شووينيسم مانع مهم دستيابی ايران به دمکراسی
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1310
هر 1388,ساعت 11:21:02 | |
عدهای عدم دمکراسی را تنها در فقدان آزاديهای فردی و سياسی خلاصه میکنند و غالبا تقريبا تنها بر عنصر استبداد و ديکتاتوری در نظام سياسی تأکيد میکنند و آن را مانع دستيابی ايران به دمکراسی میدانند. در حاليکه رسالت اين نوشته اين است که صاحبنظران دمکراسیخواه را متوجه اين امر سازد که مشکل ما تنها ديکتاتوری نيست و به عبارتی ديگر نظام سياسی ايران ـ و نه صرفا حکومت اسلامی ايران ـ تنها ديکتاتور و مستبد نيست، بلکه شووينيستی و بخشا حتی فاشيستی و نژادپرستانه هم است
ايران با معضلات فراوانی روبروست. يکی از اصلیترين و گرهیترين آنها ـ به باور راقم اين سطور ـ سلطة شووينيسم در ابعاد جنسيتی، قوميتی، دينی و مذهبی آن است. نظام سياسی کشور اساسا بر اين ايدئولوژی استوار است. هدف و ماحصل آن تاکنون خارج ساختن بيش از نيمی از جمعيت غيرفارس ايران، ميليونها شهروند ايران به جرم سنی بودن، تعداد بيشماری از ايرانيان پيرو اديان ديگر، زنان به مثابة نيمی از جمعيت کشورمان و عدة بسيار زيادی که اين هژمونی و تبعيض را نمیپذيرند، از حاکميت سياسی و به حاشيهراندن و حتی سرکوب آنها بوده است.
عدهای عدم دمکراسی را تنها در فقدان آزاديهای فردی و سياسی خلاصه میکنند و غالبا تقريبا تنها بر عنصر استبداد و ديکتاتوری در نظام سياسی تأکيد میکنند و آن را مانع دستيابی ايران به دمکراسی میدانند. در حاليکه رسالت اين نوشته اين است که صاحبنظران دمکراسیخواه را متوجه اين امر سازد که مشکل ما تنها ديکتاتوری نيست و به عبارتی ديگر نظام سياسی ايران ـ و نه صرفا حکومت اسلامی ايران ـ تنها ديکتاتور و مستبد نيست، بلکه شووينيستی و بخشا حتی فاشيستی و نژادپرستانه هم است. میتوان ديکتاتور بود، اما الزاما فاشيست نبود؛ میتوان مستبد بود، اما توتاليتر نبود؛ میتوان ديکتاتور بود، اما عقبمانده و ارتجاعی نبود؛ میتوان ديکتاتور بود، اما زنستيز نبود... اين ليست طولانی است و ارائة فهرست کامل آن اينجا مقصود نيست. منظور اين است که نظام سياسی ايران مختصات متفاوتی دارد که تنها يکی از آنها ديکتاتوری و استبداد است. و چون چنين است، راه چاره نمیتواند تنها دمکراسی باشد. اشاره به اين موضوع انشقاق انداختن بين مردم ايران نيست، بلکه اشاره به انشقاقی است که اتفاقا حکومتگران و ايدئولوگهای شووينيست آنها بين مردم ايجاد نمودهاند. و اين اشاره و تأکيد تنها به جهت رفع آن است. و اين امر اما برخی را برآشفته میکند و فورا با اين استدلال وارد ميدان میشوند که "اولا در ايران قوم فارس نداريم، دوما بيشتر حکومتگران ايران به انضمام خامنهای ترکزبان بودهاند، سوما اقوام ايران با هم مشکلی نداشتهاند" و نتيجه میگيرند که اشاره به شووينيسم، "ضديت با فارسزبانها است و هدف از آن هم "تجزية" ايران میباشد" !! البته چنين درک دماگوژيک و انحرافی اکنون ترک برداشته و هژمونی خود را از دست داده است، اما پالايش کامل اهل سياست از اين عارضه چند صباحی وقت و چند تلاشی بيشتر میطلبد. پيگيری مجدد اين بحث از سوی من از درک اين ضرورت ناشی میشود. پيام اصلی مقاله اين است که اولا شووينيسم يک واقعيت انکارناپذير است و دوما اينکه بدون وداع با فرهنگ و انديشة شووينيستی، يعنی ايدئولوژی سلطة يک زبان ـ يک مذهب تحت عناوين تزويری "ملت" و "ملی"، جامعة چندبافتی و متنوع ايران ره به دمکراسی واقعی نخواهد گشود. اينجا همچنين بار مفهومی مسأله مورد نظر است و پرسشی که مطرح میشود اين است که: آيا میتوان شووينيسم قومی حاکم را "ناسيوناليسم ايرانی" قلمداد و معرفی نمود؟ "شووينيسم" در ادبيات سياسی به نگاه و کارکرد هژمونيستی جنسی و قومی اطلاق میشود. مقصود از آن در زبان فارسی، اما، "تنها" نگاه و عملکردی است که قومی از شش قوم يا مليت ايرانی را عملا بر ديگر مليتهای ايران برتر میشمارد و اين "برتری" ادعايی را از راهها و کانالهای دستگاه سياسی، نظام آموزشی، رسانههای همگانی، نظام خدمت وظيفه و به ويژه زبان فارسی اعمال میکند. البته اين شووينيسم از سوی راست و چپ سراسری ايران بيشتر "ناسيوناليسم ايرانی" نام گرفته است، هر چند اين دو جبهه در اين تبيين ترمنولوژيک يک هدف و مقصود واحد را دنبال نمیکنند: جناح راست از زاويهی تأييد و تطهير و تلطيف و تئوريزهکردن آن مدعی است که اين ناسيوناليسم مشمول همهی واحدهای قومی تشکيلدهندهی جامعهی ايران است که در واحد سياسی ـ فرهنگی "ملت ايران" تبلور پيدا کرده است و چپ از منظر رد آن میگويد که اين، ايدئولوژی "ناسيوناليستی" ساخت و پرداخت "ملت ايران" است، واحدی که مليتها يا خلقهای غيرفارس ايران در آن سهيم نيستند. و اما از نظر من انتخاب ترم "ناسيوناليسم ايرانی" برای اين پديدهی مورد بحث با شاخصهای فوق از سوی چپ از دقت کافی برخوردار نيست، چرا که پرسش اساسی که بوجود میآيد اين است که اين "ناسيوناليسم ايرانی" بر عليه کی اعمال میشود. مگر نه اين است که ايراد گرفته میشود که اين ناسيوناليسم بر مبنای تبعيض بر خلقهای غيرفارس داخل ايران اعمال میشود؟ و مگر اين خلقها ايرانی نيستند؟ اگر بحث از مردم و ملت ديگری میبود که از سوی ايرانيان بر آنها اعمال تبعيض ملی میشد، کاربرد اين واژه درست میبود، اما بحث بر سر تبعيض ايرانی بر ايرانی است. لذا اين ترمنولوژی و تعريف و توصيف و تبيين آن نه جامع است و نه مانع، نه گوياست و نه شفاف، به ويژه اينکه ـ همانطور که اذعان میشود و ذيلا نيز به آن اشارهی مجدد میرود ـ اين پروژهی "ملتسازی" نه بر اساس همهی مؤلفههای جامعهی ايرانی، بلکه بر مبنای تنها و تنها زبان فارسی و مذهب شيعه و آن هم به شيوهای اقتدارگرايانه و زورمندانه و تبعيضگرايانه شکل گرفته است و فرهنگهای ديگر ايران نه تنها در اين روند مشارکت داده نشدهاند، بلکه بطور رسمی و عملی ممنوع، محبوس و مطرود نيز گرديدهاند. ماحصل اين روند، به قول صاحبنظر توانمند، آقای ضياءالدين صدرالاشرافی، نه "ملت ايران"، بلکه "تفريس"، به مفهوم آسيميلاسيون اتنيکی و فرهنگی و زبانی ايرانيانی بوده است که فارسی زبان مادریشان نبوده است.اصطلاح "ناسيوناليسم ايرانی" حتی از سوی جريانات ملی کردستان ايران هم بکار میرود. البته برخی از کنشگران سياسی کُرد که از سوی من در ارتباط با دليل اين واژهگذاری مورد پرسش قرار گرفتهاند، میگويند که اينکار تنها به جهت رعايت ادب سياسی صورت گرفته، تا اين ذهنيت اشتباه پيش نيايد که مد نظر آنها خلق فارس است. آنها تأکيد میکنند که آری، آنچه که زمينهی تبعيضات قومی و ملی در ايران را فراهم آورده، فیالواقع "شووينيسم فارس" است، اما به جهت پيشگيری از سوء تعبير و سوء استفاده، از کاربرد زياد اين واژه، به ويژه با صفت "فارسی" آن دوری میجويند، چه که مبارزهی آنها تنها بر عليه نظام سياسی بنا شده بر مبنای اين انديشه است و نه بر عليه خلق فارس که خود نيز زير ستم نظام تبعيضگرا قرار دارد. از نظر من هم ستم ملی، انديشه و کارکرد و ماحصل سلطهی زورمدارانهی ملتی بر ملتی ديگر است که از سوی نظام سياسی، و نه الزاما آحاد ملتی بر ملت ديگر، اعمال میشود. اين نيز صدق میکند که شهروندان فارس زبان هم چون ديگر سخنوران ايرانی مورد ستم و تبعيض قرار دارند. اما در همان حال بايد گفت که دلايل و انگيزهها و بستر و گسترة تبعيض بر آن بخش از مردم ايران که زبانشان فارسی نيست، قابل قياس با ستم وتبعيض بر مردم فارسزبان ايران نيست. آيا امکانات نشر يک نشرية فارسی در شيراز با يک نشرية کردی در کرمانشاه يکی است؟ البته که نيست. نه تنها يکی نيست، بلکه در کرمانشاه مورد اشاره قرار گرفته شده، چنين امکانی حتی وجود ندارد. چنين ستمی بر يک روشنفکر فارسزبان نمیرود، به همين سبب آن را ستم مضاعف مینامند. و از سوی ديگر فراموش نکنيم که اين ستم بالاخره بخشی از شهروندانی را عملا بر بخشی ديگر از جامعه برتر قرار میدهد. ترجمان عملی اين نگرش در نظام سياسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی قضايی تبعيضات بيشمار بر دستهی دومی، تحميل عقبماندگی اقتصادی و سياسی و فرهنگی بر آن، تحليل و ذوب اتنيکی آن در گروه اول، تمرکز و تراکم اهرمهای قدرت سياسی در منطقهی گروه قومی بالادست و بسی نابرابريهای ديگر میباشد. نتيجه اينکه اين مناسبات بخشی را به پيش میراند و بخش ديگر را به پس. يک نمونهی "کوچک" و مشخص: مگر غير از اين است که بودجهای که از اقتصاد تک محصولی ايران تأمين میشود، متعلق به کل مردم ايران و نه تنها قوم فرادست است؟ اما اين پولها تنها صرف فرهنگسازی در حوزهی زبان فارسی میشود. به عبارتی باز هم عاميانهتر: با منابع مالی که از جمله به من کرد و آذربایجانی و عرب و ترکمن و بلوچ تعلق دارد، تنها برای تدريس زبان فارسی و آموزش و پرورش و رسانههای همگانی بناشده بر پايهی زبان فارسی هزينه میشود، آنگاه با همين پول تمهيدات امنيتی و نظامی سازماندهی میشود، تا مبادا من در انديشهی رفع اين تبعيض برآيم. آيا اين تبعيض بر ملت، قوم، گروه زبانی عملا به سود ملت، قوم يا گروه زبانی ديگری نيست؟ زبان تنها يک نمونه است. اما از کانال زبان تبعيضات فراوان ديگر نيز اعمال میشود. يکي از پيامدهای مهم ديگر فرهنگی و اخلاقی اين مناسبات نابرابر که در بسياری جاها منجر به بحران و تنش فيزيکی نيز گرديده، اين است که برخی از نخبگان گروه قومی مسلط جدیجدی باور میکنند که آنها صاحبان اصلی اين سرزمين مشترک هستند، ديگران فرودست و تنها مکلف به تمکين و پاسداری از ميراث و "ملک مشاع" (!!) آنها و حسابدهی به آنها در خصوص ادای دين و اجرای اين رسالت "مقدس" هستند. در قاموس آنها فرهنگ و زبان و حتی دين و مذهب گروه فرادست "اصل" و "مشترک" و "ملی" است و گروههای ديگر فرودست، "فرع" و "حاشيهای" و "محلی" و "قومی" میباشند. آيا تاکنون مثلا ترک زبانی کسی از گروه زبانی مسلط را مورد خطاب و انتقاد قرار داده است که چرا "تماميت ارضی مملکت" را بخاطر طرح خواستهای معين به خطر میاندازد؟ خير، اين آذریها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمنها هستند که مدام بايد در مقام دفاع از خود در مقابل افرادی از گروه اتنيکی و ناسيونال حاکم و صد البته آسيميلهشدگان ديگر برآيند. اهل سياست از گروه قومی حاکم و "تئوريسين"های آنها ـ حتی آنهايی که در اپوزيسيون هستند ـ هر گونه حقطلبی مردم غيرفارس ايران را "اختراع نخبگان" در راستای "خواست بيگانگان" قلمداد میکنند. حتی ديده شده که اينجا و آنجا عدهای غلظت شووينيسم خود را به جايی رساندهاند که به افراد خودی توصيه میکنند که حتی سخن گفتن از رفع نابرابريها را به صورت صوری و تبليغی هم کنار بگذارند، به مادهای از قانون اسلامی که "استفاده و تدريس زبانهای محلی" را مجاز شمارده ايراد میگيرند و در راستای پروژهی "ملتسازی"شان تنها خواستار تغيير صوری جايگاه مذهب سنی در قانون اساسی حکومت اسلامیشان هستند، تازه در ضمن آنکه گوشزد میکنند که بخش عمدة مليت ايرانی مذهب شيعه است و مليت آنها از مذهبشان جدا نيست (نگاه کنيد به دو مصاحبهی اخير آقای حميد احمدی).من بارها بر اين نکته تأکيد کردهام که پژوهی "دولت ـ ملت" پروژهای استعماری و ارتجاعی است و ـ علیالخصوص چنانچه بر پايهی يک زبان و گويش و مذهب باشد ـ محکوم به شکست است، همانطور که در عراق و ايران سرنوشتی غير از اين نداشته است. کوتاه سخن: شووينيسم در ايران در برترشمردن گروه زبانی معينی بر گروههای زبانی ديگری، در سلب حق تعيين سرنوشت کلکتيو برونی و درونی از همهی مليتهای غيرفارس ساکن ايران، در اعمال استعمار داخلی بر آنها، در تمرکز و تراکم و قبضهکردن اهرمهای قاونگذاری، سياستگذاری و قضاوت در دست آحاد تنها يک گروه زبانی و مذهبی، در "ملت" و "ملی" ناميدن خود و زبان خود و "فرع" و "حاشيهای" ناميدن گروهههای ديگر و در به حاشيهراندن و حذف آنها از ادارهی کشور و حتی از مديريت مناطق خودشان، در استثمار منابع طبيعی و انسانی آنها و در يک کلام در ايجاد زندانی برای آنها به نام "ملت ايران" مصداق پيدا کرده است. ايران تنها در صورتی شانس جاودانگی دارد که اين تفکر متعلق به دوران رايش و امپراطوری از ساختار سياسی آن جدا شود، امتيازات متعدد کنونی که تحت عناوينی چون "رسمی"، "ملی"، "مشترک" وجود دارند، برچيده شوند، همه بطور واقع از حقوق شهروندی برابر برخوردار گردند، همهی مليتهای ايران در سرنوشت سياسی کل کشور دخيل داده شوند، سازماندهی و ساماندهی حکومت منطقهای با تمام مختصات آن به خود آنها واگذار گردد، هيچ مؤلفهی فرهنگی غيررسمی نباشد، دين و مذهب بطور کلی از ساختار سياسی، آموزشی، قضايی کل کشور جدا شود و رسانههای همگانی و نظام امنيتی فدراليزه شوند. همچنين اهميت دارد که تقسيمات کشوری بنا شده بر تمهيدات شووينيستی تغيير و بر اساس خواست شهروندان و اهالی همان مناطق سامانی نو يابد. من به چنين آيندهای اميدوارم، چه که راهی غير از اين نداريم.در ابتدای نوشته گفته شد که شووينيسم، هم به تبعيض جنسی گفته میشود و هم به تبعيض ملی. در ايران بايد تبعيض مذهبی و دينی را نيز به آن افزود. و اين شووينيسم قومی و مذهبی و جنسيتی مانع اصلی دستيابی ايران به دمکراسی میباشد. همانگونه که اولين گام برای غلبه بر شووينيسم جنسی يا مذهبی سکولاريسم است، گام نخست غلبه بر شووينيسم قومی يا ملی نيز فدراليسم است. طبيعی است که نه سکولاريسم همهی نابرابريهای جنسی را از ميان برمیدارد و نه فدراليسم اين توانايی را دارد که همهی بیعدالتيها و عقبماندگيهای يک سدهی اخير را جبران نمايد، اما برای دستيابی به برابريهای نامبرده هر دو، پيششرط نخست و اصلی هستند مطلب ارسالی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت رابه عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم
|
|
تاريخ بروز رساني ( 10 مهر 1388,ساعت 19:23:12 ) |
مصاحبه استاد حمید ایزدپناه دررادیو BBC
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1268
مهر 1388,ساعت 04:51:02 | |
رادیو BBC در برنامه خود با عنوان طنین روستا با همت محمود خوشنام به بررسی تاریخچه و موسیقی های محلی ایرانی از جمله لرستان پرداخت . گفته های استاد حمید ایزدپناه در مصاحبه رادیویی اش و همچنین پخش مصاحبه زنده یاد امام قلی امامی (متوفی سال 1353)استاد شهیرتنبور نوازی لرستان در سن 96 سالگی درمورد اهل حق و تنبور نوازی خود در این برنامه و اهمیت این گزارش در شناسائی موسیقی لرستان سبب شد بمنظور حفظ این گزارش ارزشمند در بخش آرشیو موسیقی لرستان وبلاگ لرسو ضمن پیاده نمودن نکات مهم این گزارش فایل صوتی آن را نیز به بهانه ای ضمیمه همین مقاله کنم.ایزدپناه در این مصاحبه ضمن اشاره به تاريخچه موسيقي لرستان و مقام هاي موسيقي لری به موضوعات زیر نیز پرداخته است : تاریخچه ترانه حماسی دایه دایه و گفتگوی وی با پسر نوازنده اولیه این ترانه ماندگار لری ،تفاوت سرنای لرستان با سرنای بختیاری ، ویژگی کمانچه لری (بلندی دسته و ۳ سیمه بودن و کاسه پشت باز(و دلیل بسته شده این کاسه ) و ۲ برابر بودن صدای ان در مقایسه با دیگر کمانچه ها، منظقه نفوذ موسیقی لری ( از ایل سگوند در شوش تا اندیمشک و دزفول تا منطقه کهکیلویه و اصفهان و تمام بختیاری تا کرمانشاه و بخش هائی از اسد آباد و ایلام که جز لرستان قدیم بوده اند) .شنیدن فایل صوتی گزارش موسیقی لرستانبرخی ازمحورهای مهم گزارش BBC درمورد موسیقی لرستان:
۱ - دوره موسیقی کهن (با عمر هزار ساله و بیشتر از آن با مفسرانی چون کرنا و سرنا و دهل۲- دوره میانه موسیقی که با حضور وغلبه کمانچه در نقش مهمترین ساز تفسیری از 100 تا ۱۵۰ سال پیش اغاز شده است .۳- دوره جدید و پیوند موسیقی لرستان با عناصرغیربومی(اشاره به نقش رادیو و مرحوم علی رضا حسین خانی در شکل دهی موسیقی شهری جدید لرستان).
برای شنیدن و دریافت فایل صوتی گزارش BBC روی عنوان های زیر کلیک کنید:موسیقی لرستان و بختیاری موسیقی کردستان موسیقی جنوب ایران موسیقی فارس و قشقائیمطلب ارسالی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت رابه عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم
|
|
تاريخ بروز رساني ( 05 مهر 1388,ساعت 20:54:40 ) |
مبارزه در لرستان
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- بیانیەها
- بازدید: 3054
شهريور 1388,ساعت 03:51:00 | |
نگاه کوتاهی به مبارزه درلرستانویژگی های ملی ، بومی و قومی با مطالعه مناسبات تولیدی و روابط اجتماعی ، با توجه به تاکتیک هایی که خود تودهها در پراتیک مبا رزاتی خویش به کار می گیرند و تمایلات و روحیات خاص آنها و سطح مبارزاتی شان می توان و باید به پیشبردبرنامه سیاسی – استراتژیک انقلاب در سراسر ایران همت گماشت . با ارائه رهنمودهای مشخص به نیروهای مشخص باید درجهتارتقا و گسترش مبارزات نیروهای اجتماعی مختلف عمل کرد
مقدمه :مطلب ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان www.lorabad.com است و قضاوت را به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریماعتلای انقلابی یکساله اخیر که بیانگر مرحله تغییر کیفی حرکات خودانگیخته توده های خلق است به شکل آشکاری نیازها ،مسائل و نواقص جنبش را نشان داده و ضرورت حل این مسائل را بویژه برای سازمان های پیشرو مطرح نمود . در راس این نیازهامسئله سازم اندهی و برقراری رابطه ارگانیک با توده های خلق ، بویژه طبقه کارگر قرار دارد . جمع بندی اشکال مختلف حرکاتتوده مردم در شرایط فعلی و شناخت شیوه ها و مکانیزم و قوانین حاکم بر تحول آنها از سوئی خود ناشی از ضرورت های مرحلهای جنبش بوده و از طرف دیگر گامی اساسی جه ت تحقق وظیفه مرحله ای جنبش یعنی مسئله سازماندهی و ایجاد تشکیلات تلقیمی گردد . بدون شک دست زدن به چنین امر مهمی آن هم در سطحی گسترده به گونه ای که دربرگیرنده باشد کاری بس سترگسازمان چریکهای فدایی خلق ایرانلرستاناست که تنها به شرط شرکت فعال در چنین حرکاتی انجام آن میسر خواهد بود . ولی چنین واق عیتی نمی بایستی مانع از پرداختن بهاین امر در سطوح محدود و خاص یعنی جمع بندی تجارب مبارزاتی و انقلابی در محدوده جغرافیایی معین فی المثل لرستان باشد .بالعکس با توجه به سه علت زیرین ، امری ضروری و اساسا وظیفه عناصر ، محافل و سازمان های مارکسیستی – لنینیستی می باشد :-1 جمع بندی این تجارب که قطعا دربرگیرنده نکات مثبت و منفی و چگونگی تحول مبارزات صنفیسیاسی و درک دینامیسم و قانون مندی حاکم براشکال مختلف حرکت اعتراضی توده های مردماست می تواند به تقویت عناصر مثبت و تضعیف جنبه های منفی جنبش انقلابی کمک کند.-2 این تجار ب به جهت وضعیت کم و بیش مشابه حاکم بر مناطق مختلف کشور عملا می توانند درخدمت جنبش در سطح جامعه قرارگیرند . ضمنا مسائل ویژه این منلطق و احیانا ملیت ها را نشاندهند.-3 چنین تحلیلی بخصوص در صورتی که در دیگر شهرها و مناطق نیز انجام گیرد نه تنها با جمع بندیکلی م بارزات توده های خلق ایران مغایرت نداشته ، بلکه عملا عناصر مقدماتی چنان تحلیلی را نیزفراهم می آورد.خطری که در آغاز چنین اقدامی ممکن است براندیشه تحلیل گران سایه افکند درغلطیدن در گنداب گرایشات شووینیستی استکه می تواند نقش مخرب و سکتاریستی را برجنبش تحمیل ویالااقل جنبش را درگیر با مسائل تنگ نظرانه ناسیونالیستی نماید.این نوشته که تحلیلی مقدماتی و صرفا طرح گونه است با نواقص و نارسایی هایی نیز همراه است ( استفاده کم از آمار و ارقام –مختصر و احیانا شتابزده بودن تحلیل و ... ). بدین امید که این نوشته گره ای هر چند کوچک از مسائل پیچیده و فراوان جنبش را بازنموده ودر سطح تئوریک محرک کارهای مشابه گردد و به منظور ارج نهادن بر شهدای جنبش انقلابی به آنها تقدیم می گردد.نگاهی کوتاه بر وضعیت اقتصادی – اجتماعی و اشکال خودانگیختگی خلق لرستان در گذشتهاستان لرستان با جمعی تی بیش از یک میلیون نفر در غرب ایران و در کوهپایه های زاگرس قرارگرفته است . این استان که فاقدعناصر کافی برای تشکیل یک ملت است ، علیرغم مسائل و روابط خود بویژه وضعیت اقتصادی – اجتماعی مشابه با نواحی دیگرکشور داشته و در چارچوب مناسبات حاکم بر ایران ( سرمایه داری وابسته ) قابل تبیین است.برخلاف پاره ای از تحلیل ها که ناشی از ذهنی گرایی و چشم بستن برواقعیت هاست ، مناسبات نیمه فئودال – نیمه مستعمره پس ازرفرم سال 41 از بین رفته و عناصر اولیه رشد سرمایه داری وابسته که قبل از رفرم جوانه زده بود به سرعت تحکیم و گس ترش یافت .بدین سان اشکال جدید استثمار نضج گرفت و عوامل چنین استثماری در کنار نهادها و عوامل اجرایی دیکتاتوری _ پلیس ،ساواک ، ژاندارمری ، گاردجنگل و ... ) که تحقق آن را امکان پذیر می ساخت در شهر و روستا ریشه دواند و برمال و جان تودههای زحمتکش حاکم گردید . به همراه تلاشی و استحاله طبقات و روابط کهن ، طبقات و اقشار و مناسبات جدید امکان رشدیافتند. طبقه کارگر در بخش صنعتی در شهرهای خرم آباد و بروجرد ( کارخانجات قند ، چرم و پوست ، پارسیلون ، مجتمع صنعتیگوشت ، تلمبه خانه ها و خطوط لوله ، نیروگاه های برق و ... ) و شهرهای دورود و ازنا ( سیمان ، نفت و راه آهن ) و در بخش هاکارگران کارگاه ها ی پیشه وری ، ساختمانی و ... در سطح استان رشد قابل ملاحظه ای نمود . بخش خدمات در شهرها وسعت یافتهو همراه با نابودی اقشار سنتی خرده بورژوازی که در صنایع ورشوسازی ، تختخواب سازی ، جاج یم بافی ، گیوه دوزی و .. فعالیتمی کردند ، قشرهای جدید خرده بورژوازی متولد گشته و رشد یافت . در روستا نیز قشربندی تکوین یافت و رعیت های گذشتهرا نچشیده و در سایه دیکتاتوری بمراتب خشن تر از استبداد بناپارتی ، به همراه خوش نشین های « شوق جوان مالک بودن » هنوزبی زمین به کارگران کشاورزی تبدیل شدند و یا راهی شهرها گشته و به خیل کارگران ساختمانی ، کارگران فصلی و بیکاره هایشهری اضافه گشتند و این درشرایطی بود که قشرهای ویژه ای از مالکین هرروز مرفه ترشده و در کنار بورژوازی ارضی به غارتدسترنج توده های روستایی پرداخت ند. ممانعت دولت از ییلاق و قشلاق عشایر ، ملی کردن مراتع ، مالیات جابرانه براحشام ، ایجادشرکت های سهامی زراعی و واحدهای کشت و صنعت ، طرح های دولتی و به اصطلاح عمرانی نظیر آبخیزداری ( در جنوب خرمآباد جهت کاهش رسوب خاک در سد دز ) که عملا با مصادره زمین ها ه مراه بود ، تضادها را درسطح روستا و مهاجرت راسرعت بخشید. بدین ترتیب در روندی نه چندان طولانی ستم سرمایه داری جایگزین ستم فئودالی گشت و هرگونه مخالفت با چنیننظمی به شدت سرکوب گردید . به جهت دیکتاتوری فاشیستی و سرکوب مداوم و به علت رشدنیافتگی تضادها به حدکاف ی ( رشدتضادها نیازمند استقرار و گسترش مناسبات جدید در طی زمان می باشد . ) نارضایی ها عمدتا به اشکال منفی خودانگیختگی نمودمی یافت . در روستاها ، کم کاری ، خرافه پرستی ، تسلیم و رضا ، رکود و خمود حاکم بود و در نارضایتی ها در عالی ترین شکلخود در قالب یاغی گر ی تجلی می یافت که در این ناحیه سنتی سابقه دار است . شیوع شاهنامه خوانی و اشعار و ترانه های حماسیکه بیانگر نبردها و دلیری های روستاییان است شکل دیگری از تجلی کینه ها و خواست های حق طلبانه این مردم بوده و هست .بسیاری از آطن ترانه ها گویای ایستادگی و نبرد در مقابل رضاخان و سپهبد احمدی است که دست به سرکوب خونین مردم این1304 زدند . در شهرها نیز این نارضایتی ها به شکل ابزارشکنی ، کم کاری و گاه بارقه هایی از اعتصاب ( - منطقه در سال های 10کارخانه سیمان ) و احیانا تعطیل بازارها نمود می یافت.اشکال و مراحل کنونی مبارزاتوضعیت اقتصادی و شرایط زندگی اسفناک توده های مردم بویژه پس از سرازیرشدن دلارهای نفتی و شدت یافتن بحران و سیرقهقرایی تورم پس از سال 52 ، به عمیق ترشدن فاصله طبقاتی انجامید موجبات افلاس و ورشکستگی و فقر و بی خانمانی توده هایمحروم را فراهم آورد . عملکردهای جنبش نوین که از سال 49 با رستاخیز سیاهکل در سطح جامعه انعکاس می یافت ، گسترشمبارزات سایر خلق های جهان و پیروزی غرورآفرین خلق ویتنام و دیگر خلق ها ، کامبوج ، لائوس ، آنگولا ، موزامبیک و گینه کهمنجر به تغییر جناح حاکمه و نیز تغییر تاکتیک امپریالیسم به سر کردگی آمریکا گردید و به نوبه خود به نوعی در رشد مبارزات درمیهن ما موثر افتاد . 1 تمامی این عوامل باعث گردید که اشکال منفی خودانگیختگی به حالات مثبت تبدیل شوند ، مبارزات توده هارشدوگسترش یابد ودرگیری توده ها با اندام های مختلف سازمان های سیاسی حاکم برجامعه و بویژ ه ارتش ، اعتلای انقلابیمبارزات توده ها را تسریح کرد به نحوی که در ماه های اخیر ، با اعتلای انقلابی چشمگیر و گسترش یابنده ای روبروهستیم . اعتلایانقلابی که اکنون در این استان به چشم می خورد ، آمیزه ای از تظاهرات خیابانی ، راهپیمایی ها ، اعتصابات کارگ ری و کارمندی ،تعطیل بازارها و مدارس و نبردهای خیابانی همراه با جنگ و گریز و ایجاد موانع و باریکادهای خیابانی می باشد . نیروی فعال چنینحرکاتی عمدتا دانش آموزان و دانشجویان و اقشار پایین خرده بورژوازی و کارگران کارگاه های کوچک است . ما این اعتلایانقلابی را در سه مرحله مشخص مورد بررسی قرار می دهیم:-1 مرحله گذار : جریانات اخیر هرچند بیانگر مرحله کیفی حرکات توده هاست ولی مانع از آن نیست که مرحله بینابینی دراین ارتقای انقلابی را مشخص ننماییم . مرحله اول این اعتلا نشان گر چنین حالت بینابینی است که از نظر زمانی اواخرسال 56 و اوایل سال 57 را شامل می شود . دراین مرحله اعتراضات موضعی، ناپایدار و مقطع بود که به شکل عمده درجریانات دانش آموزان و تعطیل بازار و شعار نویسی پراکنده نمود یافت.-2 مرحله دوم که به دنبال اوچگیری تظاهرات در ایران و بویژه پس از کشتارهای قم و تبرپز و آب ادان شکل یافت با حرکاتخیابانی، تظاهرات پیگیر و راه پیمائی های با جمعیت انبوه مشخص شد، که اوج آن راه پیمائی عید فطر بود . در این مرحلهنقش وسیع عناصر خرده بورژوازی و بار مذهبی – ملی حرکات و شعارها کاملا به چشم می خورد . این مرحله باکشتارهای مرداد و شهریور پایان یافت. 2-3 مرحله سوم به دنبال کشتارهای مرداد و شهریور و تهاجم خصمانه و همه جانبه نیروهای پلیس و ارتش شروع شده ومشخصات زیرین را دارا بود:الف- تبدیل حرکات و سیع و انبوه مردم به گروه های کوچک و پر تحرک، در این مورد به گفته فعالین، رهنمودهای سازمانفدائی که بلافاصله در خرم آباد تکثیر و پخش شد (این رهنمود بر لزوم تبدیل حرکات پر جمعیت به گروه های پر تحرک وکوچک تاکید می نمود ) نقش موثری داشت . این گروه های کوچک در خیابان های مختلف به ایجاد بازیکادها و راه بندانهای خیابانی پرداخته و ضمن انجام تظاهرات به جنگ و گری ز با نیروهای انتظامی می پرداختند . گسترش این شیوه عمل با عث1 علاوه بر عوامل فوق که درسطح کشور عمل می نمود ، بازتاب جنبش نوین ایران در سطح استان که به شکل گیری محفل های مارزکسیستی منجر شد ،اعدام چریک فدایی احمد خر م آبادی و ایجاد گروه آرمان خلق و اعدام این رفقای انقلابی ، کتیرایی ، تره گل ، طاهرزاده ، حسین و ناصر کریمی و مدنی ،اعدام و شهادت رفقای انقلابی سازمان چریک های فدایی خلق ، ح سن سعادی ، هاشم باباعلی ، تورج اشتری ، غزال آیتی ، فاطمه و عزت غروی و ... ، و نیزشهادت رفقای مبارز خسروترگل و مجتبی خرم آبادی و دیگر انقلابیون این استان در سطح خاص در برانگیختگی نیروهای روشنفکری و تاثیرگذاری براذهان توده های شهری نقش مهمی ایفا نمود.2 در این جریانات بخصوص در 23 مرداد تعداد زیادی کشته و مجروح شدند منجمله حمید قربانی(دانش آموز ) و علی گوذرزی.همه گیر شدن حرکات و ایجاد تحرک فراوان شد که به دنبال آن نپروهای کمکی گارد (یک یا دو گروهان ) به خرم آباداعزام و درگیری به مراحل حاد و خونین رسید. میزان تلفات در مقایسه با دیگر شهرها در این مرحله بسیار کم بود.ب- حرکات تظاهراتی گروه های کوچک و پر تحرک حالت خصمانه به خود گرفته و با حمله به بانک ها ،دادگستری،ماشین های گارد و ارتش، شهربانی و کیوسک های پلیس و به آتش کشیدن آنها همراه بود.ج- در این مرحله استفاده از بطری های آتش زا و کوکتل مولوتف هر چند کم ولی به هر حال شایع شد و با بدعت جالبی کهاستفاده ازقلاخن بود همراه گشت . این مساله باعث افزایش توان نیروهای کوچک و پر تحرک و نتیجتا بالارفتن روحیه انقلابیدر شهر گردید. در یک رور بیش از 30 نفر پلیس و گارد مجروح شدند که خبر آن در روزنامه ها درج گردید.د- جه ت یافتن و اوج گیری کینه ضد رژیمی نیروهای مبارز که با پائین کشیدن عکس های شاه، شعارهای کاملا رادیکال ورزمنده ، نامگذاری خیابان ها به نام شهدا و مبارزین و انقلابیون (خیابان خمینی، صمد بهرنگی، مصدق، بهروز دهقانی ...) وبالاخره اقدام به پائین آوردن مجسمه که نا موفق بود (در بروجرد ) و اعدام انقلابی عناصر ساواک و اطلاعات شهربانی منجمله.« نیرومند » عنصر مزدور اطلاعات شهربانیز- مجموع این عوامل خصلت مذهبی - ملی و اعتدالی جنبش را در جهت مبارزات سازش ناپذیر تغییر داده و نقش رهبریکننده عناصر چپ را نشان داد.شرایط فعلی تداو م مرحله سوم است که با جنگ و گریزهای خیابانی، ادامه اعتصاب معلمین، تعطیل دانشسراها و مدارس، بازارو بخصوص قابلیت انعطاف نیروها در ترکیب شدن به موقع نیروهای پراکنده و به راه انداختن تظاهرات و راه پیمائی های پرجمعیت و پراکنده شدن و تبدیل به گروه های پر تحرک و کوچک مشخص می شود . روزهای 5 تا 12 دی ماه نشانگر مرحلهحرکات قهر آمیز بود که به دنبال یک رکود تقریبا پانزده روزه یعنی پس از جریانات عاشورا شکل یافت . در این روزها که باراه پیمائی معلمین و دانش آموزان و اعتراض پزشکان و دندانپزشکان شروع شده و آنگاه به حرکات تعرضی گروه هایکوچک تبدیل شد اداره کشاورزی استان، چند ریو و ماشین ارتشی و ژاندارمری و .... به آتش کشیده شد و نبردهای خیابانیبعد بی سابقه ای یافت . کانون حرکات در این مرحله در خرم آباد به جنوب شهر یعنی درب دلاکان و ششم بهمن کشیده شدو در بروجرد در خیابان پ هلوی و جعفری متمرکز گشت . در این روز حدود پانصد نفر در خرم آباد و بروجرد و کوهدشتمجروح شدند و تعدادی نیز کشته شدند.شعارها و تحول آنها در مراحل جنبششعارها در این منطقه نیز از پویائی خاص برخوردار بود . در روابطه با مراحل مختلف جنبش تغییر یافته و متکامل تر و رزمندهتر شده است . در مراحل اولیه شعارها از انسجام خاصی برخوردار نبود و عمدتا دارای جنبه مذهبی و کمتر مضمون سیاسی بود .شعارهای ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی به چشم نمی خورد و به تبعیت از بعد اعتدالی جنبش در این مراحل شعارها نیزاعتدالی محافظه کارانه و گا ه دو پهلو بود . ولی به تدزیج عامل آگاهی در جنبش نقش خویش را نشان داده و شعارهائی ازکارگران ، زحمتکشان ، » قبیل (اتحاد، مبارزه، پیروزی )، (تو اگر برخیزی، ....) متداول شد . و بالاخره در مراحل نهائی شعارهایآزادگان مملکت را یک بیک کشتند، خاموش » ،» یامرگ یا رهائی ، درود بر فدائی » ،« نان، مسکن، آزادی » ،» متحد شوپدبر درو دیوار جای گرفت و در تظاهرات کوچک و بزرگ گفته شد . در این مرحله خواندن »... نخواهند کرد فریاد ملت راسرودهای انقلابی (ای رفیقان - پرچم دار زحمتکشان - کارگر، برزگر ) و گاه ترانه های محلی حماسی با شعرهای سیا سی ورزمی متداول گردید . بداهه سازی و بیان شعارهای اقتصادی و کارگری و رزمی به لهجه محلی بسیار به جا و با تاثیر گذاریبا » سازمان می دهیم، مسلح می شویم، فدائی می دهیم، پیروز می شویم » فراوان همراه شد . در روز تاسوعا و عاشورا شعارحرکات ریتمیک پا و حالت دو همراه بود تحرک ویژه ای به تظاهرات داد . یکی از گروه های هوادار از این جریان به عنوان» رژه ارتش خلق در خرم آباد یاد کرد . در روزهای 5 تا 12 دی ماه شعارهای جدیدی در رابطه با حمایت از کارگان نفتو سنگینی مالیات و باج دولتی و دو آرم » زحمتکش - امریکا، اسرائیل نفت تورا می برد ، » کارکر نفت ما - حامی سرسخت مادرود بر سازمان چریک های » بزرگ سازمان چریک های فدائی خلق ( در چهارراه بانک و خیابان شاه بختی ) همراه با شعاربه چشم می خورد. » فدائیwww.lorabad.com |
|
تاريخ بروز رساني ( 05 مهر 1388,ساعت 20:37:14 ) |
دیگر بس است زانونی غم در بغل کشیدن
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1359
شهريور 1388,ساعت 12:36:44 | |
|
آقاي کروبي شیخ لرستان من از خودم مي گويم("2)
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- اخبار
- بازدید: 2970
شهريور 1388,ساعت 09:20:14 |
|
آقاي کروبي آيا در «دوران مبارزات 15 ساله قبل از انقلاب» شما ! و دوستانتان ! سابقه داشت که جنازه اي را در سطل آشغال نشانتان دهند؟ در 29 بهمن 1360 به من و کيومرث زواره اي دو جنازه را که زير شکنجه کشته شده بودند در ميان آشغال هاي پشت بهداري زندان اوين نشان دادند. يکي شان روي يک کپه آشغال افتاده بود و ديگري به صورت وارونه در يک سطل آشغال قرار داشتآقاي کروبي جز فروردين 1354 و داستان به رگبار بستن 9 زنداني فدايي و مجاهد در تپه هاي اوين آيا شما و دوستانتان زنداني محکوم به ز ندان شده اي را سراغ داشتيد که اعدام شده باشد؟سعيد متحدين را که از بهار 58 زنداني بود و دوران محکوميت اش را سپري مي کرد همراه با هشت نفر ديگر به بهانه واهي که يک سيلي به گوش يک پاسبان شهرباني زده در مرداد 60 اعدام کردند. اگر حرف مرا باور نداريد از آقاي ميرحسين موسوي و خانم زهرا رهنورد که از نزديک در جريان هستند بپرسيد.اقاي کروبي به پرونده ها رجوع کنيد خواهيد ديد عده اي از زندانيان چپ را به بهانه اين که در زندان تشکيلات داشته اند به اوين منتقل کرده و اعدام کردند. آيا شما با دوستانتان در زندان شاه تشکيل کلاس و ... نمي داديد آيا بحث و گفتگو نمي کرديد؟ آيا نشست و برخاست نداشتيد؟ آيا ساواکي ها نمي ديدند؟ آيا توطئه اي عليه شما کردند؟ آيا به جرم تشکيلات يا داشتن ارتباط با دوستانتان کسي از ميان شما حتي يک سيلي از ساواک خورد؟آقاي کروبي هزاران نفر را در کشتار 67 بدون آن که جرمي مرتکب شده باشند به دار کشيدند. آيت الله منتظري دردمندانه به چنين جنايتي اعتراض کرد و شما همان را براي ايشان پاپوش کرديد. ناصر منصوري را که فلج قطع نخاعي بود روي برانکارد دار زدند. کاوه نصاري را که در اثر ضربه مغزي گذشته اش را به خاطر نمي آورد و دچار حمله سخت صرع شده با همان حال راهي قتلگاه کردند. خودش که ناي رفتن نداشت، ظفر جعفري افشار که در همان صف بود وي را قلمدوش کرد. عباس افغان تعادل رواني نداشت که اعدام شد. در سالن 3 اوين هيچ زن مجاهدي را زنده نگذاشتند. در کجاي حاکميت «طاغوت» چنين ظلمي در حق زنان ايراني شد؟زندانيان زن مارکسيست را به زور شلاق 5 وعده اي مي خواستند نماز خوان و مسلمان کنند. حکم آن را آقاي حسينعلي نيري که شما به او ارادت داريد صادر کرد. آن ها را در حالي که دوران قاعدگي شان را مي گذراندند نيز براي نماز خواندن شلاق مي زدند.آقاي کروبي تحقيق کنيد چنانچه برايتان مسجل شد زنداني قطع نخاعي را با داشتن حکم زندان روي برانکارد دار زده اند بر اساس اعتقادات خودتان طلب استغفار کنيد. در راه جبران خطايتان بکوشيد. از اين که با جنايتکاران همراه و همقدم شديد پوزش بخواهيد. تا دير نشده طلب عفو و گذشت کنيد.آقاي کروبي شما بنيانگذار بنياد شهيد بوديد و يک دهه بر آن حکم رانديد. هيچ کس بهتر از شما به آمار شهيدان قبل از انقلاب و دوران انقلاب واقف نيست. شما بهتر مي دانيد تنها آمار کشتار زندانيان بي دفاع در سال 67 که آيت الله منتظري در کتابشان بين 2800 يا 3800 (که البته به نظر من 3800 به حقيقت نزديکتر است) نفر ذکر کرده و تاکيد کرده اند آمار دقيق آن را فراموش کرده اند بيش از همه کشته شدگان دوران انقلاب و اعدام شدگان تاريخ 37 ساله محمدرضا پهلوي است. « عمادالدين باقي تعداد كل شهداي انقلاب در فاصله قيام 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 را 3164 نفر مي داند كه براساس آمار بنياد شهيد انقلاب اسلامي و منابع ديگر تدوين شده است.»يعني باقي به اعتراف خودش علاوه بر آمار بنياد شهيد آمار جاهاي ديگر را هم اضافه کرده و به رقم بالا رسيده است. چگونه با علم بر اين واقعيت در 21 سال گذشته خواب به چشمانتان مي آمد در حالي که مادران هنوز از قبر فرزندانشان خبر ندارند. آقاي کروبي الان فرصت هست براي آنچه در سي سال گذشته در کشور صورت گرفت و شما مسئول بخشي از آن بوديد طلب عفو و بخشش کنيد.شما به رفسنجاني نوشته ايد :«اينجانب اين مطالب را براي شما مينويسم و مصرانه ميخواهم روي اين قضيه اقدام و به صورتي كه صلاح ميدانيد با حضرت آيتالله خامنه اي مطرح فرماييد و با جديت پيگير شود تا روشن گردد اگر چنين اتفاقي نيفتاده كه انشاءالله هم نيست و بعيد ميدانم باشد، اعلام شود، چرا كه در همين جامعه امروز و توسط خود بچه هاي بازداشتي در رسانه ها و سايت ها در حال مطرح شدن است و معلوم نيست آيندگان چه قضاوتي با شاخ و برگ دادن آن خواهند كرد. همچنان كه جمهوري اسلامي و روحانيت مظلوم نيز مسوول آن شناخته خواهند شد. اگر هم خداي ناكرده رخ داده باشد، سريع با عوامل آن در هر جايگاهي برخورد و اعلام شود تا در شرايط فعلي كه بازار شايعات داغ است، فرصت به فرصت طلبان داده نشود، همچنان كه لازم است ترتيبي اتخاذ گردد تا اين اقدام از سوي هياتي عاليرتبه صورت گيرد تا افراد مورد بحث جرات بيان حقايق را داشته باشند چرا كه شنيده ام تهديد شده اند كه اگر مطلبي در اين خصوص بيان نمايند، نابود خواهند شد.»آقاي کروبي چه خوب که نامه را خطاب به خامنه اي که مسئول اين جنايات است ننوشتيد. اين هشياري شما را مي رساند اما جمهوي اسلامي و «روحانيت مظلوم» سي سال است که مسئول جنايات فجيعي که در اين کشور به وقوع پيوسته شناخته مي شوند. اگر يک روز دار و شکنجه و اعدام و حضور گله وار نيروهاي وحشي و خونخوار سپاه و بسيج و نيروي انتظامي و... کنار گذاشته شود و داوري به مردم سپرده شود خواهيد ديد نه از تاک نشاني باقي خواهد ماند و نه از تاک نشان. شايد با خواندن اين نامه مرا نيز جزو «فرصت طلباني» ببينيد که فرصت را براي حمله به روحانيت و نظام مغتنم شمرده اند اما باور کنيد اين گونه نيست. آفتاب عمرتان لب بام است. مرگ دير يا زود همه ما را خواهد ربود تا فرصتي هست رشته هاي خود با 3 دهه جنايت را بگسليد.آقاي کروبي حاضريد هيئتي تشکيل دهيد و مانند آيت الله منتظري به درد دل زندانيان دهه 60 توجه کنيد، به جناياتي که در دوران خميني در زندان ها اتفاق افتاد رسيدگي کنيد؟شما مرقوم داشته ايد:«عده اي از افراد بازداشت شده مطرح نموده اند كه برخي افراد با دختران بازداشتي با شدتي تجاوز نموده اند كه منجر به ايجاد جراحات و پارگي در سيستم تناسلي آنان گرديده است. از سوي ديگر افرادي به پسرهاي جوان زنداني با حالتي وحشيانه تجاوز كرده اند به طوريكه برخي دچار افسردگي و مشكلات جدي روحي و جسمي گرديده اند و در كنج خانه هاي خود خزيدهاند.»آقاي کروبي چه خوب که از قربانيان تجاوزات ماموران ولايت فقيه ياد کرديد. مطمئن باشيد همين مورد از نظر مردم دور نخواهد ماند. اما فراموش نکنيد که اين نوع تجاوزات منحصر به دوماه گذشته و کهريزک و ... نيست.خود بهتر مي دانيد گزارش هاي بسياري مبني بر ضيافت هاي پيش از اعدام براي تجاوز به دختران باکره بوده است. توجيه شان اين بود که آنها به بهشت نروند. عده اي شان را عقيده بر اين بود که دختر باکره را نمي توان اعدام کرد. آيا خبر نداريد با شيريني و مقدار اندکي پول به عنوان مهريه و شيريني عروسي به خانه قربانيان رجوع مي کردند؟ اگر يک مورد فقط يک مورد صحت داشته باشد آن را چه مي ناميد؟ چرا در سي سال گذشته کسي به فکر تحقيق در اين مورد نيفتاد؟آقاي کروبي پسرتان حسين در مورد کهريزک به دويچه وله گفته است:«ميگفتند حشرات موذي در سلول بودند و آنجا را مدام سمپاشي ميکردند. گاز اشک آور توي خود سوله زدهاند. آنها را روي هم پرت ميکردهاند. از مسائل جنسي هم گفتند. ميگفتند با ما هر جور اذيتي توانستند، انجام دادند و خيلي کتک زدند. ميگفتند ما را دولا ميکردند و ميگفتند شما خر هستيد و يک آدم گندهاي سوار ما ميشد و با کابل به پشت ما ميزد که راه برويد.»آقاي کروبي جهت اطلاع شما و فرزندتان حسين مي گويم که من و 21 نفر ديگر در محيطي به مساحت 4 متر مربع، اشتباه نمي کنم فقط چهار متر مربع ماه ها محبوس بوديم. در سلولمان مگس نمي توانست دوام آورد. اگر کتابم را بخوانيد متوجه مي شويد در سلولي به ابعاد يک متر و شصت سانتي متر در دو متر و نيم چگونه 22 نفر مي توانند بيش از يک سال زندگي کنند. ما در چنين اتاقي مي خوابيديم. به عقل هيچ تنابنده اي خطور نمي کند چگونه امکانپذير است. در کتابم با جزئيات توضيح داده ام. اگر باور نداريد آقاي عباس اميرانتظام کنار دستتان است از ايشان بپرسيد. از مجيد انصاري بپرسيد او شنيده است. از آقاي انصاري نجف آبادي نماينده آيت الله منتظري بپرسيد. صورتجلسه دادگاه دوم من در سال 64 را ملاحظه کنيد در آنجا در روي برگه اي با عنوان دادنامه به عنوان آخرين دفاع همين مطلب را نوشتم و تحويل حاکم شرع دادم. بعيد است گرفتار در اوين و زير سلطه بازجويان و زندانبانان در دادگاهي که امکان تحقيق داشت دروغ گفته باشم و يا جوسازي کرده باشم.در شرايطي که توضيح دادم مجتبي موسوي را به جرم سلام کردن به دوستي مجبور کردند دو هفته سرپا بايستد و بعد هم شيفتي اجازه مي دادند دو ساعت بخوابد و بيدار بايستد. صدها نفر به چنين بليه اي دچار شدند. از نماينده آيت الله منتظري بپرسيد برايتان توضيح خواهد داد.بر اساس تعاليم «اسلام» حق نداشتيم دو نفري در يک ليوان آب بخوريم. با يک کبريت دو نفر نمي توانستند سيگارشان را روشن کنند. در يک ظرف حق نداشتيم قندمان را بريزيم. از يک صابون و شامپو حق نداشتيم دو نفري استفاده کنيم. از لباس گرم ديگري در صورت بيماري و نياز نمي توانستيم استفاده کنيم. همه اين ها را کموني و خلاف اسلام مي دانستند. در صورت عدم رعايت به مجازات هاي غيرقابل تصور محکوم مي شديم.از حاج داوود رحماني که مسئول قزلحصار بود و زنده است و همچنان در مغازه اش مشغول کاسبي است بپرسيد حتما به شما خواهد گفت. خنديدن گناه بود. از او بپرسيد «گاو دوني» کجا بود؟ از او بپرسيد آيا صحت داشت که ده ها نفر را هفته ها در توالت جا داده بود و روزي يک ليوان آب آبگوشت با دو عدد نان لواش به اين عده داده مي شد؟ اشتباه نکنيد يک ليوان آب آبگوشت و دو نان لواش براي اين مجموعه نه براي هريک !آقاي کروبي دوستان شما از يک هفته و دو هفته و يک ماه سلول انفرادي مي نالند. اگر چه يک روزش هم وحشتناک است و غير انساني. به ويژه هنگامي که فرد خطايي را مرتکب نشده باشد. آيا هيچ ميدانيد در دهه 60 هزاران نفر روزها و هفته ها که چه عرض کنم، ماه ها و سال ها چنين شرايطي را تحمل کردند و خم به ابرو نياوردند؟ باور کنيد بسياري از آن ها کوچکترين خطايي انجام نداده بودند. سياست لاجوردي بود که فکر مي کرد با حبس زندانيان در سلول انفرادي آن ها به سرعت خواهند بريد و به نکبت نظام تن خواهند داد. او به غلط قياس به نفس مي کرد .آقاي کروبي من از خودم مي گويم که بيش از يک سال انفرادي و قبر و قيامت را تجربه کرده ام. بخشي از دوران انفرادي ام را به دستور لاجوردي با جيره کتک و آزار و اذيت مداوم به ويژه در ماه رمضان و محرم طي کردم.آقاي کروبي باور مي کنيد ما در سال 60 به خاطر ضيق وقت و نبود امکانات و فشار پاسداران دو نفري به يک توالت مي رفتيم و پشت به پشت سر يک توالت مي نشستيم !توجه شما را به جناياتي که در سال 60 زير نظر لاجوردي جنايتکار و توسط توابي به نام بهزاد نظامي در قزلحصار اتفاق افتاد جلب مي کنم. از کساني که شاهد و ناظر ماجرا بودند بپرسيد. از انجام هيچ جنايتي فروگذار نمي کردند. رابطه جنسي که چه عرض کنم. بيمار جنسي بود. بهزاد چند سال پيش به مرگ فجيعي در تهران مرد. اما حاج داوود رحماني هنوز زنده است.آقاي کروبي شما در مصاحبه با سحام نيوز گفته ايد:«افراد را در کهريزک لخت مي کردند و چهار دست و پا مي نشاندند و سوار بر آنها مي شدند و به آنها مي گفتند که صداي حيوانات را در بياوريد. آخر اين مايه تاسف جمهوري اسلامي است و يا اينکه برخي را دستگر کرده و آنها را لخت کرده اند و روي هم خوابانده اند و آب بر روي انها ريخته اند . حتي شنيده ام که هنگامي که افراد را شکنجه مي کردند به آنها مي گفتند با صداي بلند بگوييد که مادرتان .... است»من هم با شما موافقم که اين کاري است ساديستي و زشت و مايه تاسف اما هيچ مي دانيد هادي غغاري کانديداي مورد حمايت شما در آخرين انتخابات مجلس روز 5 مهر 60 همين کار را با يک دختر نوجوان مجاهد در مقابل بيمارستان فيروزگر انجام داد. او روي پشت خانم سيمين سهندي که در آن زمان کمتر از 14 سال داشت نشست و او را مجبور کرد که در وسط خيابان راه برود و صداي حيوان در آورد. هيچ ميدانيد در اوين روي پشت متهمي سوار شده و او را مجبور کرده بودند راه برود که کشک هاي پايش دچار مشکل شده بود. آقاي کروبي در وسط خيابان نشستن روي پشت يک دختر نوجوان وحشيانه تر است يا در کهريزک؟ براي وقوع اين گونه جنايات در 30 سال گذشته چه بايد گفت؟در سال 60 موسوي تبريزي و محمدي گيلاني و مشکيني مي گفتند آن هايي که به خيابان مي آيند و رو در روي «ولي فقيه» مي ايستند مرتکب «بغي» شده ، محارب هستند و همان جا مي شود با شهادت دو پاسدار حکم اعدامشان را داد و اجرا کرد. مي گفتند زخمي شان را مي شود تمام کش کرد. چنين کارهايي را نيز مرتکب شدند. به روزنامه هاي خودتان مراجعه کنيد. درست همين توجيهاتي را مي کردند که «احمد خاتمي» امام جمعه موقت جنايتکار تهران در روزهاي گذشته در پاسخ به نامه مستدل و وزين آقاي محقق داماد کرد.آقاي کروبي آن چه در کهريزک گذشت نمونه کوچکي است از آن چه در اوين و قزلحصار و گوهردشت در دهه 60 گذشت. جنايتکاران به دستور و فتواي امثال گيلاني و مصباح يزدي عمل کرده اند. گيلاني به صراحت گفت اگر متهمي زير تعزير کشته شود کسي ضامن نيست. خون دستگير شدگان «هدر» بود. اين را در روزنامه هاي دهه 60 نوشتند. از خودشان بپرسيد حتما تکذيب نمي کنند. با وجود چنين احکامي به جان زندانيان بي دفاع افتادند. امروز هم چنان فتواهايي زمينه ساز جنايات صورت گرفته در کهريزک و ديگر بازداشتگاه هاي نظام است. دست پروردگان خامنه اي و جنتي و مصباح و مدرسه حقاني چنين احکامي را صادر مي کنند. به عناصر دست چندمي که مجريان دستور مقامات هستند نبايد پرداخت. جنايتکار بزرگ خامنه اي است؛ شما که بهتر مي دانيد. از اين که در اين نظام جنايت و کشتار مصدر کار بوديد عذر تقصير بخواهيد. هيچ استفاده اي که نداشته باشد به آرامش روحي تان کمک مي کند.آقاي کروبي شما در مصاحبه با سايت سحام نيوز گفته ايد:«هيچ گاه يادم نمي رود هنگامي که لطف الله ميثمي به دستور مرحوم لاجورد ي بازداشت شده بود همسرش نزد من آمد و گفت که به خاطر شرايط فيزيکي اش نمي تواند حتي آشغال گوشه چشم خود را پاک کند . من پس از ديدار با همسر او به همراه احمد آقا به نزد امام رفتم و عين کلام همسر ميثمي را مطرح کردم که امام فورا دستور آزادي او را صادر کردند . اين درحالي است که اکنون شنيده مي شود که در برخي از زندان هاي ما رفتارهاي بدي با زندانيان صورت مي گيرد به طوري که زني که شنيده شده باردار است اينک دچار ناراحتي کليه شده و يا زندانيان سياسي را به بند معتادين منتقل مي کنند .»آقاي کروبي شما را به وجدان تان که به تازگي بيدار شده است سوگند مي دهم نمک بر زخم ها نپاشيد. از خميني و رحم و مروت آن سياه دل نگوييد. اگر راست مي گفت چرا وقتي اين ظلم را در حق لطف الله ميثمي شنيد دستور برکناري لاجوردي را نداد. ميثمي چه جرمي را انجام داده بود که مستحق زنداني شدن بود؟ خميني که ظلم بر آيت الله لاهوتي را ديده بود چرا اجازه داد لاجوردي بر مسند قدرت بماند و جنايت کند؟ ايشان با پاي خود به زندان رفت و صبح جنازه اش بيرون آمد.آقاي کروبي آيا اولين بار است زن حامله به زندان افتاده است؟ نام چند زن باردار را بايستي داد که مقابل جوخه اعدام ايستادند، کدام هيئت را براي رسيدگي به اين امر تشکيل داديد؟ آقاي کروبي از ناراحتي کليه اين زن باردار گفتيد. آقاي کروبي نام چند نفر را مي خواهيد بياورم که با کليه سالم به زندان رفتند و زير فشار کابل و شکنجه کليه هايشان از کار افتاد و به خاطر نبود دستگاه همودياليز جان دادند. عاقبت دستگاهي را براي اين منظور به زندان آوردند. يعني کليه افراد را از کار مي انداختند و بعد براي به کارانداختن آن از دستگاه همودياليز استفاده مي کردند.آقاي کروبي مي دانيد سرُ م را از دست بيمار دياليزي مي کشيدند و مي گفتند: «تخت شکنجه يا مصاحبه تلويزيوني»؟آقاي کروبي مي دانيد بازجويان در بهداري اوين پنس را در زخم زنداني مي چرخاندند؛ مي دانيد با چه شدتي باند را از روي پوست پا مي کشيدند که گوشت و پوست هم با آن جدا مي شد؟ آقاي کروبي دکتر شيخ الاسلام زاده هنوز زنده است. شرايطي را براي او به وجود آوريد تا در باره بخشي از جناياتي که در بهداري اوين اتفاق افتاده توضيح دهد.خميني دغدغه رسيدگي به کدام يک از اين جنايات را داشت؟ يکي را مثال بزنيد. مگر در شهريور 61 دعايي و هادي خامنه اي و هادي نجف آبادي گزارش جناياتي را که از سوي لاجوردي صورت گرفته بود به خميني ندادند؟ چرا او همچنان دو سال و سه ماه ديگر بر مسند قدرت ماند؟ مگر حتي سيد حسين موسوي تبريزي که خود در جنايتکاري و خشونت نمونه نداشت خبر از خشونت بي حد لاجوردي نداد؟ مگر خواستار برکناري او نشد؟ آقاي کروبي چشم هايتان را باز کنيد.آقاي کروبي لطفا از رحم و مروت خميني نگوييد. يک بار ديگر فرمان قتل عام زندانيان سياسي را که به دستور او انجام گرفت بخوانيد. اگر در دسترستان نيست به کتاب آيت الله منتظري رجوع کنيد. فرماني از اين جنايتکارانه تر در تاريخ فقه و فقاهت صادر شده است؟آقاي کروبي فرزندتان حسين در پاسخ به سوال خبرنگار دويچه وله که از وي پرسيد: «چه مورد مشخصي ايشان (منظورشان شما بوديد) شنيد که خيلي منقلب شد؟» گفت:«ايشان مرتب با خانواده هاي زندانيان ملاقات دارد. من نفهميدم آنشب که اين خبر را شنيده بود، کدام خانواده پيش او بوده اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد»آقاي کروبي چه خوب که با خانواده زندانيان و کشته شدگان ديدار داريد. چه خوب که يک شب احساس مسئوليت کرديد و به خاطر ظلمي که در حق خانواده ها شد خواب به چشمانتان نيامد. اين مقدمه خوبي است. آقاي کروبي من بخاطر همين يک شبي که خواب بر شما حرام شد از شما قدرداني مي کنم. من و امثال من آدم هاي قدر ناشناسي نيستيم. شايد اين سرآغازي باشد براي شما. نترسيد ادامه دهيد. دل دل نکنيد. خير شما در اين است که از راهي که پا در آن گذاشته ايد بر نگرديد. ثابت قدم باشيد و جلو برويد.آقاي کروبي ! بهناز شرقي شب عيد براي ديدار با برادرش شهنام به قزل حصار آمده بود. سرش را جلوي چشم فرزند شش ساله اش نيما لاي در آهني زندان گذاشتند و له کردند. آب از آب هم تکان نخورد. برادرش را مي خواستند مجبور کنند که اعتراف کند منافقين اين بلا را سر خواهرش آورده اند. مثل همين اعترافاتي که اين روزها مي بينيد. اما آن بچه ها و آن نسل کجا و اين حضرات کجا. مي دانيد مادرش چه ها کشيد، بهناز تنها دختر مادرش بود. مادر وفات يافت و مجازات جنايتکاران را نديد. اما احساسش به نظام را مي توانيد در شعرهايش که انتشار يافته بيابيد. من هم مطلبي راجع به او نوشتم که در اينترنت انتشار يافت.آيا ديداري با آيت الله گلزاده غفوري از دوستان و همراهان سابق خود داشته ايد؟ دختر ايشان مريم و دامادشان عليرضا حاج صمدي در قتل عام 67 اعدام شدند. ايشان بيش از هشتاد سال سن دارند اما اطلاعي از قبر فرزند و دامادشان ندارند. آيا نظام عدل و داد اسلامي که مدعي اش هستيد چنين حکم مي کند؟ آقاي کروبي بعد از کشتار 67 شما دو ذوره رئيس مجلس اين نظام بوديد؟ آيا به درد دل ايشان و امثال ايشان گوش کرده ايد؟رضا و مريم محمدي بهمن آبادي هردو اعدام شدند پدرشان در تصادف با موتورسيکلت فوت کرد و مادرشان سال گذشته دق کرد. آن ها تا لحظه مرگ خبري از محل دفن فرزندانشان نداشتند.خانواده سيد احمدي که دو فرزندشان محسن و محمد در سال 67 اعدام شدند هنوز از محل دفن فرزندانشان بي خبر هستند. پدرشان فوت کرد و مادرشان بيمار است.خانواده ميرزايي دو نفر از فرزندانشان در تهران در کشتار 67 جان دادند از قبرشان اطلاعي ندارند. پدر شان جان داد. در کتاب آيت الله منتظري از پدرشان ياد شده است. چند نفر ديگر را مي خواهيد نام ببرم.صدها زنداني مارکسيستي که بعضي هايشان با شما در زندان شاه هم بند بودنددر کشتار 67 اعدام شدند قبر هيچ کدامشان مشخص نيست. آيا با خانواده هاي آن ها ديدار کرده ايد؟آقاي کروبي شما پيشتر در پاسخ به احمد منتظري فرزند آيت الله منتظري براي توجيه کشتار 67 گفتيد که زندانيان در زندان شورش کرده و تواب ها را کتک زده بودند! گيرم که چنين کرده بودند آيا بايد به خاطر کتک زدن چند تواب، هزاران نفر را در سراسر کشور به دار مي کشيدند؟ انصافتان کجا رفته است. شما که ادعاي جنايتکاران را در باره کشتار 67 پذيرفتيد و تکرار کرديد چرا ادعاي امروز آن ها را که مي گويند شما مي خواستيد انقلاب مخملي کنيد نمي پذيريد؟ چرا توجيه آن ها براي بدرفتاري با زندانيان و شکنجه و تجاوز و ... را نمي پذيريد؟ آقاي کروبي تا دير نشده طلب عفو و بخشش کنيد و براي جبران گذشته قدم برداريد. اين شايد آخرين فرصت براي شما باشد. تا دير نشده بجنبيد.مطلب ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت را به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم www.lorabad.com |
|
تاريخ بروز رساني ( 09 شهريور 1388,ساعت 17:24:20 ) |