا این همان تعریف آزادی ما نیست؟ این محرومیت، این تنهایی، این مخاطره­ی عظیم برای همه یك سان بود. برای رهبران و افراد آن­ها؛ مجازات برای كسانی كه پیغام­ها را می­رساندند، بی آن كه بدانند محتوای آن­ها چیست و برای كسانی كه كل نهضت مقاومت را فرماندهی می­كردند یك سان بود: اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد كه خطر برای فرمانده­ی كل آن با یك سرجوخه چنین یك سان باشد. و برای همین نهضت مقاومت یك جمهوری راستین بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمام عیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند. به این ترتیب، در خون و تیرگی قوی­ترین جمهوری­ها بنا شد. هر یك از شهروندان این جمهوری می­دانست كه مدیون همه­ی دیگر است و فقط می­تواند بر خودش تكیه كند؛ هر كدام از آن­ها در تنهایی­اش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یك از آن­ها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود. و با انتخاب آزادانه­ی خود، آزادی را برای همه انتخاب می­كرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود كه هر فرانسوی می­بایست در هر لحظه به دست می­آورد و بر آن علیه نازیسم شهادت می­داد. كسی در وظیفه­اش در نماند.

ما امروز در آستانه­ی جمهوری دیگری هستیم: باشد كه این جمهوری كه در روشنی روز بر پا می­شود، فضایل تلخ آن جمهوری شب و سكوت را حفظ كند.