• صفحه اصلی
  • مقالات
  • بیانیەها
  • اخبار
  • تماس با ما

اخبار سایتهای دیگر

  • اخبار صدای آمریکا
  • اخبار رادیو فردا
  • اخبار بی بی سی فارسی

لینک به سایتهای دیگر

  • بی بی سی فارسی
  • صدای آمریکا
  • خدمات وب هاستینگ و دامنه
  • فیلتر شکنها
املاک ٢٤
  • شما اینجا هستید:  
  • خانه

چرا آخرین اشتباه فاشیستی را مرتکب نمیشید؟

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
20 دی 1392
بازدید: 1494
اسفند 1388,ساعت 01:16:21

هشت ماهه که میگین اتمام حجت با سران فتنه! پس معطل چی هستین؟

 ما منتظریم تا رفراندوم واقعی خیابانی رو نشونتون بدیم

بدبخت های ترسوی کودتاچی، شما که حماسه ساندیسی 9 دی دارین. شما که حماسه

داربستی 22 بهمن دارین. شما که 63 درصد رای دارین. شما که تئوریسین های عالیقدری دارید.

 چرا معطلین پس؟ شما که کیهان و یامین پور و 20:30 و وطن امروز

و بنگاه باتوم پراکنی فارس نیوز دارین.
شما که هشت ماهه هی میگین اتمام حجت با سران فتنه.

 آخرین فرصت برای سران فتنه. همش وعده وعید! پس چرا معطلین بدبخت های ترسو؟
تمام اطرافیان موسوی و کروبی رو دستگیر کردین. خواهرزاده بیگناه موسوی رو کشتین.

پسر کروبی رو تهدید به لواط کردین. خب چرا معطلید؟

چرا آخرین اشتباه جمهوری فاشیستی خودتون رو مرتکب نمیشید؟

ما هم منتظریم تا در صورت بازداشت

این دو عزیز، آسفالت میدان پاستور محل اقامت دیکتاتورترین حاکم قرن رو شخم بزنیم.
راستی، شما که موش و سوسک رو فرستادین فضا، اگه آخرین اشتباهتون رو هم مرتکب بشین و

 موسوی و کروبی رو دستگیر کنین، خودتون کجا خواهید رفت؟ کاری می کنیم

که حسرت سرنوشت اون سوسک و موش رو بخورید.
به قول خودتون ملت ایستاده است. بدجوری هم ایستاده است. ما منتظرانیم!

این «فتنه» نمی ‌خوابد!

اگر «رأی من کو؟» به این معنی بود که رأی‌دهندگان قصد داشتند به قدرت رأی خود شخص دیگری را در رأس قوه مجریه بنشانند که «شاید» بتواند به مطالبات آنها پاسخ بگوید، در «مرگ بر دیکتاتور» اما دیگر از این خبرها نیست. هیچ کدام از آن کاندیداها نمی‌توانند در این شعار با مردم همراهی کنند. کدام دیکتاتور؟ آنها نیز خوب می‌دانند موضوع بر سر شخص احمدی‌نژاد و یا شخص خامنه‌ای نیست. موضوع بر سر استبداد و نظام استبداد دینی است. نظامی که مرجع همه آنها، آیت‌الله خمینی، بنیانش گذاشت.
****
!

در عصر ارتباطات انبوه، رسانه‌ها به اندازه‌ای نقش تعیین‌کننده بازی می‌کنند که اگر خبری بازتاب رسانه‌ای پیدا نکند، گویا اساسا آن «خبر» روی نداده است! این بزرگترین نقطه ضعف رابطه بین رسانه‌ها و مخاطبان آنهاست. نقطه ضعفی که رژیم‌هایی مانند جمهوری اسلامی از آن بهترین استفاده را می‌برند البته بدون آنکه به یک نکته مهم توجه کنند: می‌توان با بازتاب ندادن یک خبر این گونه وانمود کرد که اتفاق مربوط به آن خبر اساسا روی نداده است. لیکن از یک سو به کسانی که در آن رویداد حضور داشته‌اند چه می‌توان گفت و از سوی دیگر، چگونه می‌توان به مقابله با پیامد رویدادی رفت که وقوعش انکار شده است؟!

فاصله دور
ژورنالیسم و سیاست در عین اینکه به یکدیگر نیاز حیاتی دارند، گاه با به کار گرفتن ابزار یکدیگر، به شدت به یکدیگر شبیه می‌شوند به ویژه در آنجا که از جنبه‌های منفی یکدیگر الهام می‌گیرند! در جمهوری اسلامی اما این دو چنان بر هم منطبق می‌شوند که به سختی می‌توان ژورنالیسم وابسته و سرسپرده را از سیاست حاکم جدا کرد. «انکار» ستون اصلی هر دو است: خبری در رسانه‌ها نیست، پس چیزی هم روی نداده است! جمهوری اسلامی البته فراتر از این می‌رود: خبری که سیاست تنظیم کرده است، در رسانه‌ها غوغا می‌کند، پس حتما روی نیز داده است! این طنابی است که رژیم‌های خودکامه با آن چنان به چاه خودفریبی فرو می‌روند که لحظات پایان خود را در نمی‌یابند.
در هشت ماه گذشته، دو بار این خودفریبی به نقطه اوج خود رسید و هر بار به ترجیع‌بند سخنان «رهبر» و مداحانش تبدیل شد: یکی در 22 خرداد و مشارکت 85 درصدی مردم در «انتخابات» و دیگری در 22 بهمن و مشارکت «پنجاه میلیونی» مردم در سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی! یکی در سایه توهم «تغییر» که در سراسر ایران گسترده شده بود و دیگری زیر سایه سرنیزه. دومی پیامد ناگزیر اولی بود. اگرچه رژیم در هر دو به حضور مردم نیاز داشت بدون آنکه این هر دو نقشی بیش از یک دستاویز برای جنبش اجتماعی‌ای داشته باشد که به این یا آن شکل خود را بروز می‌دهد، فقط بستگی به این دارد که تاریخ چه فرصتی را در اختیارش بنهد. اگر آدمها می‌توانستند مسیر تاریخ و واکنش‌های اجتماعی را پیش‌بینی کنند و یا آن را به اراده خود تغییر دهند، آنگاه باید مطمئن می‌بودیم که همه چیز به گونه‌ای دیگر روی می‌داد و نه آن گونه که تا کنون روی داده و تاریخ را ساخته است.
نقش انسان در تغییر و تحولات اجتماعی نه پیشگویی و یا آرزوی تحمیل اراده خود بر آن، بلکه دیدن، سنجیدن و تشخیص است. آن هم از دو فاصله: یکی، فاصله‌ای دور که بر مبنای تجربه تاریخی و تطبیقی نسبت به رویدادها می‌باید داشت. دیگری، فاصله‌ نزدیک که همزمان و یا بلافاصله پس از یک رویداد می‌بایست نسبت به آن قرار گرفت. به عنوان نمونه 22 خرداد 88 را در نظر بگیرید. حفظ فاصله دور نسبت به آن از این نظر لازم بود که بدون آنکه در فضای شور و شادی جوانانی غرق شد که در فرصتی که به آنها داده شده بود تا جمهوری اسلامی یک «انتخابات پرشور و شاداب و با نشاط» برگزار کند، دلی از عزا در آورده و به رقص و پایکوبی می‌پرداختند، هرگز این حقیقت را فراموش نکرد که این یک انتخابات غیرآزاد، غیردمکراتیک، با نظارت استصوابی، برای حفظ نظام و توسط نهادهایی صورت می‌گیرد که طی چهار سال گذشته جابجایی‌های گسترده را در سراسر کشور پیش برده‌اند تا دست کم چهار سال دیگر در مقام خود بمانند. به ویژه اگر به سخن مشهور خامنه‌ای مبنی بر ادامه کار این دولت در چهار سال دیگر و هم چنین مطالب کیهان تهران و تیتر «ملت کار را تمام خواهد کرد» حساسیت مناسب نشان داده می‌شد. تیتر بزرگ کیهان تهران چهار سال پیش از آن در سال 84 و پس از آنکه احمدی‌نژاد از صندوق آرا بیرون آمد چنین بود: ملت کار را تمام کرد!
این فاصله دور نسبت به رأی‌گیری 22 خرداد از سوی بسیاری از تحلیل‌گران و ناظران سیاسی ایرانی و خارجی رعایت نشد. «شور» انتخاباتی که انتخابات نبود، چشم آنان را نیز کور کرد به طوری که حاضر نبودند از تحلیل صددرصدی خود اندکی کوتاه بیایند و حتی فرض کنند که شاید آنچه بشود که به نظر آنان نباید می‌شد! که شد!

فاصله نزدیک
شعار انتخاباتی احمدی‌نژاد در سال 84 «می‌شود و می‌توانیم» بود. از همین رو فاصله نزدیک در 22 خرداد 88 باید بلافاصله از ساعت هشت و نه شب که نخستین نتایج شمارش آرا اعلام گشت، شروع می‌شد. باید دیده می‌شد که تیتر کیهان تهران هم در سال 84 و هم در سال 88 مبنی بر «تمام کردن کار» جدی بود. باید دیده می‌شد که خامنه‌ای، اگرچه بلافاصله تکذیب کردند، ولی نه تنها حرف دل بلکه برنامه «تمام کردن کار» از دهانش پریده بود وقتی گفت این دولت باید طوری کار کند که انگار چهار سال دیگر هم بر سر کار است.
اگر آن فاصله دور رعایت می‌شد و توهم «تغییر» توسط این «انتخابات» چنان همه را در خود غرق نمی‌کرد، آنگاه می‌شد دریافت خیزی که سپاه پاسداران برای قبضه کردن منابع سیاسی و اقتصادی برداشته بود، کشور را به سویی می‌برد که امروز هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، از آن به نام «دیکتاتوری نظامی» یاد می‌کند.
خوب است آنهایی که در همان «انتخابات» سال 84 بلافاصله از حکومت «طالبانی» و «پادگانی» سخن گفتند، کمی در خود و شیوه سیاسی خویش بازنگری کنند. سخنی که می‌گفتند، درست بود. نادرستی در این بود که این همه را به مثابه تبلیغات سیاسی و برای رو کم کنی از رقیب استفاده می‌کردند و نه به عنوان یک خطر جدی که کشور را تهدید می‌کند. آنها دچار این توهم بودند که این حکومت «طالبانی» و «پادگانی» دمار از روزگار مردم در می‌آورد، بعد فصل «انتخابات» می‌رسد و مردم به جای «طالبان» و «پادگان» به «اصلاح‌طلبان» رأی می‌دهند! همه از کیسه مردم خرج می‌کنند! چرا، چرا نتوانستند ببینند آنها نیامده‌اند که بروند؟! چرا هم در چهار پنج سال گذشته و هم در خرداد 88 به این نیندیشیدند که حکومت «پادگانی» که تمامی منابع سیاسی و اقتصادی کشور را در دست خود قبضه کرده است، هرگز حاضر نخواهد شد این همه را با یک «انتخابات» از دست بدهد و آزاد گذاشتن موسوی و کروبی برای سر دادن شعار «تغییر» تنها برای گرم کردن بازار رأی‌گیری بوده است و نه اینکه آنها «انتخاب» شوند و شعار «تغییر» را تحقق بخشند! بگذریم از اینکه اگر «انتخاب» هم می‌شدند، با این «رهبر» و این نهادهای سرسپرده، انسدادشان حتی بیشتر از دوران خاتمی می‌شد! شاید هم به این خیال بودند که حکومت «پادگانی» خوان یغما را با آنها تقسیم می‌کند.
حکومت «پادگانی» اما با تثبیت دوباره خود در 22 خرداد به حکومت «کودتا» تبدیل شد بدون آنکه بتواند واکنش مردم را در برابر نتیجه «انتخابات» پیش‌بینی کند. چرخ تاریخ شتاب گرفت. ورق برگشت. عقده سی ساله فشار و سرکوب به ناگهان دهان باز کرد و به سرعت از «رأی من کو؟» که هیچ معنایی جز «قدرت من کو؟» ندارد، به فریاد «مرگ بر دیکتاتور» تبدیل شد.
این تنها یک تغییر شعار نیست. تغییر کیفیت است. تغییر رهبری است. تغییر مسیر خونین و راکد جمهوری اسلامی است. اگر «رأی من کو؟» به این معنی بود که رأی‌دهندگان که قصد داشتند به قدرت رأی خود شخص دیگری را در رأس قوه مجریه بنشانند، از همین حکومت می‌خواستند رأی آنها را پس بدهد تا یکی از همان‌هایی که از صافی حکومت رد شده است در مقامی قرار بگیرد که «شاید» بتواند به مطالبات آنها پاسخ بگوید، در «مرگ بر دیکتاتور» اما دیگر از این خبرها نیست. هیچ کدام از آن کاندیداها نمی‌توانند در این شعار با مردم همراهی کنند. کدام دیکتاتور؟ آنها نیز خوب می‌دانند موضوع بر سر شخص احمدی‌نژاد و یا شخص خامنه‌ای نیست. موضوع بر سر استبداد و نظام استبداد دینی است. نظامی که مرجع همه آنها، آیت‌الله خمینی، بنیانش گذاشت.
در اینجا دوباره باید فاصله را زیاد کرد. باید از همه فاصله گرفت: از نظام، از مردم و از موسوی و کروبی. باید فاصله گرفت تا دید تنها نیرویی می‌تواند جامعه را از یک نظام استبدادی رها سازد که خود هیچ گونه وابستگی و دلبستگی به این نظام استبدادی نداشته باشد. تنها نیرویی می‌تواند مطالبات دمکراتیک جامعه را پاسخ گوید که خود دمکرات باشد. جنبش دمکراسی‌خواهی به رهبران دمکرات نیاز دارد. جدایی دین و دولت که به خواست جنبش اجتماعی ایران تبدیل شده است تا جایی که نظام دینی را به واکنش واداشته است، به رهبرانی نیاز دارد که خود به آن اعتقاد داشته باشند.
بعد دوباره باید فاصله را نزدیک کرد: به نظام، به مردم، به موسوی و کروبی. نظام را دید که حاضر نیست مطلقا یک گام پس بنهد. مردم را دید که آزادی را بر بامها فریاد می‌کنند، با کندن تابلوی یک خیابان که بر آن «جمهوری اسلامی» نقش بسته است، هلهله می‌کنند، شعار «رفراندوم» سر می‌دهند، نان و کار می‌خواهند، لحظه‌ای علیه قوانین ضدانسانی، از قانون ضدخانواده تا اعدام، ساکت نمی‌نشینند و آنگاه به دقت به سخنان موسوی و کروبی گوش داد تا دریافت «سران جنبش سبز»
و «راه سبز امید» تا کجا با نظام و تا کجا با مردم هستند. چه دلایل و انگیزه‌هایی برای ماندن با نظام و چه امکاناتی برای همراهی با مردم دارند و این دوگانگی را چگونه حل می‌کنند. پاسخ هر چه باشد، حقیقت این است که با آنها یا بدون آنها، این «فتنه» نمی‌خوابد.

ارسالی از طرف یاران جنبش رهایی بخش لر برای سایت

www.loretsan11.com

تاريخ بروز رساني ( 07 اسفند 1388,ساعت 17:28:27 )

 

هشدار-ضرورت

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
20 دی 1392
بازدید: 1567

چریک خلق عبدالله ریگی هر اندشیه ای که داشت،اما

با شجاعت تمام به کل رژیم با تندترین زبان ،یعنی تفنگ "

نه " گفت .ربودن این رزمنده خلق به کمک سرویسهای

 اطلاعاتی خارجی، هشداری است به همه

جریانهای سیاسی از بزرگترین ومتشکلترین،

تا کوچکترین وپراکنده ترین،که غرب وهمه

وابستگانش ورژیم با همه جناحبندیهایش ،

علی رغم همه دعواهای حیدرنعمتی،بر سر یک

 چیزپیمان بسته اند،وآن نابودی هر جمع وهرآنکس

 که درد ایران  آزاد در سر دارد .اطلاعیه جندالله

در رابطه با شرکت سرویسهای خارجی در رابطه با این آدمربائی

 :  http://junbish.blogspot.com

خبر دردناک وناجوانمردانه آدمربائی رژیم به

کمک سرویسهای اطلاعاتی خارجی(بنابه اطلاعیه جندالله)

 ،یعنی ربودن فرزند دلیر خلق بلوچ بطور خاص وفرزند ایران

 بطورعام ،چریک جانباز عبدالله ریگی ،تشت رسوای

رژیم ولایت را که شب وروز برعلیه دول غربی

 وبیگانه شعار میدهند را ازبام به کف حیات

سرسپردگی پرتاپ کرد وآنرا رسوا نمود.فیلم آدمبربائی در آدرس زیر :http://www.farsnews.com/media.php?nn=8812041228 چریک خلق عبدالله ریگی هر اندشیه ای که داشت،اما با شجاعت تمام به کل رژیم با تندترین زبان ،یعنی تفنگ "نه " گفت .ربودن این رزمنده خلق به کمک سرویسهای اطلاعاتی خارجی، هشداری است به همه جریانهای سیاسی از بزرگترین ومتشکلترین،تا کوچکترین وپراکنده ترین،که غرب وهمه وابستگانش ورژیم با همه جناحبندیهایش ،علی رغم همه دعواهای حیدرنعمتی،بر سر یک چیزپیمان بسته اند،وآن نابودی هر جمع وهرآنکس که درد ایران وایرانی آزاد در سر دارد .اطلاعیه جندالله در رابطه با شرکت سرویسهای خارجی در رابطه با این آدمربائی :  http://junbish.blogspot.com /ربودن ناجوانمردانه چریک خلق عبدالله ریگی هشداری است به همه فعا لین سیاسی متشکل وغیر متشکل که  دول غربی علی رغم همه کاغذبازیهای سازمان مللی وپارلمانتاریستی(بیانیه مجالس)،بر سر بزنگاها با بالاترین سرویسهای اطلاعاتی به کمک رژیم خواهند آمد .این آد مربائی از طرف دیگر ضرورت هر چه تشکیل سریعتر یک جبهه متحد از تما می شخصیتها وجریانات سیاسی را در جلو پای همه میهن پرستان قرار داده است ، به خود آئید که دشمن  در کمین همه  است.

جای آن دارد که همه میهن پرستان این جنایت تروریستی آدمربائی را با تمام قوا محکوم کنند وبرای تشکیل یک جبهه متحد، قبل ازاینکه دیر شود قدم به میدان بگذارند وبر سراین حداقل اساسی با هم همپیمان شوند ،این حداقل چیزی نیست ،مگراین شمع روشن بخش عاشقان .

مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی برقرارباد حکومتی بر رای ملت (رفراندوم رفراندوم،راه نجات مردم) .تا الان که این سطوربه رشته تحریردر می آید، فقط این سایت مجاهدین خلق ایران است که با شهامت ودرایت ملی این جنایت را محکوم کرده است. این موضعگیری انقلابی وانسانی وشجاعانه بسیارقابل تقدیر است : http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=54009 

 

  

مطلب ارسالی یکی از زنان مبارز لر و یاران جنبش رهایی بخش لرستان برای سایت:

www.lorabad.com

 

تاريخ بروز رساني ( 07 اسفند 1388,ساعت 06:07:22 )

 

اعدام سهيلا نماينده فقيرترين شهرهاي غرب کشور

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
بیانیەها
20 دی 1392
بازدید: 2848
بان 1388,ساعت 07:36:17

سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي نیروهای سرکوبگر نظام مافیایی اسلامی کنونی حاکم در کشور ایران  تاکنون به خود ديده، اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد

از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت. وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند. قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند. فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد. به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. .

زمستان میگذرد و روسیاهی به ملاها 

دریغ کردن ظرفیت ها از مردم در مبارزه ی بی امانشان با نظام ولایت مطلقه فقیه در این بر هه ی زمانی خیانتی است که تاریخ و مردم به زودی به قضاوت آن خواهند نشست.  www.lorabad.com

تاريخ بروز رساني ( 22 آبان 1388,ساعت 23:46:42 )

 

لرها در عراق فراتر از یک تصور (بخش دوم)

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
بیانیەها
20 دی 1392
بازدید: 3241
نوشته شده توسط atabak   
09 آبان 1388,ساعت 04:11:56
جنگ‌هاي محلي مردم لُر و کرد با دولت متصرف عثماني بود كه بدون حمايت دولت‌هاي مركزي هميشه‌ي خدا ناكام مي‌ماند و پيكر خود را  قطعه قطعه مي‌ديد شاهان صفوي تا قاجاري كه تمام هم و غمش آذربايجان و مرزهاي شمالي و شمال غربي بود گرچه هيچ‌گونه هنري در نگاهداري آن هم نداشتند از جنوب و جنوب غرب كشور بي‌خبر مي‌ماندند و اگر هم گزارش دادخواهي و تظلمي مي‌رسيد بي‌اعتنا بودند گويي اين مردم كه خود مرزداران باهوش و با لياقتي بودند چندان به كار نمي‌آيند. در صورتي كه لُر به قول شاعر ايلامي عبدالصاحب راسخي دراين دوره اينچنين بود :  در وجود لُر سرِ تسليم نيستدر  دل ِ او جاي ترس و بيم نيست
حسین حسن‌زاده‌رهدار
 لرها در عراق فراتر از یک تصور (بخش دوم)

همان‌گونه در بخش نخست اين سفرنامه آمد از طرف لُرهاي عراق در شهر سليمانيه براي مراسم افتتاحيه‌ي كانون فرهنگي "هومبه‌هريي لُر" (سه‌نته‌ري هاو به‌شيي لور) دعوت شدم، تا در راستاي معرفي مردم و فرهنگ لُرهاي ايران به ديگر برادران لُر اقليم كردستان عراق خدمات فرهنگي انجام داده باشم.

 

بخش اول سفرنامه را در اینجا بخوانید: http://setinelor.com/fa/archives/2009/10/08/9720 تا كوه بُر شوم غرور كوه‌ها ‌را در پي‌  اتكه بهانه‌اي براي

 زنده‌رو رفتن توست ! بار اين سرگرداني را به دنبالت كشانماما هرگز ندانستي" سرگردون وابي دلِ خومه نادون "و گريز از اين راه همان " تَهله مرگي " استزيرا" پشتم كوه پيشَم كَمَر دورُم صيادون! ".............به دنبالت سرتا سر اين خاك پاله پاله راسراسيمه دويدمتا به هونه‌ي پَرِ مال تا تنگ گُجستان شب زده و خواب آلودآنجا كه طشتي پُر از خون و دشتي پر از نون داردبه يار اَمبازترين نقشه جغرافيا بگوئيدكاسه هُمسابَهري ديگر چه تُمي دارد؟درنگ كن ! درنگ !كه اين گُرگِ هار دلم سر به گريبان نمي‌نهداي كه تو غريب و مو غريبهر دو غريب‌زاگفتي بُرنده‌ام  بُراست ديدي چگونه بختت نبُريد ردايي راكه تا پسِ پايت را به پوشاند؟كاسه هُمسابَهري را به  كُهشور پائيزان داده‌امو بوي بهار را باتواز كاسه " اوسي " كرده‌ي " براربَهري "بايد نوشيد .زيرا" هر بهاري با تو بام سي مو بهارهتا تو هيسي روزگارُم شو نداره "                     برگرفته از كتاب : مي‌نويسم انديكا – رهدار  همان‌گونه در بخش نخست اين سفرنامه آمد توسط كانون فرهنگي" هومبه‌هريي لُر"( سه‌نته‌ري هاو به‌شيي لور) از طرف لُرهاي عراق در شهر سليمانيه مراسم افتتاحيه‌اي داشت دعوت شدم، تا در راستاي معرفي مردم و فرهنگ لُرهاي ايران به ديگر برادران لُر اقليم كردستان عراق خدمات فرهنگي انجام داده باشم كه باردهي اين سفر را  در بخش اول سفرنامه با عنوان " لُرها در عراق فراتر از يك تصور" در خصوص طوايف لُر عراق و پراكندگي، محل سكونت آنان در اقليم كردستان عراق و كشورهاي همسايه سخن به ميان آمد. همزمان در روزنامه فرهنگ جنوب و هفته‌نامه نداي جنوب و هفته‌نامه‌ي كيما به چاپ رسيد كه عزيزان براي پيگيري بخش اول اين سفر مي‌توانند از سايت‌هاي لور  (كه آغازگر انعكاس اين خبر بود) – لُرنا -  ستين لُر – سايت اليگودرز - سايت بُنه‌وار – سبزه‌سرا – سايت ورد پرس –  ما كورديم ما لوريم كه به درج آن پرداخته‌اند بازديد كنند. 

در گذشته تمام لُرهاي عراق در يك منطقه بودند كه مركزيت آن اكنون در مناطق نفت‌خيز خانقين و كركوك است. در حوالي خانقين آثاري از دوران هخامنشيان وجود داشت كه بي‌شك به آثار هخامنشي شهر شوش در خوزستان نزديكي و يكساني دارد و چيزي كمتر از تخت جمشيد است، اين منطقه باستاني در دوران صدام  بعنوان "ميدان مشق تير توپ و تمرين‌هاي نظاميِ شليك سنگين با انتخاب عمدي  بكلي ويران شد همچنان كه مجسمه بودا در افغانستان مجسمه‌ي ديروزين‌اش نيست. دو استان خانقين و كركوك هم اكنون زير نظر دولت بغداد اداره مي‌شوند و از پوشش حكومتي فدارل كردستان خارج بوده  البته زمزمه‌هايي در خصوص همه‌پَرسي‌هاي انتخاباتي در آينده بر سر زبان‌هاست كه آيا در آينده به حكومت فدرال خواهند پيوست يا خير ! همان‌طوري كه قبلاً در بخش اول گزارش سفر گفتم صدام با تخريب خانه‌ها و جايگزيني سكونتي مردمان پيرامون بغداد به جاي بوميان لُر و کرد، آنان را مجبور به كوچ اجباري به داخل ايران و مناطق شمالي عراق مي‌كرد به هرحال 90 درصد لُرها در اين منطقه هستند همانطوري كه در كتاب از بختياري تا بختياري اشاره شد اين مناطق لُر و کردنشين تا زمان غلامرضاخان والي آخرين والي لرستان در دست ايران بود كه به تصرف دولت عثماني در آمد. كه همان لُرستان غربي است با مستقر شدن دولت عثماني بر اين نواحي مردمان لُر و کرد منطقه را به ديگر بلاد خاورميانه سوريه، لبنان و بلندي‌هاي جولان (گولان) و نواحي جنوبي تركيه، پيرامون آنكارا و... كوچ اجباري دادند و یا آنها را قتل عام نمودند.

شعر زير اشاره به جنگ‌هاي محلي مردم لُر و کرد با دولت متصرف عثماني بود كه بدون حمايت دولت‌هاي مركزي هميشه‌ي خدا ناكام مي‌ماند و پيكر خود را  قطعه قطعه مي‌ديد شاهان صفوي تا قاجاري كه تمام هم و غمش آذربايجان و مرزهاي شمالي و شمال غربي بود گرچه هيچ‌گونه هنري در نگاهداري آن هم نداشتند از جنوب و جنوب غرب كشور بي‌خبر مي‌ماندند و اگر هم گزارش دادخواهي و تظلمي مي‌رسيد بي‌اعتنا بودند گويي اين مردم كه خود مرزداران باهوش و با لياقتي بودند چندان به كار نمي‌آيند. در صورتي كه لُر به قول شاعر ايلامي عبدالصاحب راسخي دراين دوره اينچنين بود : در وجود لُر سرِ تسليم نيستدر  دل ِ او جاي ترس و بيم نيستدشمن ظلم است با خوبان نديمقصه‌ي عشق است از نسل قديمشاهد است تاريخ از پيشينيان جنگ لُر با دولت عثمانيانشهر او ميراث درد است و جنونشاخسارش خم شد و سوخت از درونشهرِ ويراني از او جا مانده استتك سوارش بر زمين افتاده استروي دوش شهر او بارغم است

زخم‌هاي كُهنه‌اش بي‌مرهم است

 

اين بخش‌ها تا مرز تركيه همچنان كه در كتاب كُردي استاد هژار آمده است - استاد هژار كسي است كه كتاب "شرفنامه"ی شرف‌خان بدليسي را از فارسی به كردي ترجمه نموده‌اند و خود ازشاعران نامدار کرد می‌باشد، نسخه‌ي كُردي اين كتاب در خصوص قوم لُر موجود است – مردم اين مناطق تا 1921 كه عثماني شكست خورد قوي بودند و بعدها طبق قراردادهای "سیور" و "لوزان " و دخالت سياست‌هاي آتاتوركي و انگلیسی‌ها و فرانسویان و سایر دولت‌هایغربی از استقلال مردم اين مناطق پيشگيري شد و بصورت عضوي از دولت عراق درآمد.

 با عبور از چندين محله شهر به سوي محله "بختياري قديم" كه برخلاف نامش هيچ ساختمان قديمي نظر را جلب نمي‌كرد بجز آپارتمان‌هاي تازه‌سازي كه قد برافراشته بودند. در يكي از خيابان‌هاي اين محله مقر كانون فرهنگي لُر است با شعار: "مركز مشترك لُر نگاهي به افق، اميدي براي آينده"، كه مقصد ماست. ابتدا چند عكس ازتابلو سردرِ ساختمان كانون مي‌گيرم، معلوم بود نگهبان ساختمان ورود ما را به كارمندان كانون اطلاع داده بود كه كاك سيروان جلال معاون رئيس كانون همراه با خانم كارمندي ديگر به رسم لُرياتي خودمان به پيشواز آمدند. و ما را به دفتر خودشان راهنمايي و همرايي كردند. پس از احوالپرسي‌ها و گفت شنودهاي فرهنگي ازهمريشگي‌هاي فرهنگي سخن به ميان آمد، هر از گاهي بقيه كاركنان براي خوش آمدگويي داخل مي‌شدند و پس از لختي نشستن و شركت كوتاهي در گفتگو  خداحافظي مي‌كردند از خانم‌هاي كارمند (سنا خانم) به اتاقي رفت كه آرشيو لباس‌هاي لُري در آن نگاهداري مي‌شد و با پوشيدن لباس لُري بوير احمدي سعي مي‌كرد كه نشان دهد كه لُر است و لُر تبار،  اين خانم جوان در عكس‌ها و گزارشاتي كه از كارنوال طايفه‌ي جاف ديدم با همين لباس شركت داشتند كه توجه خبرنگاران و عكاسان داخلي و خارجي را به خود جلب نموده بود  به گونه‌اي كه عكس‌هايي از ايشان براي تبليغات انتخاباتي هنوز بر درو ديوارها و ايستگاه‌هاي اتوبوس در گوشه و كنار شهر ديده مي‌شد.  

 به هرحال پس از ساعت‌ها جهت استراحت به مهمان‌سراي كانون كه در همان ساختمان بود مي‌خواستيم برويم كه كاك وحيد مانع شد، از آنجايي كه همسرم نيز در اين سفر همراهم بود ما را نزد خانواده‌اش در يكي از مناطق غربي و نوبنياد سليمانيه بردند كه با استقبال گرم خانواده‌شان  روبرو شديم. پسر كاك وحيد كلاس دوم دبستان است با خوشرويي به پيشواز آمد همراه مادرش  كه بانويي زحمت‌كش با سيمايي معصومانه و رنج ديده به گرمي نهايت مهمان‌وازي زاگرس گونه‌اش را نشان داد و اصالتا، كُرد زازایي (دملی) تركيه‌اي بود و فارسي را به شيوايي سخن مي‌گفت اين بانو با همه‌ي افتادگي و فروتني در يكي از شبكه‌هاي تلويزيوني دولتي كُردستان مجري اخبار به زبان تركي استانبولي است همچنين از خانواده‌هاي سرديار و سرشناس كُرد تركيه‌اي مي‌باشد ( از نوادگان شيخ سعيد پيران كه همراه با سيدرضا دِرسيمی- درسيم يعني دروازه سيمين ونام کردی یکی ازایالات و استانهای کردستان ترکیه است که ترک‌ها عمدا آنرا به  تونجعلی تغییر داده اند– آغازگران مبارزات عليه دولت عثماني وترکها بود)

  نام پسرش را مي‌پرسم "ديار" نامي آشنا، پرسيدم يعني سرزمين ؟ گفتند خير به کردی و لُري يعني پيدا، هويدا، معلوم و نشان است و براي نام دختران دياره  استفاده مي‌شود.  

شنبه سوم اكتبر 2009  كه برابر با 11 مهرماه 1388مي‌باشد زمان افتتاحيه كانون است  از اين نظر تاريخ ميلادي را آوردم زيرا كه زمان افتتاحيه تنها به تاريخ ميلادي در دعوتنامه قيد شده بود. محل مراسم هم سالن روشنفکری یا به کردی"هولی روشن‌بيري"مي‌باشد كه همان روشن‌ويري لُري خودمان يعني سالن روشن‌فكري كه كليه جشن‌ها و سمينارهاي و فستيوال‌هاي فرهنگي در آنجا برگزار مي‌شود.

 تا ساعت 3 بعد از ظهر دسته دسته دوستداران فرهنگ لُر و اقوام لُري و كُردي كه از شهرها و روستاهاي اقليم اين خبر را شنيده بودند، تجمع كرده‌اند سالن پر از جمعيت  مي شود از شخصيت‌هاي دولتي و نمايندگان حكومتي و نيز نويسندگان و شاعران و خيل خبرگزاران از شبكه‌هاي مختلف ريز و درشت تلويزيوني تا روزنامه‌ها و فصل‌نامه‌هاي محلي گرد آمده‌اند و در سالن بسته مي‌شود اما همچنان خيل جمعيت در پشت درهای سالن ايستاده اند. مجريان برنامه دو خانم كُرد و لُر هستند كه اعلام برنامه ها را همراه با اشعاري به زبان‌هاي كُردي و لُري مي‌سرايند به پاس داشت مقام شهدا همه برمي‌خيزند و سپس به فراخواندن شخصيت‌هاي سخنران مي‌پردازند ابتدا جناب جبار ياور رئيس كانون هومبه‌هري لُر كه ازمسئولین بلندپایه‌ی وزارت پیشمرگه (وزارت نيروهای پیشرگ) نيز مي‌باشد به سخن‌راني پرداختند و سپس نماينده‌ي حكومت كردستان به ريشه نژادي لُر اشاره و نيز به ريشه‌هاي تاريخي موسيقي اين قوم در زاگرس و گستره زيست لران اشاره نمودند كه به همه‌ي نظريه‌ها ارائه شده توسط كارشنان اشاره داشتند و شايد بي‌آلايش‌ترين نظريه‌ها را كه خالي از هرگونه تعصب و قوم گرايي بودند ارائه نمودند نوبت به كاك سيروان رسيد ايشان همان‌طوري كه قبلاً گفتم، سخنراني خود را با اين جمله آغاز نمود " دل مو سي لُرسو هي مي‌زنه زار – يه تنو و يه لُرسو يه دييَنی يار" يادم آمد اين شعر را ميرنوروز شاعر لُر عصر صفويه در وصف دهلران گفته بود و قبلاً در ديوان ميرنوروز ديده و خوانده بودم. سپس از نگارنده دعوت شد تا شعري به لُري بختياري بخوانم كه خوانده شد اما قبل از آن قرار بود كه متني را يكي از لُرهاي ايراني بخواند كه به دلايلي از خواندن آن صرف نظر شد. به هر حال گروه موسيقي لُري كانون با لباس رسمي لری بختياري و خرم آبادی به روي سن آمدند و با خواندن چند تصنيف لُري بختياري از شادروان بهمن علاءالدين و چندين تصنيف لُري خرم آبادي بيندگان را به وجد آوردند، ناگفته نماند تمامي نوازندگان چوغا پوش گروه موسيقي كانون هومبه‌هري  لُر شهروند سليمانيه و لُر هستند كه انتخاب لباس رسمي گروهشان لباس بختياري است يعني همان شال و چوغا و دبيت و كلاه خسروي بختياري، و درهر فستيوالي كه شركت مي‌كنند با همين لباس معرفي مي‌شوند.   پس از پايان خبرنگاران رسانه ها به گفتگو با هنرمندان پرداختند و  آقايي كه آخرين نفرسالن را ترك مي‌كرد و  لباس بختياريي كه به تن داشتم نظرش را جلب كرده بود همان شب خود را معرفي كرد " كاك عثمان " لُرهاي بختياري را كاملا شناخت داشت و خوب هم مي‌شناخت البته در پاي صحبت‌اش با يكي از دوستان كه بنده بيشتر شنونده بودم و به نُت برداري از گفته‌هايش مشغول. مي‌گفت : شايد بيشتر از هرقومي در ايران اين لُرهاي بختياري‌اند كه جاي پايشان را هيچ تاريخ نويسي نمي‌تواند از تاريخ ايران پاك كند، ولي اين هم دليل نخواهد بود كه بختياري‌ها مالكيت تمامي ايران هستند،  اگر بختياريي كه داراي شعر ، آواز ، سوگينه بختياري است، آن را با تمام اقوام ايراني چه داخل و چه خارج از ايران يا فلاتهاي شرقي و شمالي مقايسه كنيم، خوب ببينيد كه با كدامين اقوام يكساني و سازگاري دارد و سازگارتر است؟ مگر زاگرس نشينان چه در كردستان عراق چه در تركيه؛ كسي نمي‌تواند بگويد شعبات لُر و کرد باهم تفاوت فرهنگي دارند، كسي نمي‌تواند بگويد تمام لرها با بختياري‌ها متفاوتند يا بگويد بختياري فرهنگي متفاوت با ديگر لرها دارد و يا با كردها وجه اشتراك فرهنگي ندارند، ريشه فرهنگي و زبانی تمام مردمان زاگروس يك ريشه است.    پس از ترك سالن اينبار اين "ماموستا اسعد لوري‌زاده" شاعر لُرتبار كردستان عراق بودند كه بيرون از سالن به انتظارم نشسته بود . استاد لوري‌زاده به همراه دكتر جواني با لبخند به طرفم آمد احوال پرسي گرمي كرد، او از لُرهاي چمچمال واقع در بین سلیمانیه-کرکوک در كردستان عراق است و در خصوص شعرهايش گفت از اينكه استادي‌اش در شعر كودكان است و پنج كتاب تاكنون از وي به چاپ رسيده مشتاقانه دو جلد از كتاب‌هاي شعر كودكان را كه به زبان كُردي سوراني بود امضا و هديه نمود و از من خواست تا به لُري ترجمه و سپس بصورت سروده درآيد سپس ادامه داد شايد اين هديه كوچكي از من براي لُربچگان ايراني باشد. هديه اش را گرفتم و بوسيدم و برپيشاني نهادم نام دو كتاب يكي "خونچه‌ي وه‌ريو " همان غنچه‌ي پرپرشده است كه تقديم به "لاوه " دختر بچه‌ي شهيدي است : لاوه ، لاوه‌ي غنچه ، داغ به سر داغ براي تو ، كه بدست كثيف گناه بيشه زندگيت پرپرشد، چقدر خواب‌هاي ارغواني رنگ را تا سحر زمزه  كه نشدند ، فردا كه خورشيد طلوع مي‌كرد ، خوابت را از ياد مي‌بردي . و كتاب ديگرش جريوه‌ي كوردستان (گريوه - صداي كردستان) است با موضوعات مختلف و بسيار كودكانه سروده است گويي شاعر با كودكان همبازي شده و سخن سعدي را گوشواره‌ي گوش كرده است "چون كه با كودك سروكارت فتاد  - پس زبان كودكي بايد گشاد". از آنجايي كه بنده تخصص‌اش را نداشتم نمي‌دانم چرا سفارشش را قبول كردم ياد يكي از دوستان ايرانشناسي شهركرد افتادم جناب آقاي مهندس "علي حسين‌پور" كه كار لُري در خصوص كودكان را پيشه نيك خود قرارداده است و در اين راه قلم زيبايی به فرهنگ لُري بختياري ارائه داده است به هرحال آن شب را همراه با كاك وحيد كار ترجمه‌هاي دو كتاب را كه همه‌ي واژگان شعرش با زبان لُري همريشگي داشتند به پايان رسانديم. همان شب يكي از شعرهاي اين كتاب كودك را لُري سرايي كردم :     شعر پشيله كه م (گربه ي من  )   پشو پشو پشوكَم                       سُويل خَله تي كَئوكم مياو مياوِت نازه سي پاله شيرِ تازه نُك دي مزن اِسوسي دالوم اِياه گُروسي اَمون اَمون سَرد آبو بيل يَه دَمون سرد آبو اِريزُم سيت يَه فنجون سي خوت بكو نوش جون زيدن به هر چي پِنگي ليشه و نافِرنگي ( گربه ، گربه ،گربه ي كوچولوي من ، گربه ي سبيل خميده و چشم كبودم (آبي) ،  براي يك پياله شير داغ مياو مياو كردنت چه زيباست، پوز به ظرف شير داغ نزن كه مي سوزي و مادر بزرگم سر مي‌رسد و تو فرار مي‌كني ، صبركن تا سرد شود و كاسه كوچكي از ان برايت خواهم ريخت و تو نوش جان كن ، مي‌داني كه دست زدن به هرچيز خيلي بد است و نافرهنگي خواهد بود .). دراقليم كردستان نزديك به 800 هزار كانون، مرکز، موسسه و رسانه‌ی فرهنگی (NGO) فعاليت فرهنگي دارند كه مي‌رود تا چهره‌ي درخشان فرهنگي زاگرس‌نشينان را در سيماي سليمانيه  كه آينده فرهنگيي را كه ريشه در فرهنگ اقوام آریایی دارد رقم زند و جستجو  كند .به سراغ كتابخانه مركزي شهر مي‌رويم كنار درب ورودي سالن با تابلو "به‌شي فارسي" روبرو مي‌شويم ،بخش كتاب‌هاي فارسي است كه ابتدا به آنجا مي‌رويم. هر بخش از كتابخانه از دو كارمند خانم كه يكي مسن و ديگري جوان است اداره مي‌شود  كه نشان از تجربه اندوزي از فن كتابداري از پيشكسوت است. بخش فارسي كتاب خانه نزديك به 8000 هزار جلد كتاب دارد كه در اين بخش غرفه‌هايي از كتابخانه‌هاي شخصي افراد كه كتابخانه‌هاي خصوصي و خانگي‌شان را به اين مركز تحويل داده‌اند ديده مي‌شود ، نام مالك كتابخانه شخصي بر بالاي هر غرفه‌اي ديده مي‌شود تنها با اين تفاوت كه كتاب‌هاي كتابخانه هاي شخصي را نمي‌توان به گونه امانت از مركز خارج نمود فقط جهت مطالعه در سالن هر بخش مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در بخش عربي كتابخانه نيز تعداد 50 هزار جلد را مي‌توان ديد كه چندين كارمند را به خود مشغول كرده است كه بيشترين مراجه كنندگان‌شان تاريخ شعر و رمان است. در بخش ديگري نيز نزديك به 30 هزار جلد كتاب كُردي كه بيشترين تعداد آن به كردي لاتين ( كرمانجي  – اين لهجه  به  شاخه هاي لُري بسيار نزديك است ) و نيز تعدادي به رسم الخط كردي سوراني هستند. يكي از مسئولين كتابخانه با استقبال گرمش توضيحاتي در خصوص كتابخانه دادند  كه زياد براي پرسش‌هاي ما جوابگو نبود فقط مي‌توانم عنوان كنم كه سابقا ً(دوران صدام) مطالب سياسي را نمي‌توانستي از اين كتابخانه به دست بياوري و بيشتر رمان و داستان و كتاب‌هاي تاريخي بودند كه خوانندگان خاص خودش را داشت. در بخش امريكايي كتابخانه هم كتاب‌ها و نوار و سي‌دي‌هاي آموزشي و كتاب‌هاي رمان و كتابهاي تخصصي ديده مي‌شد كه جهت ترجمه مراجعه كنندگاني داشت. جهت ارائه پيشنهادي  كه مي‌خواستم كتبي بنويسم يكي از كارمندان با خوشحالي مرا به سوي مدير كتابخانه رهنمود كردند تا شخصاً و حضوري اين پيشنهاد بيان شود . بر روي تابلويي نام شهر "هه‌ولیر" را مي‌بيني هه‌ولیر پايتخت سياسي اقليم كردستان است كه در ولايت كردستان اربيل را به اين نام مي‌شناسند اربيل نامي است كه با روي كار آمدن سياست عرب الاسيون بعثي بر روي اين شهر نهاده شد و نام كردي آن برداشته شد اربيل يا اربل  واژه اي آشوري است. گرچه در خارج از خاك كردستان هنوز مردم عرب و ايراني اين شهر را به نام اربيل مي‌شناسند ولی در اقليم با توجه به مقيد كردن خود به واژه سازي كمتر بكار مي‌رود  از دوست همراه مي‌پرسم  چرا هه‌ولیر ؟ مي گويد من هنوز معني لغوي آن را نمي‌دانم اگر هم در كتابي آمده باشد نشنيده‌ام ولي مي‌دانم يك اسم آريايي است. با خود گفتم شكي نيست زيرا كه  كردي چون لري از شاخه‌هاي زبان‌هاي هند و اروپايي است و در ذهنم اين نام را مرور مي‌كردم كه آيا هه‌و (هَو) همان خوو (خوب) لُري نيست؟ كه در زبان‌هاي كهن ايراني هومنه ( انديشه نيك) و هوورشته (روش نيك – كردار نيك) و يا هوو سروه ( خوب سرود – خُسرو  ) و آيا  لیر از ريشه لُر نمي‌باشد.  راستي عين لیر يا لِر به مردماني كه در جنگل بلوط زيست مي‌كنند خطاب نشده است ؟ و  واژه ليرواري ( شاخه اي از لُر بزرگ در لُرستان جنوبي كه صاحبن‌ظران آنان را از جرگه چهارلنگ بختياري مي دانند ) رابطي دارد و ..  .. به هر حال آنچه در كردستان ديده مي شود چه كورد، چه لور و چه كرد، چه لر به هر نوشتار كه بنويسيم و بخوانيم آنرا دارندگان فرهنگ مشترك  مي‌بيني گاه مي‌بيني كه كردي مي‌گويد كه لورم و لوري را مي‌بيني كه مي‌گويد كوردم به هرحال مقصودم اين است كه همه به دنبال هويت مشترك‌شان مي‌گردند چيزي بعنوان مردمان زاگرس.  م  لوڕێسم  ز لوڕسۆ م  لوڕێسم  ز کوردسۆ م  لوڕێسم  به‌ختیاری هورمۆزی ، بووشێهر و لاری ، کۆهگیل و چهار مه‌هالی هه‌م  کۆچک  و هه‌م  گه‌پم ، زاگروس  سه‌رامه‌ هه‌ی  ده‌  هه‌ولێر تا  خه‌لیج ، مه‌سکه‌ن  و جامه‌ لوڕێ  کوردم  ،  کوردێ  لوڕم  ،  م   روڵه‌ی  دنا  و  هه‌ڵگوردم  جونمه‌  مێکه‌م  فدا  سی  نیشتمانم   تا به‌موونی  سه‌ربوله‌ند  زێدێ  لوڕانم  آنچه نظر هر لري را به خود جلب مي‌كند نزديك و يكساني ريشه‌هاي زباني است و از طرف اكادمي زبان كردستان واژه‌سازي بعنوان يك رشته‌ي هدفمند دنبال مي‌شود بيرون راندن واژگان غير زاگرسي از زبان و بكارگيري واژگان مردمان زاگرس در زبان خود موجب غنا بخشيدن به اصالت زباني و تفهيم و يادگيري دانش و علم روز مدديار خوبي است.  چه ضري دارد سازمان امنيت را سازمان آسايش ناميد؟ آيا لغت آسايش، آرامش‌بخش‌تر از امنیت  نيست؟ و از نظر تفهيم كاربر ملموس‌تر نمي‌باشد ؟ روي سخن بنده به زبان خاصي نيست بلكه آنچه به در و ديوار شهر مي‌بيني همين واژه‌سازي‌های نوين است گرچه شايد در ابتدا براي كاربران اين واژه‌ها نا آشنا باشد ولي به مرور يك فرهنگ را خواهند ساخت. چه زيباست وقتي به جاي لقب "ناز نام" و به جاي عصر  و دوران "سَر دَم" كه در لُر بختياري "سرينه" است و شهرت "نام بانگ"  و تاريخ هجري "كوچ " و ميلادي "زايينی"  و قلم را "پي‌نويس" و دفتر را "ري‌نويس" ناميد.  متاسفانه گاهي براي واژه‌سازي واژه‌اي را بصورت پيام به دوستان ارسال و پيشنهاد مي‌كنم كه آيا درست است بكار گرفته شود يا خير ؟ كه بيشتر كسب اجازه است، متاسفانه بايد بگويم " وايه مِنه دلُم" يك بار جواب مثبت از قلم بدستان لُر نشنيدم گويي زبان بايد لازال باقي بماند و واژه‌هاي بكار گرفته شده در لُري كه از فرهنگ و زبان فارسي به آن وارد شده اند بايد لازال باقي بمانند.  چه اشكالي دارد يك نويسنده و محقق لُر در نوشته هاي خود "تحقيق" را  "مِن‌جوري"  يا "تفتنيدن" و تفحص را  "دينداگري" و يا  "دين‌گردي " و ترجمه را  "ورگردوني" و مدرك را "باورنومه" و......... ده‌ها واژه‌ي زيباي لُري كه بايد به خدمت گرفته شود و بارور گردد، همچنان كه چه بسيار واژه‌هاي لُري كه به خدمت واژه سازان اكادمي ادبیات و زبان كُردي در نيامده‌اند و به ثبت نرسيده‌اند.  به هر حال در كنار چيزهاي خوب و سیمای درخشان فرهنگي و رفاه اكثريت جامه شهري، در آن روی سکه رفاه، در روستاها كم رنگي آشكار است. پس از يك دوره خفقان و در تنگنا و محاصره و چمبره‌ي بعث بودن و آرزوها به دل كشيدن‌ها هم‌اكنون با آزادي‌هاي به دست آمده بسيار نگران كننده است و پايه‌هاي فرهنگي بنا مي‌شود كه عواقب بدي را مي‌توان براي آن پيش‌بيني كرد  بويژه در جامعه شهري  - حرص و ولع درخوردن و اصراف در پوشيدن و داشتن بيش از نياز كالاهاي مصرفي ماركدار خارجي، بيش از دو یا سه ماشين در خانه نگاهداشتن و يك نوع چشم و همچشمي آنچه در فرهنگ ممالك عربي از دير باز رواج داشت سیر صعودی خود را طی می کند. 


کد خبر : 1785


نظرات کاربران :
●
دکتر کیانوش زهراکار [ آچظ…ط§ط±آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 6 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
با سلام-آفرين بر نگارنده محترم و سايت لور. ا

●
يك لر - ساكن تهراني [ آچظ…ط§ط±آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 6 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
آفرين به اين آقاي رهدار واقعا دوست داشتن و انگيزه يادگيري زبان لري را كه از آن دور و بيگانه بودم در من بيدار كرد . اميدوارم همه لرها چه لرستان و بختياري ونمي دانم داخل و خارج كشور به خود بيايند و قدر فرهنگ غني خودشان را به دانند

●
سجاد مومنی بختیاری [ آچظ…ط§ط±آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 6 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
باوا ایول، وه ای هم تبارامون مین عراق که هنی هم فرهنگ خوشون حفظ کردنه. و لباس لری بختیاری نه لباس خوشون ادونن. بسی کیف کردم.

●
مومني موگويي [ آچظ…ط§ط±آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 6 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
وا عرز سلام خدمت آ هسین رهدار شاپیا سرافرازمون کردی تی وه ره باقی گزارشتاتیم ای واجگونیم که ایگوی والله وا چند نفر زوون شناس جم آبون وا کمک خوتون ای کارانه انجوم بن سردیار بویی

●
حجت اله امرایی [ آپظ„ط¬آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 7 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
سلام اول كه واقعا ممنونم دومم ميخام خواهش كنم كه اين تلاش ها ادامه پيدا كنه تا همه وسعت لرستان رو بدونن

●
نعمت [ آپظ„ط¬آ‌ط´ظ„ط¨ظ… 7 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
دمتون گرم خيلي قشنگ بود من تا حالا نمي دو نستم عراق هم لر داره.

●
ميرمحمد مومني ثاني [ ط¬ظƒط؛ظ… 8 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
سلام. دست مريزاد. بسيار زيبا و عاطفي نوشتين. اگه مي تونين سعي کنين سمينارها و همايشهايي براي معرفي لرهاي عراق به لرهاي ايران برگزار کنين به نظرم باعث رونق و شکوفايي فرهنگ ده هزار ساله ي لر خواهيد شد. شايد اکثر لرهاي ايران ندانند که در عراق هم لر وجود دارد و اين به علت اطلاع رساني ضعيف است. همه فکر ميکرديم که در بخش کردستان عراق همه فقط و فقط کرد هستند. خواهش ميکنم هر روز يا هر هفته به معرفي يکي از چهره هاي بزرگ لرهاي عراق بپردازين. زنده باد

●
علي حسين پور [ ط´ظ„ط¨ظ… 9 ط¢ط¨ط§ظ„ 1388 ]
با سلام خدمت تمامي دوستداران فرهنگ فاخر لري و تلاش گران سايت ارزنده لور. از جناب آقاي حسن زاده رهدار به خاطر درج اين مطالب- كه در واقع بازتابي نيكو از سفر ايشان است-بسيار سپاسگزاريم. به اميد موفقيت روز افزون شما. پاينده باشيد.

تاريخ بروز رساني ( 09 آبان 1388,ساعت 20:19:09 )

 

 

شووينيسم مانع مهم دستيابی ايران به‌ دمکراسی

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
20 دی 1392
بازدید: 1437
هر 1388,ساعت 11:21:02
عده‌ای عدم دمکراسی را تنها در فقدان آزاديهای فردی و سياسی خلاصه‌ می‌کنند و غالبا تقريبا تنها بر عنصر استبداد و ديکتاتوری در نظام سياسی تأکيد می‌کنند و آن را مانع دستيابی ايران به‌ دمکراسی می‌دانند. در حاليکه‌ رسالت اين نوشته‌ اين است که‌ صاحب‌نظران دمکراسی‌خواه‌ را متوجه‌ اين امر سازد که‌ مشکل ما تنها ديکتاتوری نيست و به‌ عبارتی ديگر نظام سياسی ايران ـ و نه‌ صرفا حکومت اسلامی ايران ـ تنها ديکتاتور و مستبد نيست، بلکه‌ شووينيستی و بخشا حتی فاشيستی و نژادپرستانه‌ هم است

 

 ايران با معضلات فراوانی روبروست. يکی از اصلی‌ترين و گرهی‌ترين آنها ـ به‌ باور راقم اين سطور ـ سلطة شووينيسم در ابعاد جنسيتی، قوميتی، دينی و مذهبی آن است. نظام سياسی کشور اساسا بر اين ايدئولوژی استوار است. هدف و ماحصل آن تاکنون خارج ساختن بيش از نيمی از جمعيت غيرفارس ايران، ميليونها شهروند ايران به‌ جرم سنی بودن، تعداد بيشماری از ايرانيان پيرو اديان ديگر، زنان به‌ مثابة نيمی از جمعيت کشورمان و عدة بسيار زيادی که‌ اين هژمونی و تبعيض را نمی‌پذيرند، از حاکميت سياسی و به‌ حاشيه‌راندن و حتی سرکوب آنها بوده‌ است.

 

 عده‌ای عدم دمکراسی را تنها در فقدان آزاديهای فردی و سياسی خلاصه‌ می‌کنند و غالبا تقريبا تنها بر عنصر استبداد و ديکتاتوری در نظام سياسی تأکيد می‌کنند و آن را مانع دستيابی ايران به‌ دمکراسی می‌دانند. در حاليکه‌ رسالت اين نوشته‌ اين است که‌ صاحب‌نظران دمکراسی‌خواه‌ را متوجه‌ اين امر سازد که‌ مشکل ما تنها ديکتاتوری نيست و به‌ عبارتی ديگر نظام سياسی ايران ـ و نه‌ صرفا حکومت اسلامی ايران ـ تنها ديکتاتور و مستبد نيست، بلکه‌ شووينيستی و بخشا حتی فاشيستی و نژادپرستانه‌ هم است.  می‌توان ديکتاتور بود، اما الزاما فاشيست نبود؛ می‌توان مستبد بود، اما توتاليتر نبود؛ می‌توان ديکتاتور بود، اما عقب‌مانده‌ و ارتجاعی نبود؛ می‌توان ديکتاتور بود، اما زن‌ستيز نبود... اين ليست طولانی است و ارائة فهرست کامل آن اينجا مقصود نيست. منظور اين است که‌ نظام سياسی ايران مختصات متفاوتی دارد که‌ تنها يکی از آنها ديکتاتوری و استبداد است. و چون چنين است، راه‌ چاره‌ نمی‌تواند تنها دمکراسی باشد.  اشاره‌ به‌ اين موضوع انشقاق انداختن بين مردم ايران نيست، بلکه‌ اشاره‌ به‌ انشقاقی است که‌ اتفاقا حکومتگران و ايدئولوگهای شووينيست آنها بين مردم ايجاد نموده‌اند. و اين اشاره‌ و تأکيد تنها به‌ جهت رفع آن است. و اين امر اما برخی را برآشفته‌ می‌کند و فورا با اين استدلال وارد ميدان‌ می‌شوند که‌ "اولا در ايران قوم فارس نداريم، دوما بيشتر حکومتگران ايران به‌ انضمام خامنه‌ای ترک‌زبان بوده‌اند، سوما اقوام ايران با هم مشکلی نداشته‌اند" و نتيجه‌ می‌گيرند که‌ اشاره‌ به‌ شووينيسم، "ضديت با فارس‌زبانها است و هدف از آن هم "تجزية" ايران می‌باشد" !!  البته‌ چنين درک دماگوژيک و انحرافی اکنون ترک برداشته‌ و هژمونی خود را از دست داده‌ است، اما پالايش کامل اهل سياست از اين عارضه‌ چند صباحی وقت و چند تلاشی بيشتر می‌طلبد. پيگيری مجدد اين بحث از سوی من از درک اين ضرورت ناشی می‌شود. پيام اصلی مقاله‌ اين است که‌ اولا شووينيسم يک واقعيت انکارناپذير است و دوما اينکه‌ بدون وداع با فرهنگ و انديشة شووينيستی، يعنی ايدئولوژی سلطة يک زبان ـ يک مذهب تحت عناوين تزويری "ملت" و "ملی"، جامعة چندبافتی و متنوع ايران ره‌ به‌ دمکراسی واقعی نخواهد گشود.  اينجا همچنين‌ بار مفهومی مسأله‌ مورد نظر است و پرسشی که‌ مطرح می‌شود اين است که‌: آيا می‌توان شووينيسم قومی حاکم را  "ناسيوناليسم ايرانی"  قلمداد و معرفی نمود؟  "شووينيسم" در ادبيات سياسی به‌ نگاه‌ و کارکرد هژمونيستی جنسی و قومی اطلاق می‌شود. مقصود از آن در زبان فارسی، اما، "تنها" نگاه‌  و عملکردی است که‌ قومی از شش قوم يا مليت ايرانی را عملا بر ديگر مليتهای ايران برتر می‌شمارد و اين "برتری" ادعايی را از راهها و کانالهای‌ دستگاه‌ سياسی، نظام آموزشی، رسانه‌های همگانی، نظام خدمت وظيفه‌ و به‌ ويژه‌ زبان فارسی اعمال می‌کند. البته‌ اين شووينيسم از سوی راست و چپ سراسری ايران بيشتر "ناسيوناليسم ايرانی" نام گرفته‌ است، هر چند‌ اين دو جبهه‌ در اين تبيين ترمنولوژيک يک هدف و مقصود واحد را دنبال نمی‌کنند: جناح راست از زاويه‌ی تأييد و تطهير و تلطيف و تئوريزه‌‌کردن آن مدعی است که‌ اين ناسيوناليسم مشمول همه‌ی واحدهای قومی تشکيل‌دهنده‌ی جامعه‌ی ايران است که‌ در واحد سياسی ـ فرهنگی "ملت ايران" تبلور پيدا کرده‌ است و چپ از منظر رد آن می‌گويد که‌ اين، ايدئولوژی "ناسيوناليستی" ساخت و  پرداخت "ملت ايران" است، واحدی که‌ مليتها يا خلقهای غيرفارس ايران در آن سهيم نيستند. و اما از نظر من انتخاب ترم "ناسيوناليسم ايرانی" برای اين‌ پديده‌ی مورد بحث با شاخصهای فوق از سوی چپ از دقت کافی برخوردار نيست، چرا که‌ پرسش اساسی که‌ بوجود می‌آيد اين است که‌ اين "ناسيوناليسم ايرانی" بر عليه‌ کی اعمال می‌شود. مگر نه‌ اين است که‌ ايراد گرفته‌ می‌شود که‌ اين ناسيوناليسم بر مبنای تبعيض بر‌ خلقهای غيرفارس داخل ايران اعمال می‌شود؟ و مگر اين خلقها ايرانی نيستند؟ اگر بحث از مردم و ملت ديگری می‌بود که‌ از سوی ايرانيان بر آنها اعمال تبعيض ملی می‌شد، کاربرد اين واژه‌ درست می‌بود، اما بحث بر سر تبعيض ايرانی بر ايرانی است. لذا اين ترمنولوژی و تعريف و توصيف و تبيين آن نه‌ جامع است و نه‌ مانع، نه‌ گوياست و نه‌ شفاف، به‌ ويژه‌ اينکه‌ ـ همانطور که‌ اذعان می‌شود و ذيلا نيز به‌ آن اشاره‌ی مجدد می‌رود ـ اين پروژه‌ی "ملت‌سازی" نه‌ بر اساس همه‌ی مؤلفه‌های جامعه‌ی ايرانی، بلکه‌ ‌ بر مبنای تنها و تنها زبان فارسی و مذهب شيعه‌ و آن هم به‌ شيوه‌ای اقتدارگرايانه‌ و زورمندانه‌ و تبعيض‌گرايانه شکل گرفته‌ است و فرهنگهای ديگر ايران نه‌ تنها در اين روند مشارکت داده‌ نشده‌اند، بلکه‌ بطور رسمی و عملی ممنوع، محبوس و مطرود نيز گرديده‌اند. ماحصل اين روند، به‌ قول صاحب‌نظر توانمند، آقای ضياءالدين صدرالاشرافی، نه‌ "ملت ايران"، بلکه‌ "تفريس"، به‌ مفهوم آسيميلاسيون اتنيکی و فرهنگی و زبانی ايرانيانی بوده‌ است که‌ فارسی زبان مادری‌شان نبوده‌ است.اصطلاح "ناسيوناليسم ايرانی" حتی از سوی جريانات ملی کردستان ايران هم بکار می‌رود. البته‌ برخی از کنشگران سياسی کُرد که‌ از سوی من در ارتباط با دليل اين واژه‌گذاری مورد پرسش قرار گرفته‌اند، می‌گويند که‌ اينکار تنها به‌ جهت رعايت ادب سياسی صورت گرفته،‌ تا اين ذهنيت اشتباه‌ پيش نيايد که‌ مد نظر آنها خلق فارس است. آنها تأکيد می‌کنند که‌ آری، آنچه‌ که‌ زمينه‌ی تبعيضات قومی و ملی در ايران را فراهم آورده‌، فی‌الواقع "شووينيسم فارس" است، اما به‌ جهت پيشگيری از سوء تعبير و سوء استفاده‌، از کاربرد زياد اين واژه‌، به‌ ويژه‌ با صفت "فارسی" آن دوری می‌جويند، چه‌ که‌ مبارزه‌ی آنها‌ تنها بر عليه‌ نظام سياسی بنا شده‌ بر مبنای اين انديشه‌ است و نه‌ بر عليه‌ خلق فارس که‌ خود نيز زير ستم نظام تبعيض‌گرا قرار دارد. از نظر من هم‌ ستم ملی، انديشه‌ و کارکرد و ماحصل سلطه‌ی زورمدارانه‌ی ملتی بر ملتی ديگر است که‌ از سوی نظام سياسی، و نه الزاما‌ آحاد ملتی بر ملت ديگر، اعمال می‌شود. اين نيز صدق می‌کند که‌ شهروندان فارس زبان هم چون ديگر سخنوران ايرانی مورد ستم و تبعيض قرار دارند. اما در همان حال بايد گفت که‌‌ دلايل و انگيزه‌ها و بستر و گسترة تبعيض بر آن بخش از مردم ايران که‌ زبانشان فارسی نيست، قابل قياس با ستم وتبعيض بر مردم فارس‌زبان ايران نيست. آيا امکانات نشر يک نشرية فارسی‌ در شيراز  با يک نشرية کردی در کرمانشاه‌ يکی است؟ البته‌ که‌ نيست. نه‌ تنها يکی نيست، بلکه‌ در کرمانشاه‌ مورد اشاره‌ قرار گرفته‌ شده‌، چنين امکانی حتی وجود ندارد. چنين ستمی بر يک روشنفکر فارس‌زبان نمی‌رود، به‌ همين سبب آن را ستم مضاعف می‌نامند. و از سوی ديگر فراموش نکنيم که‌ اين ستم بالاخره‌ بخشی از شهروندانی را عملا بر بخشی ديگر از جامعه‌ برتر قرار می‌دهد. ترجمان عملی اين نگرش در نظام سياسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی قضايی تبعيضات بيشمار بر دسته‌ی دومی، تحميل عقب‌ماندگی اقتصادی و سياسی و فرهنگی بر آن، تحليل و ذوب اتنيکی آن در گروه اول، تمرکز و تراکم اهرمهای قدرت سياسی در منطقه‌ی گروه‌ قومی بالادست و بسی نابرابريهای ديگر می‌باشد. نتيجه‌ اينکه‌ اين مناسبات بخشی را به‌ پيش می‌راند و بخش ديگر را به‌ پس. يک نمونه‌ی "کوچک" و مشخص: مگر غير از اين است که‌ بودجه‌ای که‌ از اقتصاد تک محصولی ايران تأمين می‌شود، متعلق به‌ کل مردم ايران و نه‌ تنها قوم فرادست است؟ اما اين پولها تنها صرف فرهنگ‌سازی در حوزه‌ی زبان فارسی می‌شود. به‌ عبارتی باز هم عاميانه‌تر: با منابع مالی که‌ از جمله‌ به‌ من کرد و آذربایجانی و عرب و ترکمن و بلوچ تعلق دارد، تنها برای تدريس زبان فارسی و آموزش و پرورش و رسانه‌های همگانی بناشده‌ بر پايه‌ی زبان فارسی هزينه‌ می‌شود، آنگاه‌ با همين پول تمهيدات امنيتی و نظامی سازماندهی می‌شود، تا مبادا من در انديشه‌ی رفع اين تبعيض برآيم. آيا اين تبعيض بر ملت، قوم، گروه‌ زبانی عملا به‌ سود ملت، قوم يا گروه‌ زبانی ديگری نيست؟ زبان تنها يک نمونه‌ است. اما از کانال زبان تبعيضات فراوان ديگر نيز اعمال می‌شود. يکي از پيامدهای مهم ديگر فرهنگی و اخلاقی اين مناسبات نابرابر که‌ در بسياری جاها منجر به‌ بحران و تنش فيزيکی نيز گرديده،‌ اين است که‌ برخی از نخبگان گروه‌ قومی مسلط جدی‌جدی باور می‌کنند که‌ آنها صاحبان اصلی اين سرزمين مشترک هستند، ديگران فرودست و تنها مکلف به‌ تمکين و پاسداری از ميراث و "ملک مشاع" (!!) آنها و حسابدهی به‌ آنها در خصوص ادای دين و اجرای اين رسالت "مقدس" هستند. در قاموس آنها فرهنگ و زبان و حتی دين و مذهب گروه‌ فرادست "اصل" و "مشترک" و "ملی" است و  گروههای ديگر فرودست، "فرع" و "حاشيه‌ای" و "محلی" و "قومی" می‌باشند. آيا تاکنون مثلا ترک ‌زبانی کسی از گروه‌ زبانی مسلط را مورد خطاب و انتقاد قرار داده‌ است که‌ چرا "تماميت ارضی مملکت" را بخاطر طرح خواسته‌ای معين به‌ خطر می‌اندازد؟ خير، اين آذری‌ها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمن‌ها هستند که‌ مدام بايد در مقام دفاع از خود در مقابل افرادی از گروه‌ اتنيکی و ناسيونال حاکم و صد البته‌ آسيميله‌شدگان  ديگر برآيند. اهل سياست از گروه‌ قومی حاکم و "تئوريسين‌"های آنها ـ حتی آنهايی که‌ در اپوزيسيون هستند ـ هر گونه‌ حق‌طلبی مردم غيرفارس ايران را "اختراع نخبگان" در راستای "خواست بيگانگان" قلمداد می‌کنند. حتی ديده‌ شده‌ که‌ اينجا و آنجا عده‌ای غلظت شووينيسم‌ خود را به‌ جايی ‌رسانده‌اند که‌ به‌ افراد خودی توصيه‌ می‌کنند که‌ حتی سخن گفتن از رفع نابرابريها را به‌ صورت صوری و تبليغی هم کنار بگذارند، به‌ ماده‌ای از قانون اسلامی که‌ "استفاده‌ و تدريس زبانهای محلی" را مجاز شمارده‌  ايراد می‌گيرند و در راستای پروژه‌ی "ملت‌سازی"شان تنها خواستار تغيير صوری جايگاه‌ مذهب سنی در قانون اساسی‌ حکومت اسلامی‌شان هستند، تازه‌ در ضمن آنکه‌ گوشزد می‌کنند که‌ بخش عمدة مليت ايرانی مذهب شيعه‌ است و مليت آنها از مذهبشان جدا نيست (نگاه‌ کنيد به‌ دو مصاحبه‌ی اخير آقای حميد احمدی).من بارها بر اين نکته‌ تأکيد کرده‌ام که‌ پژوه‌ی "دولت ـ ملت" پروژه‌ای استعماری و ارتجاعی است و ـ علی‌الخصوص چنانچه‌ بر پايه‌ی يک زبان و گويش و مذهب باشد ـ  محکوم به‌ شکست است، همانطور که‌ در عراق و ايران سرنوشتی غير از اين نداشته‌ است. کوتاه‌ سخن: شووينيسم در ايران در برترشمردن گروه‌ زبانی معينی بر گروه‌های زبانی ديگری، در سلب حق تعيين سرنوشت کلکتيو برونی و درونی از همه‌ی مليتهای غيرفارس ساکن ايران، در اعمال استعمار داخلی بر آنها، در تمرکز و تراکم و قبضه‌کردن اهرمهای قاونگذاری، سياستگذاری و قضاوت در دست آحاد تنها يک گروه‌ زبانی و مذهبی، در "ملت" و "ملی" ناميدن خود و زبان خود و "فرع" و "حاشيه‌ای‌" ناميدن گروه‌ههای ديگر و در به‌ حاشيه‌راندن و حذف آنها از اداره‌ی کشور و حتی از مديريت مناطق خودشان، در استثمار منابع طبيعی و انسانی آنها و در يک کلام در ايجاد زندانی برای آنها به‌ نام "ملت ايران" مصداق پيدا کرده‌ است. ايران تنها در صورتی شانس جاودانگی دارد که‌ اين تفکر متعلق به‌ دوران رايش و امپراطوری از ساختار سياسی آن جدا شود، امتيازات متعدد کنونی که‌ تحت عناوينی چون "رسمی"، "ملی"، "مشترک" وجود دارند، برچيده‌ شوند، همه بطور واقع‌ از حقوق شهروندی برابر برخوردار گردند، همه‌ی مليتهای ايران در سرنوشت سياسی کل کشور دخيل داده‌ شوند، سازماندهی و ساماندهی حکومت منطقه‌ای با تمام مختصات آن به‌ خود آنها واگذار گردد، هيچ مؤلفه‌ی فرهنگی غيررسمی نباشد، دين و مذهب بطور کلی از ساختار سياسی، آموزشی، قضايی کل کشور جدا شود و رسانه‌های همگانی و نظام امنيتی فدراليزه‌ شوند. همچنين اهميت دارد که‌ تقسيمات کشوری بنا شده‌ بر تمهيدات شووينيستی تغيير و بر اساس خواست شهروندان و اهالی همان مناطق سامانی نو يابد. من به‌ چنين آينده‌ای اميدوارم، چه‌ که‌ راهی غير از اين نداريم.

در ابتدای نوشته‌ گفته‌ شد که‌ شووينيسم، هم به‌ تبعيض جنسی گفته‌ می‌شود و هم به‌ تبعيض ملی. در ايران بايد تبعيض مذهبی و دينی را نيز به‌ آن افزود. و اين شووينيسم قومی و مذهبی و جنسيتی مانع اصلی دستيابی ايران به‌ دمکراسی می‌باشد. همانگونه‌ که‌ اولين گام برای‌ غلبه‌ بر شووينيسم جنسی يا مذهبی سکولاريسم است، گام نخست غلبه‌ بر شووينيسم قومی يا ملی نيز فدراليسم است. طبيعی است که‌ نه‌ سکولاريسم همه‌ی نابرابريهای جنسی را از ميان برمی‌دارد و نه‌ فدراليسم اين توانايی را دارد که‌ همه‌ی بی‌عدالتيها و عقب‌ماندگيهای يک سده‌ی اخير را جبران نمايد، اما برای دستيابی به‌ برابريهای نامبرده‌ هر دو، پيش‌شرط نخست و اصلی هستند

مطلب ارسالی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت را

به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم 
www.lorabad.com

تاريخ بروز رساني ( 10 مهر 1388,ساعت 19:23:12 )

 

  1. مصاحبه استاد حمید ایزدپناه دررادیو ‌‌‌‌BBC
  2. مبارزه در لرستان
  3. دیگر بس است زانونی غم در بغل کشیدن
  4. آقاي کروبي شیخ لرستان من از خودم مي گويم("2)

صفحه68 از84

  • شروع
  • قبلی
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • بعدی
  • پایان