• صفحه اصلی
  • مقالات
  • بیانیەها
  • اخبار
  • تماس با ما

اخبار سایتهای دیگر

  • اخبار صدای آمریکا
  • اخبار رادیو فردا
  • اخبار بی بی سی فارسی

لینک به سایتهای دیگر

  • بی بی سی فارسی
  • صدای آمریکا
  • خدمات وب هاستینگ و دامنه
  • فیلتر شکنها
املاک ٢٤
  • شما اینجا هستید:  
  • خانه

ضرورت ناگزیر جبهه فراگیر ملی در مبارزه1

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
بیانیەها
21 دی 1392
بازدید: 3030
آذر 1390,ساعت 14:13:41

یکی از یاران جنبش رهائی بخش لرستان

 این مطلب را فرستاد و درخواست کرد تا

برای آگاهی جوانان منتشر شود 

 چپ کیست؟ جبهه چپکداماست؟

گروهیاز نیروهای کمونیست با اتکابه طبقه کارگر

 بعنوان طبقه مولد و پیشرو، تئوری انقلابی و ماتریالیست

 تاریخی، خود را تنها گزینه انقلابی و

 تنها نیروی مبارز پایدار دانسته و سایر نیروهای فعال

سیاسی غیرکمونیست را، غیرمقاوم وغیرپایدار و در نتیجه

 در مسیر مبارزهطبقاتی و اجتماعی

 غیرقابل اعتماد میدانند.این نحوه برخورد و شیوه تحلیل

خود محورانه،بدون در نظر گرفتن مرحله ای بودن مبارزات

 دموکراتیکو برابری طلبانه،که از اساس با حرکت براساس

واقعیات عینی هرمرحله" (۴) در تناقض میباشد،

 درفرهنگ سیاسی ایران، معمولا کلمه چپ مترادف با نیروهایی با بینش کمونیستی بکار برده میشود. این یکسان نگری، بیدلیلنبوده وبه خاطر مبارزه طلبی و جانفشانی نیروهای معتقد به تئوری انقلابی درمسیر بازپسگیری حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی طبقات واقشارکم درآمد جامعه مصطلح شده است.چنین برداشتی از چپ و به طبع آن از جبهه چپ، سالیان سال است که لااقل بخشی از نیروهای کمونیست ایرانی را به سمت نوعی انحصار طلبی مبارزاتی و خود ویژه بینی سیاسی سوق داده است. این خود محوری روشنفکرانه، تاثیرات بسیار مخربی بر تلاشهای همگرا، مابین نیروهای مردمی و به طبع آن برمبارزات مدنی و آزادیخواهانه توده های مردم برای احقاق حقوق به تاراج رفته خود گذاشته و کماکان میگذارد.

در لغت نامه دهخدا (۱) واژه چپ به معنای " کسی که در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد" و یا پیروی از افکار چپ به معنای "در صف مخالف رژیم و سیاست عمومی کشور بودن" تعریف شده است.

درویکیپدیا "جریانات سیاسی چپ دامنه نسبتا وسیعی از جهان بینی و طیفهای سیاسی را شامل میگردند. سیاست چپ نیز مشخص کننده روش های بسیار متفاوت اجرایی با ایدئولوژی های مختلف میباشد که حذف چهار چوب های اجتماعیمنجر به فشار براقشار کم درآمد اجتماعی را هدف خود قراردادهاند"(۲). با درنظرگرفتن اینکه واژه های چپ و راست سیاسی بعد از انقلاب فرانسه تولد یافته اند، به سادگی میتوان با توجه به شرایط اجتماعی و نیروهای درگیر درتحولات سیاسی آن دوران،درک صحیحتری از دامنه کاربرد سیاسی واجتماعی آن واژه ها به دست آورد.با توجه به این تعاریف،هرگاه به بازشناسی نیروهای چپ در ایران بپردازیم، طیف وسیعی از نیروهای فعال سیاسی با بینش های متفاوت عقیدتی، که هدف مبارزه خود را احیا حقوق پایمال شده اقتصادی و اجتماعی تودههای مردم تعریف کرده اند، مادامی که خلاف آن به اثبات نرسیده باشد،درچهارچوبنیروهای سیاسی چپ قرارمیگیرند. "چپ، گروه ها، احزاب و سازمانهایی هستند که خواستار اقدامات ترقی خواهانه، ریشه ای و انقلابی هستند" (۳).

گروهیاز نیروهای کمونیست با اتکابه طبقه کارگر بعنوان طبقه مولد و پیشرو، تئوری انقلابی و ماتریالیست تاریخی، خود را تنها گزینه انقلابی و تنها نیروی مبارز پایدار دانسته و سایر نیروهای فعال سیاسی غیرکمونیست را، غیرمقاوم وغیرپایدار و در نتیجهدر مسیر مبارزهطبقاتی و اجتماعی غیرقابل اعتماد میدانند.این نحوه برخورد و شیوه تحلیل خود محورانه،بدون در نظر گرفتن مرحله ای بودن مبارزاتدموکراتیکو برابری طلبانه،که از اساس با "حرکت براساس واقعیات عینی هرمرحله" (۴) در تناقض میباشد، تفکرات بخشی از نیروهای کمونیستیرا تا به آنجا تسخیر کرده است، که تمامی افراد، گروه ها و احزاب غیر مارکسیستی، اعم ازملی، آزادیخواه و دموکراتیک را، به لحاظ سیاسی درتمامی مراحل مبارزه،بدون در نظر گرفتن تحلیل مشخص از شرایطمشخص، در جبهه راست و در واقع  دربرابرمنافع توده های مردم طبقه بندی میکنند. اینگونه پیش داوریهای کلیشه ای و مکانیکی،بدون درنظر گرفتن شرایط  و ویژگیهای خاص حاکم برجامعه ایران، موقعیت طبقات و اقشار موجود در اجتماع و چگونگیجبهه بندی آنها نسبت به تضاد اصلی، به زبان دیگربدونشناخت صحیح ازپدیده ها وروابط مابین آنها و همچنین سطح و مرحله مبارزاتطبقاتی،غیر منطقی و غیرعلمیبودهو با روح تئوری انقلابی، کههرپدیده را صرفا درظرفزمانی ومکانی مشخص خود تحلیل میکند، درتضادی آشکاراست. برای این چنین نیروهای چپزده ای، هیچ چیز ثابت و مقدسی به جز نظرات و تحلیلهای انحصار طلبانه خودشان وجود ندارد. آنها به آسانی فراموش کرده اند که "تشتت نیروهای چپ که در واقع  میبایست  وظیفه پیشاهنگی را درجنبش مردمی به عهده  داشته باشند، فرصت بسیارمناسبی را جهت میدان گیری نیروهای غیرپیگیر،مشکوکو فرصت طلب فراهم آورده است" (۵).    

در یک حکومت استبدادی، آن هم از نوع مذهبی و شکل به غایت عقب افتاده آن یعنی ولایت مطلقه فقیه، آن چیزی که به حساب نمیآید افکار، نظرات و حقوق توده های مردم است. در چنین جنگلی پر از وحوش ولایت باور و آدمخوار، مبارزه برعلیه بی عدالتی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مبارزه ای به وسعت تمامی طبقات و اقشار غیر حاکم میباشد و منحصر به یک قشر یا طبقه خاص اجتماعی نیست. عمق نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی در سایه حکومت نماینده خدا بر زمین را میتوان به راحتی در گسترش وحشتناک فساد اداری و مالی، بیکاری، بی خانه مانی، خود فروشی، کلیه فروشی، کودک فروشی، اعتیاد، آشغال گردی، کارتون خوابی، پارک خوابی، خود کشی، کودکان کار ودهها بیماری اقتصادی و اجتماعی خانه مان سوز دیگر، همه روزه و درهرگوشه از آن زندان بزرگی که کشورمان ایران شدهاست، مشاهده نمود. مقاومت فعال در برابر اینهمه بی عدالتی و نابرابری، همان مبارزه ای است که از طرف سیستم ضد مردمی حاکم به تمامی نیروهای مردمی بدون درنظر گرفتن تمایلات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وعقیدتی آنان تحمیل شده است. حتی شیوه مبارزه نیزهمانطور که قبلا توضیح دادیم (۶) از طرف سیستم ضد بشری به نیروهای مردمی تحمیل میگردد. سالیان سال است که شاهد مبارزه تسلیم ناپذیر نمایندگان و پیشاهنگان طبقات و اقشار مختلف ملل ایرانی درپیکاری جان فرسای، ولی نه همدوش و همسنگر، با استبداد مذهبی هستیم. خروش مردم دلیر خطه آذربایجان درهفته های اخیر، که دردوران جنبش سبز (صحیح تر بگوییم جنبش رنگین کمان) تا حد باور نکردنی سکوت اختیار نموده بودند،موعیداین ناهمگونی در مبارزه با دیوی است که از خون و دست رنج تمامی فرزندان این مرز و بوم ارتزاق کرده و بی عدالتی و نابرابری اقتصادی و اجتماعی را در بین طبقات و اقشارغیر حاکم، به تساوی تقسیم میکند.

این صحیح است که استقامت، پایداری و تاکتیکهای مبارزاتینیروهای متفاوت موجود در جبهه مردم در مقابله با رژیم ضد بشری ولایت مطلقه فقیه،واضحتر بگوییم، پیگیری و یا عدم پیگیری گروه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی در مسیر پر پیچ و خم و جانکاه مبارزه با استبداد مذهبی، تابعی ازخواستگاههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حاکم بر کنشگران این گروه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی میباشد. اما استواری و پایداری نیروهای سیاسی در تحلیل نهایی نه درحیطه تئوری بلکه فقط و فقط درحیطه عمل قابل بحث و ارزشیابی است. کم نبودند افراد، گروه ها و احزاب مدعی بینش مارکسیستی و سوسیالیستی، در ایران و در جهان کهدر برهه های مختلف مبارزه برابری طلبانه وعدالت جویانه توده های مردم،به هر دلیلی به راه خطا رفتند و آلت دست و توجیه گر استبداد در وجه سیاسی و چه بخواهند و چه نخواهندبهطبعآن،توجیه گراستثمار دروجه اقتصادی آن شدند و چه بسیار افراد، گروه ها و احزاب غیر مارکسیستی با بینشهاییملی،آزادیخواهانه، دموکراتیکو مذهبی که در برابر استبداد و استثمار سر فرود نیاوردندو بر احقاق حقوق توده های مردم پای فشردند وبهای این استواری وپافشاری را به سنگین ترین شکلممکن و حتی با نثار جان خودپرداختند.چراکه به درستی دریافته بودند که شعار توخالی انحصارطلبان سیاه اندیش، پیرامون مبارزهبا استعمار و حرکت در جهتاستقلال اقتصادی، بدون حضور و ثبوت آزادی های اجتماعی و سیاسی شعاری پوچ و بی محتواست.همانگونه که از زبان انقلابی نامدار شهید شکرالله پاک نژاد پس ازبه انحراف رفتن انقلاب ۱۳۵۷ نوشتیم "اینک زحمتکشان میهن ما دوسال پس از قیامی درخشان و یکپارچه، دست خود را خالی می‌یابند. بدون آن که درجبین حکومت، نور رستگاری ببینند آنان از قبل حاکمیت انحصار طلبان نه نان در سفره دارند، و نه امید دردل. به زبانی دیگر نه استقلال و نه آزادی..." (۷).

نگارندگان، فعالین معتقد به ضرورت تشکیلجبهه فراگیرملی درمبارزه با استبداد حاکم برایران، چپ و راست سیاسی را نه در حیطه تئوری و شعار، بلکه در حیطه عمل مشخص سیاسی و اجتماعی طبقه بندی نموده ودر این مرحله از تاریخ مبارزاتی مردم ایران برای سرنگونی حکومتی قرون وسطایی و جنایتکار، هر نیروی ملی با هر خواستگاه اجتماعی وعقیدتی را، مادامی که،تاکید میکنیم مادامیکه در مسیرمنافع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی توده های مردم و نه مستبدان و بیگانگان گام برمیدارند، مادامی که عدالت‌خواه،آزادیخواهوبرابری طلب هستند، مادامیکه ضد استعمار، ضد استبداد و ضد استثمار هستند، و در یک کلام مادامی که درعمل دغدغه سعادت و نیکبختی توده های مردم این مرز و بوم را دارند،در جبهه چپ که همان جبهه نیروهای مردمی میباشد تعریف میکنند."تمامی نیروهای ملی و آزادیخواهکهقائلبهسرنگونی این دیکتاتوری ضد بشری در تمامیتآن میباشند درون جبهه ای فراگیرو ضد استبدادی و تمامی نیروهایی که خواستار بقاء این دیکتاتوری ضد بشری میباشند در جبهه استبداد قرارمیگیرند"(۸).

تقسیم بندی های دیگر در درون جبهه چپ، مانند چپ کارگری، چپ دانشجویی و... نشان دهنده ارجحیتی درمبارزه نبوده و ارزش هر نیرو به دور از بینش سیاسی و عقیدتی آن نیرو، فقط و فقط تابعی از بهایی است که آن نیرو در مسیر مبارزه با تضاد اصلی مردم ایران در این دوران، یعنی مبارزه برای سرنگونی حکومت قرون وسطایی ولایت مطلقه فقیه در تمامیت آن میپردازد.

تنگ نظری های سیاسی و عقیدتی، ناشیاز خود ویژه بینی گروهی از نیروهای چپو انحصار طلبی در مبارزه ای مشترک، نتیجه ایجز تفرقه وتشتت در اردوی نیروهای مردمی نداشتهودر ۳۳ سال گذشته و تا به امروز بزرگترین صدمات و لطمات را به مبارزات آزادی خواهانه و عدالتطلبانه و ضد دیکتاتوری مردم ایران و چه بخواهیم و چه نخواهیم،بزرگترین خدمت را به بقای استبداد مذهبی نمودهاست.

یکی از ساده ترین و درعین حال شاید گویاترین پردایش های موجود در رابطه با علل زمین گیر شدن وعدم موفقیت جنبش های آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری، به واسطه شناخت ناصحیح وغیرعلمی ازضرورت مبارزه ای جمعی، شعری است که توسط آقای مارتین نیمولرکشیش آلمانی پروتستان وضد نازیسم،درشرایطی مشابه با دیکتاتوری انحصار طلبان حاکم بر ایران و در رابطه با سرکوب آزادیخواهان و دموکراسی طلبان در آلمان هیتلری به رشته تحریر آورده شده است.

"زمانیکه نازیها کمونیستها را بردند،

سکوت کردم،

آخر من که کمونیست نبودم

هنگامیکه آنها اعضاء اتحادیه های کارگری را بردند،

سکوت کردم،

آخر من که عضو اتحادیه نبودم

وقتی سوسیالیستها را به زندان افکندند،

سکوت کردم،

آخر من که سوسیالیست نبودم

لحظه ایکه یهودیها را به حبس افکندند،

سکوت کردم،

آخر من که یهودی نبودم

و آنگاه که برای بردن من آمدند،

دیگر کسی باقی نمانده بود،

که اعتراض کند"(۹)  www.lorabad.com

تاريخ بروز رساني ( 19 آذر 1390,ساعت 07:04:51 )

 

پدیده مشی ولی و قوم لر کُشی در پشتکوه

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
21 دی 1392
بازدید: 1658
آذر 1390,ساعت 02:18:53

 مشهدی ولی" هفتاد و شش ساله است، هنوز یادش نرفته "لر" است،

از نسلی که ماهواره‌ها، کتاب‌ها، کلیپ‌های تصویری، جوک‌ها و... هنوز

نتوانسته‌اند روی آگاهی وی از فرهنگ "لریاتی"‌اش تاثیر بگذارند تا

وادار شود خودش را کسی غیر از "لر" معرفی کند.

نشریه مردم لر (لور): به خاطر حجم بسیار بالای فایل ارسالی

آقای شیراوند ناچاریم تنها بخش کوچک مربوط به مصاحبه با

"مشی ولی" را  منتشر کنیم.

لینک دانلود فایل نخست (چهار مگا بایت/ سی ثانیه):

  http://loor.ir/vj/vali/lor-e-malekshahi01.wmv

لینک دانلود فایل دوم (پانزده مگابایت/ یک دقیقه وبیست ثانیه):

http://loor.ir/vj/vali/lor-e-malekshahi02.wmv


کامیار شیراوند

 پدیده مشی ولی؛ سیمای مرکز ایلام و قوم کُشی در لرستان پشتکوه

 

"مشهدی ولی" هفتاد و شش ساله است، هنوز یادش نرفته "لر" است، از نسلی که ماهواره‌ها، کتاب‌ها، کلیپ‌های تصویری، جوک‌ها و... هنوز نتوانسته‌اند روی آگاهی وی از فرهنگ "لریاتی"‌اش تاثیر بگذارند تا وادار شود خودش را کسی غیر از "لر" معرفی کند. بیش از دو دهه پیش مسافری در روزنامه اطلاعات اشاره کرد که اتفاقی جالب در استان ایلام در حال وقوع است چرا که در مصاحبه‌اش نسل بالای پنجاه سال خود را لر معرفی می‌کنند ولی نسل زیر پنجاه سال لر بودن خود را قویا رد می‌کنند.

 

 

"مشهدی ولی" هفتاد و شش ساله است،  هنوز یادش نرفته "لر" است، از نسلی که ماهواره ها، کتابها، کلیپهای تصویری، جوک ها و... هنوز نتوانسته اند روی آگاهی وی از فرهنگ "لریاتی" اش تاثیر بگذارند تا وادار شود خودش را کسی غیر از "لر" معرفی کند.

بیش از دو دهه پیش در مسافری در روزنامه اطلاعات اشاره کرد که اتفاقی جالب در استان ایلام در حال وقوع است چرا که در مصاحبه اش نسل بالای پنجاه سال خود را لر معرفی می کنند ولی نسل زیر پنجاه سال لر بودن خود را قویا تکذیب می کنند، اینک اما نمی توان این سخن را گفت، مگر آنکه عدد پنجاه را بزرگتر کنیم، آری اینک حکایت لر بودن مردم ایلام را نمی توان از زیر هفتاد ساله ها پرسید، راستی چرا نباید این روند "لر کُشی" در تاریخ منطقه ثبت شود؟ آیا باید منتظر ماند نسل هفتاد ساله های ایلام خاطرات لرستان پشتکوه را به خاک بسپارند؟

این پرسش "لک هستی یا لُر" اگر خوبست، چرا وقتی در شهر ایلام یا در ملکشاهی و ... گزارش تهیه می شود از مردم نمی پرسند شما کرد هستید یا لر یا لک؟

آنچه در کلیپ تصویری ضمیمه این مطلب مشاهده می کنید بخشی از جریان لُرکشی و لُر زدایی از سوی یکی از دستگاه های فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در استان ایلام (سیمای مرکز ایلام) است،  فقط در راستای قوم پرستی و حساسیت زایی قومی است و قابل توجیه نخواهد بود.

تلویزیون ایلام معمولا به مردم برخی مناطق استان  توجه بسیار اندکی دارد و برنامه های خود را متوجه مناطقی می کند که به خاطر تفاوت زبانی بیشتر با سایر مردم لر خود را کُرد زبان می دانند(شهر ایلام و..)، اما در نمونه زیر گزارشگر برنامه "شونشین" به شهرک توحید، مرکز بخش هلیلان شیروان چرداول رفته است، از جمله مناطق استان که اغلب به زبان لکی سخن می گویند و خود را قویا بخشی از مردم لُر می دانند.

 نسل قدیم است که فرهنگ و هویت و شناسنامه یک قوم را به نسل جدیدتر انتقال می دهد، پدیده "مشی ولی" نشان می دهد که در استان ایلام روند برعکس است

داستان مردم کُرد و لر داستانی به درازای تاریخ است، برخی لرها را بخشی از مردم کُرد دانسته اند، حتی اگر این را نپذیریم نمی توانیم فرهنگ لر را شناخته باشیم و ندانیم بخش عمده ای از فرهنگ کُرد و لُر یکی است، آنچه مهم است همین فرهنگ، آداب، زبان، دین و احساس همگرایی و همبستگی است، بنابراین نباید اگر یک پدیده دو نام دارد اینهمه روی "نام" تاکید شود و اصل موضوع که یگانگی و همبستگی تاریخی کُرد و لُر در چارچوب ایران است تحت تاثیر قرار بگیرد.

اما آیا سیاست لُر زدایی و لُر کشی ای که به نام "تبلیغات کُردی" در بخشی از سرزمین تاریخی و فرهنگی لرستان (پشتکوه) آنهم از سوی دستگاهی دولتی به نام صدا و سیما صورت می گیرد توجیه منطقی و عقلانی دارد؟ عواقب آن برای مسایل هویتی و قومیتی منطقه چه خواهد بود؟ عواقب آن برای همبستگی مردم منطقه غرب کشور چه خواهد بود؟

 

نخستین نکته این کلیپ این است که مجری از تک تک مخاطبان می پرسد "شما لک هستی یا لُر؟" طبیعی است که هر لک زبانی به این پرسش پاسخ خواهد داد که لک است تا تفاوت زبانی خود را با باقی لرها پاس داشته باشد، این حق طبیعی و واکنش شایسته وی است، اما اساسا صدا و سیمای جمهوری اسلامی از کی تا کنون در مسایل قومی اینقدر حساسیت به خرج می دهد که از قومیت مردم چنین شفاف و با تاکید پرسش کند؟

 این سوال از اساس اشتباه است، چه از این نظر که مردم لک در طول تاریخ همواره بخشی از لرها بوده اند و چه از این نظر که ایجاد حساسیت قومی آنچنانی در شان تلویزیون جمهوری اسلامی نیست، اگر هست چرا وقتی در شهر ایلام یا در شهرستان ملکشاهی و مناطق دیگر گزارش تهیه می شود از مردم پرسش نمی شود شما کرد هستید یا لر یا لک؟ چرا این سوال منحصر به مناطقی است که هنوز قاطبه اهالی آن قومیت خویش را لر (با زبان لکی یا دیگر زبان های لرستان) معرفی می کنند؟

آیا تلویزیون ایلام منکر وجود لک زبان هایی که خود را لر می دانند در این استان است؟ آیا این فرصت را به دسته ای از مخاطبان می دهد که خود را "لر لک زبان" بدانند؟ آیا این مصداق بارز "قوم کشی" و "هویت کشی" نیست؟ قوم کشی اصطلاحی است که در قیاس با "نسل کشی" به کار می رود، نسل کشی به معنی کشتار فیزیکی مردم است در حالی که قوم کشی به معنی تغییر هویت و فرهنگ مردم می باشد.

دومین نکته این است که در مواجهه با یکی از مردم (که اهل منطقه باولگ ملکشاهی است، از همان سرزمین هایی که تبلیغات کُردی قویا موفق شده نسل جوانی را بپرورد که خویش را کُرد و غیر لُر معرفی کند، او برای کاری به هلیلان آمده) این پرسش را تکرار می کند، پیرمرد که خود را مشی ولی، 76 ساله معرفی می کند پاسخ می دهد من لُر ملکشاهی ام!

اما گزارشگر گویا اشتباه بزرگی صورت گرفته، با لحن خاصی توضیح می دهد: ملکشاهی؟ ملکشاهی ها که کُرد هستند نه لُر!

پیرمرد که از لحن و بی حوصلگی اش پیداست قبلا هم چنین تذکرهایی به او داده اند و از او خواسته اند از اینکه هفت دهه است "لر" زندگی کرده ابراز پشیمانی و اشتباه بکند جواب می دهد: حالا کُرد یا هر چی من اهل باولگ ملکشاهی ام!

از قدیم الایام شنیده بودیم نسل قدیم است که فرهنگ و هویت و شناسنامه یک قوم را به نسل جدیدتر انتقال می دهد، پدیده "مشی ولی" نشان می دهد که در استان ایلام روند برعکس است، این نسل جوان است که به پدران خود می گوید شما چه قومیت و چه هویتی دارید؟

پدیده "مشی ولی" به روشنی و شفافیت نشان می دهد برخی نه فقط جوانان لُر را تغییر هویت داده اند بلکه انتظار دارند کسانی که بیش از هفت دهه است خود را لُر معرفی می کنند وادار کنند این مساله را به عنوان "یک اشتباه!" بپذیرند.

از جمله نکات دیگری که در این برنامه وجود دارد استفاده تمام قد از نوعی موسیقی کُردی است که به تازگی به این منطقه وارد شده و عدم استفاده از موسیقی خود منطقه هلیلان و استان ایلام (که همان موسیقی لرستان است چه با ترانه های لکی و ملکشاهی و چه با ترانه های خرم آباد و بالاگریوه) می باشد که بازهم در راستای جعل هویت فرهنگی منطقه صورت می گیرد.

 

نشریه مردم لر (لور): به خاطر حجم بسیار بالای فایل ارسالی آقای شیراوند ناچاریم تنها بخش کوچک مربوط به مصاحبه با "مشی ولی" را در سایت منتشر کنیم. فایل نخست با حجم چهار مگابایت، فقط منحصر به (سی ثانیه) بخشی از گفتگو با "مشی ولی" است و فایل دوم با حجم پانزده مگابایت بخش بیشتری از این گزارش (یک دقیقه و بیست ثانیه) را شامل می شود، اگر سرعت اینترنت شما پایین است توصیه می شود فقط به دیدن فایل نخست اکتفاء کنید:

 

لینک دانلود فایل نخست (چهار مگا بایت/ سی ثانیه):  http://loor.ir/vj/vali/lor-e-malekshahi01.wmv

 

لینک دانلود فایل دوم (پانزده مگابایت/ یک دقیقه و بیست ثانیه): http://loor.ir/vj/vali/lor-e-malekshahi02.wmv 

 

در همین زمینه:

:: حسین حسن‌زاده رهدار  از «مشی ولی» تا «ملا حسن» لر خواهیم ماند

:: نادیده انگاشتن لرها از سوی صدا و سیمای مرکز ایلام

::  مسعود سیفی؛ روزي كه من «لر» شدم

:: ایرج کاظمی؛ ایل لر ملکشاهی ارتباطی با ترکان سلجوقی ندارد

:: دکتر علیرضایی: اقوام کنونی که در ایلام امروزی کُرد شده اند مثلاً رشنوادی ها یا طولابی ها در اصل لُر بوده اند

تاريخ بروز رساني ( 08 آذر 1390,ساعت 18:24:14 )

 

نه به ظلم در سرزمینهای ستمدیده لر

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
بیانیەها
21 دی 1392
بازدید: 2998
آذر 1390,ساعت 19:39:52

جنبش رهائی بخش لرستان7+4 

همتباران وقت تنگ و مافیای جمهوری اسلامی حاکم در ایران در فکر

قدر ت طلبی خود است . َاگر جنگی برخلاف میل من وشما بوقوع پیوست ،

وظیفه ما چیست؟؟؟؟ نیروهای سیاسی مردمی در مصر و لیبی و عراق کجا هستند

که نگذارند اینگونه برایشان تعیین تکلیف شود ؟ ما هم در دو فردای دیگر اگر

متحد و در ارتباط با توده مردم نباشیم همین سرنوشتمان است و بس .

 

خود را تجسم فرمایید که دریکی از خیابان های شهرکرد یا خرم آباد و یا مسجد سلیمان  درحال رانندگی هستید. به ضرورتی، پای بر ترمز می فشارید. ناگهان دو نفر، با شتاب و بی اجازه داخل خودروی شما می شوند. یکی جلو می نشیند و یکی درست پشت سرتان. آن یکی که جلو نشسته و حدوداً سی و پنج ساله است و درهوای ابری عینکی دودی به چشم دارد و کلاهی پشمی به سر ، فوراً آینه را رو به سقف می گرداند تا شما چهره ی نفر پشت سرتان را نبینید. با گردشِ نا پیدای سرو گردنِ خود، تلاش می کنید از ریخت و قیافه و سن و سال مهمانانِ ناخوانده ی داخل خودرو، خبربگیرید. مرد سی و پنج ساله اما در کارِخود کارکشته است. محکم روی داشبورت اتومبیل می کوبد ومی گوید: جلوتو نگاه کن! و اما آن که پشت سرشما نشسته و لابد مقام بالاترِ این ماموریتِ بالاتر از خطراست، صدای گرفته ای دارد.
یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو!”

” شنیدی چی گفتم؟ یا زیپِ تو می کشی یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو! “

این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی تردید است. و نه یک سیاه نمایی مغرضانه. ما:  ای عزیز. دستمان از آرزوها و آرمانهای انسانی دیگر تهی ست. افق پیش روی ما تیره و تاراست. نه تنها تحریم ها، که هجومی از جهل های آذین یافته ما را محاصره کرده اند. اگر اکنون دهان گشوده ی تحریمها و ستم مافیای جمهوری اسلامی ما را بدهکار خود کنند، جهالت این روزهای ما، مدت هاست که ما را بدهکار نسل های بعدی مان کرده است.

چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینند؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، بردارند و به دیگران ببخشند و برای هرچه که خود می پسندند خرج کنند و جز خسارت و افسوس به آن کیسه ی تهی شده بازنگردانند؟ نسل های بعدی ما بی بروبرگشت از ما مطالبه ی حق خویش را خواهند کرد. ما از همین امروز ، سخت بدهکارآنانیم. آخرچرا باید نسل های بعد سرزمینهای لرنشین ما بدهکار خسارتهایی باشند که ما با ندانم کاری ها و سکوت در مقابل ظلم امروزینِ خویش آن ها را ببار آورده ایم؟

ظالمان میگویند بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران سود  و سرمایه و اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرشان ای فرزندان دلیر لر آمیخته ای از این عصاره هاست:

 

www.loretsan11.com 

تاريخ بروز رساني ( 08 آذر 1390,ساعت 11:53:33 )

 

بازیگر هزارنقش مافیای جمهوری اسلامی,علی خامنه‌ای

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
21 دی 1392
بازدید: 1461
21 آبان 1390,ساعت 09:01:35

 

با درود به یارانی که برای جنبش رهائی بخش لرستان

مطالب و اخبار ارزنده ای را ارسال میکنند 

بدینوسیله از همه دلسوران و مبارزان راه آزادی و عدالت

میخواهیم ما را در مبارزه برای رسیده به حقوق پایمال

شده سرزمینهای ستمدیده لرنشین یاری کنند

 علی خامنه‌ای حقیقتا دوست ندارد کسی غیر از خودش در

جامعه دیده شود یا کسی غیر از وی مورد تقدیر قرار گیرد.

کسانی هم که اگر دیده می‌شوند مرتبا باید به وی اظهار

ارادت کنند. در عین حال، مسئول مشکلات کسان دیگری هستند.

البته اگر کسی همهٔ نقش‌های فوق را در آن واحد در ایران

بازی می‌کند باید اعتبار آن را به دستگاه تبلیغاتی و نظام مافیائی

سانسور و تنبیه حکومت و نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه داد.

آخرین نقش‌ رهبر مافیا، که علی خامنه‌ای بازی کرده بدین قرارند:

در طول ۲۲ سال گذشته علی خامنه‌ای در صد‌ها نقش ظاهر شده است، از جمله ولی امر مسلمین جهان، نویسندهٔ کتاب، موسیقی‌شناس، پژوهشگر انقلاب‌های رنگی و مخملی، رئیس واقعی دستگاه قضایی، فرهنگ‌شناس، ایران‌شناس، مسئول امر به معروف و نهی از منکر در کشور، رهبر جمهوری اسلامی، رئیس بنیاد جانبازان، شریک پنهان رئیس دولت در ادارهٔ کابینه، رئیس شورای نگهبان، رئیس پنهان مجلس، ایدئولوگ، رئیس حزب پادگانی، رئیس انجمن شاعران حکومتی، قاضی دادگاه‌های سیاسی و مطبوعاتی، دشمن‌شناس و متخصص توطئه، فرمانده نیروهای نظامی و انتظامی، دادستان کل کشور در پرونده‌های سیاسی، دادستان و قاضی دادگاه ویژهٔ روحانیت، مرجع تقلید، مدرس درس خارج حوزه، مدرس اخلاق، مدیر حوزه‌های علمیه، مسئول لابی صنف آهن‌فروشان، شاعر، مبارز ضد امپریالیست، ناشر آثار ادبی مربوط به جنگ، منتقد ادبی، تهیه‌کنندهٔ سینما، زاهد، پدر دلسوز ملت، ایرانگرد، پیش‌نماز، بسیجی، استراتژیست جنگ روانی، مدیر رادیو و تلویزیون، مدیر بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران، صاحب رکورد اعدام در جهان، متخصص در حوزهٔ قانون اساسی، فرماندهٔ انصار حزب‌الله، رئیس بنیاد خیریهٔ کمک به حزب‌الله و حماس، کوه‌نورد، خطیب، واعظ، معلم اخلاق، عارف سالک، متخصص سینمای هالیوود، تحلیل‌گر سیاسی، آینده‌نگر، ورزشکار، حضرت مسیح، بدن‌ساز، و...

برخی از این نقش‌ها را قانون اساسی برای وی تعریف کرده و وی آنها را بسط داده است، برخی را خود وی برای خود تعریف کرده و در قالب آن عمل می‌کند و برخی دیگر را نیز اعضای دفتر و وفاداران درگاه برایش جمع و جور کرده‌اند.

هر فرد عادی جامعه می‌تواند سه تا هفت نقش از نقش‌های فوق را در کنار هم بازی کند، اما دیکتاتورهای همه‌چیزدان و همه‌توان که بر نظام‌های مطلقه حکم می‌رانند همهٔ نقش‌های فوق و بسیار بیشتر از آن را طلب می‌کنند و بر عهده می‌گیرند تا جامعه و سیاست و فرهنگ در آنها خلاصه شود.

علی خامنه‌ای حقیقتا دوست ندارد کسی غیر از خودش در جامعه دیده شود یا کسی غیر از وی مورد تقدیر قرار گیرد. کسانی هم که دیده می‌شوند مرتبا باید به وی اظهار ارادت کنند. در عین حال، مسئول مشکلات کسان دیگری هستند. البته اگر کسی همهٔ نقش‌های فوق را در آن واحد در ایران بازی می‌کند باید اعتبار آن را به دستگاه تبلیغاتی و نظام سانسور و تنبیه حکومت و نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه داد. آخرین نقش‌هایی که علی خامنه‌ای بازی کرده بدین قرارند:

فرماندهٔ ماشین سرکوب

در فرایند سرکوب سال ۱۳۸۸ علی خامنه‌ای راسا به رانندگی ماشین سرکوب مشغول بود. همو بود که دستور بسیج نیروهای شبه‌نظامی و نظامی و انتظامی به خیابان‌ها را می‌داد و همو بود که دستور بازداشت و ضرب و شتم هزاران تن از مخالفان را بدون تفکیک حقوقی و قضایی معترض (مخالفت با بیان و حضور در خیابان) و اغتشاش‌گر (کسی که سنگ پرتاب می‌کند) داد.

شکل دادگاه‌های نمایشی، انفرادی‌ها و روش اعتراف‌گیری‌ها همه به دستور و زیر نظر خود وی تعیین شده بود. به دستور خود وی با بازداشت‌شدگان به روشی که همه می‌دانند رفتار شد. بنا به قول وفاداران به وی، همو بود که با سرکوب نظام را حفظ کرد. این یکی از نقش‌های موفق و در عین حال انزجارآوری بود که وی بازی کرده است.

رئیس جمهور

در ماجرای عزل حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات، توسط احمدی‌نژاد، خامنه‌ای نتوانست به نقشی که احمدی‌نژاد برایش تعریف کرده بود (پدر و پسر) قانع بماند و در تعیین اعضای کابینه همانند دورهٔ رفسنجانی و خاتمی دخالت کرد. این رفتار باعث شد که بازیگر نقش رئیس جمهور از صحنه قهر و یازده روز نمایش را معلق کند. در ‌‌نهایت دیگر کسانی که خامنه‌ای قبلا نقش خود آنها را نیز دزدیده بود به سراغ وی رفتند و او را قانع کردند که واقعیت علی خامنه‌ای، مرد هزارنقش، را بپذیرد و به صحنه بازگردد. البته زمانی که همین نقش را به طور رسمی (در دوران خمینی) به وی داده بودند او نتوانست آن را به خوبی بازی کند. کارگردان در آن دوره نقش‌های رئیس جمهور را به نخست وزیر واگذار کرده بود و به همین دلیل مدعی نقش ریاست جمهوری که از ادای آن باز مانده به دنبال آن است که نقش حذف شدهٔ نخست وزیر را احیا کند تا خود هم رهبر باشد و هم رئیس جمهور.

رهبر جنبش‌های جهان عرب

در حالی که خامنه‌ای از کشتار ۳۵۰۰ سوری توسط دولت بشار اسد (حدود ۲۰۰ نفر از این‌ها زن و کودک بوده‌اند) حمایت کرده، خود را به عنوان رهبر جریان بیداری اسلامی معرفی می‌کند. جنبش‌های جهان عرب از نگاه او دنبالهٔ انقلاب ۳۳ سال پیش ایران هستند که خمینی و همراهانش بر موج‌های آن سوار شده و حکومت دینی تشکیل دادند. امروز نیز خامنه‌ای می‌خواهد با سوار شدن بر موج تحولات جهان عرب این حرکت‌ها را به نفع خود مصادره کند تا حوزهٔ سلطهٔ جمهوری اسلامی را بسط دهد.

فعال سیاسی ضد وال استریت

خامنه‌ای در بسیاری از رفتار‌ها و سخنانش فراموش می‌کند که رهبر یک کشور است با در اختیار داشتن صد‌ها میلیارد دلار در سال. به واسطهٔ همین فراموشی است که در نقش یک فعال سیاسی طرفدار فقرا از جنبش اشغال وال استریت حمایت می‌کند. او با خام‌اندیشی یک فعال سیاسی بیست و چند ساله منتظر است آمدن صد‌ها نفر به خیابان‌های شهرهای بزرگ ایالات متحده به فروپاشی نظام سرمایه‌داری و قدرت ایالات متحده بینجامد. خامنه‌ای حتی در دوران قبل از انقلاب نیز به عنوان یک روحانی نمی‌توانست در نقش فقیر بازی کند (فقرا در ایران پیپ نمی‌کشند).

خامنه‌ای در حالی از فعالان سیاسی جنبش اشغال وال استریت حمایت می‌کند که ارگان رسمی وی (روزنامه کیهان) برای کشته شدن برخی از این فعالان (که قبلا در عراق و افغانستان خدمت کرده‌اند) جشن می‌گرفته است یا سه تن از آنها (جاش فتال، شین باوئر و سارا شورد که در اوکلند به این جنبش پیوستند) را بیش از دو سال در زندان نگاه داشت.

متخصص برگزاری جشن‌های مذهبی

خامنه‌ای در حوزهٔ رسانه‌ها و فرهنگ عمومی خود را صاحب نظر می‌داند و نظراتش را اِعمال می‌کند. او در این حد ‌گاه تا آنجا پیش می‌رود که همانند برنامه‌ریزان جشن‌ها و مراسم عمومی در جزئیاتی که نه به فقه مربوط می‌شود و نه به رهبری کشور دخالت می‌کند: «در همین جشن‌ها که آقایون چند سالی است یاد گرفته‌اند دست می‌زنند. البته شعرشان با شعر عزاداری فرقی نمی‌کند... مداحین همان آهنگ شب عاشورا را در روز عید غدیر می‌خوانند منتها آنجا سینه می‌زنند و اینجا دست می‌زنند... اگر انسان کف‌زدن‌های مراسم اعیاد را از رادیو بشنود، با توجه به سبک‌های مرثیه‌ای آن، تصور می‌کند مراسم عزاداری است. بنابراین شایسته است شعرهای مراسم اعیاد در قالب آهنگ‌های شاد و مفرح ارائه شود.» (الف به نقل از سیاست‌نامه، ۱۷ آبان ۱۳۹۰)

حدیث‌شناس

او در مورد تکنیک‌های مداحی نیز بر اساس احادیث مزبور اظهار نظر کرده است: «این که اصرار می‌کنند که بلند گریه کنید لزومی نداره، آرام گریه کنند. وقتی می‌خواهند سینه بزنند اصرار بر این که صدای شما صدای این جمعیت نیست... اشک گرفتن از مردم هدف که نیست.» البته در این مورد حدیث‌شناسانی هستند که نظر وی را نادرست می‌دانند و عکس‌العمل نشان می‌دهند: «این بی‌سوادهایی که غلط می‌کنند می‌گویند آهسته گریه کنید... فقیه کیه. فقها ورافتاده‌اند. فقیه نائینیه، فقیه بروجردیه، فقیه حائریه... آهسته گریه کن؟! این غلط‌ها چیه.» (وحید خراسانی از مدرسان حوزه، ویدیوی هر دو سخن در یوتیوب گذاشته شده است)

جولین آسانژ، بدون ویکی‌لیکس

آخرین نقشی که رهبر جمهوری اسلامی بازی کرد نقش یک استرالیایی بود که با وب‌سایت خود تلاش داشت نظام اطلاع‌رسانی در غرب را دگرگون سازد. وی بر این اعتقاد بود که دولت‌ها نباید هیچ سند پنهانی داشته باشند و همه چیز باید شفاف باشد (غیر از سازوکار درونی ویکی‌لیکس). او صد‌ها هزار سند پنتاگون و وزارت خارجهٔ امریکا را در اختیار رسانه‌ها قرار داد. اما خامنه‌ای نه برای دگرگون کردن نظام اطلاع‌رسانی، بلکه برای آبروریزی ایالات متحده مدعی تنها صد سند است که هنوز آنها را منتشر نکرده است. خامنه‌ای بدون انتشار اسناد به ایفای نقش افشاگر می‌پردازد، کسی که یکی از سرآمدان قتل نشریات در کشور است

مطلب ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان

 در خارج از کشور است

با درود بیکران به تمام فرزندان لر در سراسر دنیا که مایه

 افتخار این جنبش هستند

www.lorabad.com

.با درود به یارانی که برای جنبش رهائی بخش لرستان مطالب و اخبار ارزنده ای را ارسال میکنند 

بدینوسیله از همه دلسوران و مبارزان راه آزادی و عدالت میخواهیم ما را در مبارزه برای رسیده به حقوق پایمال شده سرزمینهای ستمدیده لرنشین یاری کنند .

 

تاريخ بروز رساني ( 22 آبان 1390,ساعت 09:15:14 )

 

خاطراتی از مبارز لر فریدون اعظمی

  • چاپ
  • ایمیل
توضیحات
اتابک لرستانی
مقالات
21 دی 1392
بازدید: 1500

آبان 1390,ساعت 20:08:40

 قهرمانی با نام و نشان  که به دلیل مجموعه شرایطش تا حدی گرد

 فراموشی بر نام او نشست. از سازمانش ، سازمان پیکار در

راه آزادی طبقه کارگر هیچ نماند تا نگذارد نام اعضا و کادرهایش فراموش شود.

 از رفقای سابقش، کسی زنده نیست تا در وصف پایمردی های فریدون بنویسد.

 دکتر هوشنگ اعظمی، هبت و بهروز معینی، توکل اسدیان، احمد و محمود و

 مجتبی خرم آبادی، تورج اشتری، حسن سعادتی، کریمی ها و کتیرائی و دهها شیر

 دل دیگر در مصاف با رژیم های مستبد به جرم آزاد اندیشی به خاک افتاده اند.

 نیستند تا از او سخن بگویند. هوشنگ نیست تا از دلاوری های فریدون در

 دوره شاه بگوید. از کارها و برنامه های مشترکشان برای راه اندازی

 مبارزه مسلحانه در کوه های لرستان. هبت سر برخاک نهاده و نمی تواند از

 برنامه های تکثیر جزوات و توزیع اعلامیه و کتابخوانی ها، که هر کدام در

 رژیم شاه تاوان سنگینی داشت، سخن بگوید. سعادتی و خرم آبادی ها،

 جان باخته اند و نیستند تا از جسارت و شجاعت و گذشت فریدون در

 برنامه های کوهنوردی بگویند.www.lorabad.com

محمد اعظمی


 


هشتم آبان سالروز تیرباران برادرم، فریدون است. دیروز، منصور انصاری، یکی از دوستان مشترکمان، با من تماس گرفت و هشتم آبان را یادآورم شد و پرسید نمی خواهی در مورد فریدون چیزی بنویسی؟ جواب درستی به او ندادم. واقعیت این است که سالروز مرگ اغلب عزیزانم را به خاطر ندارم. یعنی نمی خواهم به خاطر داشته باشم. برای نوشتن هم، مشکل دارم. دستم به قلم نمی رود چون به شدت پریشان و منقلب می شوم. نمی دانم این چه مرضی است که گرفتارش شده ام. شاید به خاطر شوخی های دوران نوجوانی است. آن زمان هر وقت می خواستیم سر به سر یکدیگر بگذاریم، در باره تنظیم زندگینامه بعد از مرگ صحبت می کردیم. می گفتیم : " اگر حرف شنو باشی و رفتارت را درست کنی، زندگینامه ات را خوب می نویسم". اینکه چه کسی زودتر به دام افتاده به جوخه مرگ سپرده شود، یکی از موضوعات ما بود. با همه علاقه ای که به زندگی داشتیم، مرگ را یادآور می شدیم. شاید دلیلش این است که به خاطر عشق به زندگی، در ناخودآگاه ما هراس از مرگ برجسته می شد. شاید هم اصلا مرگ را جدی نمی گرفتیم. به هر حال، این "زندگینامه" نوشتن آن روز، عاملی شده است که امروز، از نوشتن در باره اغلب کسان و یاران به خاک افتاده ام، بگریزم. به رغم این، یادآوری سالروز تیرباران فریدون، ذهن مرا به شدت به دوران گذشته برد. پیش از این فقط یک بار خواستم دست به قلم برم تا خاطراتی از او را بازگو کنم. آن بار هم، به تقاضای مادرم بود. مادرم، برای انسان ها ارزش والائی قائل بود و انسانیت را می ستود. او که همواره می کوشید عشق به انسان ها را، در جسم و جانمان تزریق کند، از من خواست در باره فریدون بنویسم. من پذیرفتم. اما نمی دانم چرا ننوشتم. این بار اما، تصمیم گرفتم برای مادرم بنویسم. هر چند کمی دیر است چون در بستر بیماری است. نه امکان حرکت دارد و نه می تواند سخن بگوید و برایمان روشن نیست که قدرت تشخیص دارد یا نه. به هر حال به خاطرش می نویسم چون آن زمان نیز، می خواست برای دیگران بنویسم. فکر کردم از کجا باید شروع کرد و چه می توان گفت تا به کوتاهی، ارزش هائی از او باز گفته شود؟ مشکل داشتم از کجا و چگونه آغاز کنم. فکر در باره فریدون و رفتن به دوره های گذشته، فضا را برایم چنان سنگین کرد که بغض گلویم را فشرد و اشک، امان از من برید. نمی دانم چرا این روزها هر اتفاقی هر چند کوچک، مرا بی اندازه متاثر می کند. گاهی یک جمله ساده و یک عکس، خاطرم را پریشان می کند. پا به سن گذاشته ام؟ فشارهای متراکم شده گذشته است، که مجال بروز پیدا کرده اند؟ عامل این همه نازک دلی ام چیست؟ نمی دانم. من زمانی بسیار خوددار بودم. حتی خبر مرگ فریدون هم به گریه ام نیانداخت. به خاطرم مانده است پس از شنیدن خبر تیرباران فریدون به دلیل مخفی بودنم، نتوانستم در مراسم عزادری او شرکت کنم. از این رو تلفنی با مادرم سخن گفتم. صدای شیون و زاری شرکت کنندگان در مراسم، چنان در اوج بود که صدای مادرم پشت تلفن، با دشواری شنیده می شد. اما من در آن فضا، قطره ای اشک به چشمم ننشست. به آرامی با مادرم صحبت کردم و مرگ خود خواسته فریدون را به او یادآور شدم. گفتم که این هزینه آزادگی است و فریدون می خواست آزاده باشد. تو هم او را چنین می خواستی و این گونه پرورشش داده بودی. گفتم مگر فراموشت شده، آخرین نامه ات به فریدون را، که با این شعر آغاز کرده بودی: مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود. به هر حال آرامش ظاهری من در آن روز و بی قراریم امروز، برایم بسیار عجیب است. هنوز به خاطرم مانده است غروب هشتم آبان را، هنگامی که به طبقه دوم منزلم در تهران بازگشتم. در منزل هیچ کس نبود. طبقه اول، صاحب خانه می نشست، که از رفقای تشکیلاتی ام بود. در واقع، ما منزل او می نشستیم. به محض ورودم به منزل، پیش من آمد و بدون این که از او بخواهم، وارد منزل شد و نشست. معمولا به دلیل این که او از موقعیت تشکیلاتی ام اطلاع داشت، به خاطر مسائل امنیتی، بدون تعارف من، وارد نمی شد. همین حرکتش مشکوک به نظرم آمد. پس از چند دقیقه سخن را به زندان کشاند و بعد گفت برادرت را، که زندان بوده است، اعدام کرده اند. از او پرسیدم کدام برادرم؟ در کدام زندان؟ نمی دانست. آن زمان هم زمان سه تن از برادرانم زندان بودند. خبر بدی به من داده بود، اما چون از وضع خانواده ام اطلاع نداشت گیج شد و سریع پائین رفت و با ثریا علیمحمدی و شهرزاد همسر سابقم، برگشتند. نمی دانم چه زمانی طول کشید. منطقا از چند دقیقه نگذشت اما من هر سه برادرم جلو چشمم رژه می رفتند. کدامیک اعدام شده اند؟ بیشتر از همه خطر را متوجه فریدون می دیدیدم. اما او هنوز دادگاهی نرفته بود؟ آرش، کوچک ترین عضو خانواده مان، کمتر از ۱۸ سال داشت و اصلا چیزی در پرونده نداشت. بابک، سال آخر دبیرستان بود، اما ذهن خلاقی داشت و زیاد مطالعه می کرد و همین خود، می توانست بلای جانش شود. می دانستم که یکی از این سه تن را کشته اند ولی گیج و منگ ذهنم روی هر سه بلوکه شده بود. دوست نداشتم به قطعیت برسم. در کلنجار با خیال خود بودم که گفتند به منزلمان از اوین زنگ زده اند و خبر تیرباران فریدون را داده اند. و چون شهرزاد و ثریا نخواسته اند حامل این خبر باشند، به طبقه پائین رفته اند تا دوست صاحب خانه، که فاصله عاطفی بیشتری با ما داشت، مرا از فاجعه مطلع کند.

به یاد دارم زمانی که هبت معینی از خبر مطلع شد با لبخندی تلخ گفت جمهوری اسلامی هیچ کدام از ما را زنده نمی گذارد. همه از دم تیغ می گذریم. بدا به حال آخرین نفرمان. تا آن موقع چند نفر از خویشان نزدیک مان اعدام شده بودند. توکل اسدیان، سیامک اسدیان، عبدالرضا نصیری مقدم، نوراله اسدیان، رضا زرشگه از جمله این خویشان بودند. من در آن دوره چنان درد و رنج را در درونم پنهان می کردم که تصورش تعجب انگیز می نمود. امروز اما با خاطرتی بسیار کم دردتر، منقلب می شوم تا بدان اندازه که نمی توانم حتی جلوی اشکم را بگیرم. در محل کارم جلو کامپیوتر بغض کرده نشسته بودم و به این فکر می کردم که چه بنویسم؟ که صدای خانم دارو ساز همسایه مرا به خود آورد. او گفت چه اتفاقی برایت افتاده است؟ چرا چنین دگرگون شده ای؟ به خود آمدم و متوجه شدم که بی توجه به محیط دور برم، اشکم سرازیر شده است.

به هر حال تصمیم گرفتم چند کلمه ای در باره فریدون بنویسم. او به واقع قهرمانی با نام و نشان بود که به دلیل مجموعه شرایطش تا حدی گرد فراموشی بر نام او نشست. از سازمانش ، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر هیچ نماند تا نگذارد نام اعضا و کادرهایش فراموش شود. از رفقای سابقش، کسی زنده نیست تا در وصف پایمردی های فریدون بنویسد. دکتر هوشنگ اعظمی، هبت و بهروز معینی، توکل اسدیان، احمد و محمود و مجتبی خرم آبادی، تورج اشتری، حسن سعادتی، کریمی ها و کتیرائی و دهها شیر دل دیگر در مصاف با رژیم های مستبد به جرم آزاد اندیشی به خاک افتاده اند. نیستند تا از او سخن بگویند. هوشنگ نیست تا از دلاوری های فریدون در دوره شاه بگوید. از کارها و برنامه های مشترکشان برای راه اندازی مبارزه مسلحانه در کوه های لرستان. هبت سر برخاک نهاده و نمی تواند از برنامه های تکثیر جزوات و توزیع اعلامیه و کتابخوانی ها، که هر کدام در رژیم شاه تاوان سنگینی داشت، سخن بگوید. سعادتی و خرم آبادی ها، جان باخته اند و نیستند تا از جسارت و شجاعت و گذشت فریدون در برنامه های کوهنوردی بگویند. شاید از بد حادثه من مانده ام که زبانم بسته و قلمم شکسته است و قادر نیستم از فریدون برایتان بگویم. می ترسم کلمات زیبنده اش را به کار برم، چون نمی خواهم حمل بر خودستائی شود. آخر او از خود ستائی بیزار بود.

فریدون برادر بزرگترم بود. او در اول فروردین سال ۱۳۲۵ چشم بر این جهان گشود. در محیط خانوادگی ما پس از پدر و مادرم، بالاترین اتوریته را، در میان خانواده پر جمعیت ما داشت. با او تا دوران ورودم به دبیرستان رابطه خوبی نداشتم. به رغم این که دوستش داشتم و فکر می کنم او هم به من علاقمند بود، اما کم تر روزی بود که مزه کتکی جانانه را از او نچشیده باشم. البته من هم انصافا کم بهانه به دست او نمی دادم. آن قدر اذیت می کردم که اگر او می توانست، مرا با وجدانی آسوده می کشت. رابطه ما با ورودم به دبیرستان به شکل عجیبی دگرگون شد. مهر و دوستی و احترام، جایگزین مناسبات پیشین شد. در این دوره فریدون به ورزش روی آورده بود. البته کوهنوردی و اسب سواری و تیراندازی را ما از کودکی آموخته بودیم و از ورزش های مورد علاقه عموم افراد خانواده بود. فریدون هم در این زمینه ها مهارت خوبی داشت. در دوران دبیرستان ابتدا تحت تاثیر "دکتر" (هوشنگ اعظمی) پسر عمویمان، کشتی گیر شد و در حد قهرمان آموزشگاه ها در بروجرد پیش آمد و سپس به والیبال علاقمند گردید. در این دوره که ما از بروجرد به اهواز آمده بودیم، فریدون یک والیبالیست به نام در سطح استان خوزستان شده بود. من تحت تاثیر او به والیبال علاقمند شدم و به سرعت توانستم خود را در سطح تیم هائی که او بازی می کرد، بالا بکشم. و همین باعث شد که رابطه ما تنگ تر شود و به تدریج تا حد دو دوست نزدیک، ارتقاء پیدا نماید. به ویژه، تحت تاثیر "دکتر"، در کنار ورزش، به سیاست نیز کشیده شدیم. او پیش از من با مسائل سیاسی علاقمند شده به فعالیت سیاسی می پرداخت. رعایت مخفی کاری به خاطر شرایط پلیسی در آن دوره مانع از درز اطلاعات به ما شده است. فعالیت فریدون در این دوره بیشتر آمادگی برای شروع مبارزه مسلحانه پارتیزانی در کوه های لرستان است. در گروه دکتر اعظمی، او در مسئولیت بالاتری از من قرار داشت.

فریدون بسیار هم سخاوتمند بود. نه تنها پول های خودش را به سادگی خرج هر کس و ناکسی می کرد، از پول جیبی "بی زبان" من نیز غافل نمی ماند. در این زمینه ما دو روحیه متفاوت داشتیم. هر چند که هر دو سعی می کردیم به قول معروف لارج و دست و دل باز باشیم، اما من همیشه در فکر عاقبت کار بودم و پولی پس انداز می کردم، تا در روز مبادا درمانده نشوم. او خصومت عجیبی با پول داشت. پول های خودش را به سرعت به باد می داد. دنبال "آدم" می گشت تا پول برایش خرج کند. من هم در مناسبات خود سعی می کردم همیشه دست به جیب باشم و برای بقیه هم خرج کنم. اما به دنبال کسی له له نمی زدم تا جیبم را خالی کنم. او چنین نبود، پولش که ته می کشید با پول های من، که بسیار کم تر از پول جیبی خودش بود، مهمانی می داد. به خاطرم مانده است که به شدت از دست فریدون به خاطر ولخرجی اش کفری شده بودم. تصمیم گرفتم پولم را از او پنهان کنم. چون معمولا در مقابل تقاضایش برای گرفتن پول جیبیم، بی اراده شده، تسلیم می شدم. عزم جزم کردم که به چاره ای، برای نجات جان پول های پس اندازم بیاندیشم. به فکرم رسید پولم را در یک قلک در گوشه باغچه منزلمان پنهان کنم. به تدریج بخشی از پول جیبیم را در این قلک ریخته و جمع می کردم. بیرون که بودیم پول زیادی همراه نداشتم که به او بدهم. یک بار در منزل نشسته بودیم، او به من گفت چقدر پول داری؟ من نمی دانم چرا در برابر تقاضایش نمی توانستم نه بگویم. بی اراده بالای باغچه رفته، در حالی که همان لحظه، در درونم به او تندترین ناسازا ها را می گفتم، تمام ذخیره پس اندازم را، بدون کم و کاست به او دادم. تا چند روز پس از این ماجرا، هم خودم را و هم او را، در دلم، سرزنش می کردم.

فریدون زندگی را دوست داشت و تا زنده بود خوب زندگی کرد. با موسیقی رابطه خوبی داشت. از همان دوره ها که ضبط صوت "تپاز" داشتیم تا این اواخر که نوار جایگزین "صفحه " موسیقی، شده بود، او همیشه در حال گوش دادن به موسیقی های کلاسیک به ویژه بتهون بود. صبح با موسیقی از خواب برمی خاست، شب با موسیقی می خوابید. و با صدای آرام موسیقی مطالعه می کرد. نگاهش نسبت به عموم مسائل از جمله در رابطه با زنان نسبت به بسیاری از ما بازتر و مدرن تر، بود. او و هبت معینی در یک چارچوب قرار داشتند و بسیاری از ما نگاهی سنتی به مسائل اجتماعی داشتیم. در عین حال او فردی اجتماعی بود و روابط بسیار گسترده ای داشت. با همه تیپی از مردم رفیق بود و مراوده داشت. در مناسبات و رفتارش مسائل نظری و مشی سیاسی، کمترین مکان را اشغال می نمود.

فریدون در سال ۱۳۵۰ وارد دانشگاه جندی شاپور اهواز شد. همزمان، ما تعدادی از همراهان "دکتر" به مشی چریک شهری متمایل شدیم. در دانشگاه فریدون روابط گسترده ای با دانشجویان پیدا نمود. از میان این روابط که عموما سیاسی بود، افراد را انتخاب کرده کار مطالعاتی با آن ها را در دستور می گذاشتیم. آن زمان مطالعه در ارتباط با همدیگر نیز کار کم خطری نبود. فریدون روابط سیاسی اش نیز، بسیار گسترده و در سطوح مختلف بود. به خاطر دارم که به یکی از دانشجویان کتاب حدودا سی صفحه ای "بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری" صمد بهرنگ را داده بود. قرار شده بود ظرف یک هفته آن را تمام کند. اما پس از یک ماه هنوز آن را نخوانده بود. فریدون به او اعتراض کرد که چرا تنبلی می کند. او در پاسخ گفت "آقا فری( به فریدون دوستانش آقا فری می گفتند) فکر می کنی من کامپیوتری هستم" و از ما تائیدیه در درستی سخنش می خواست. از این تیپ افراد در روابطش داشت تا یارانی، که در کار مبارزاتی جدی بودند و جان در راه پیمانشان نهادند. در دوره دانشجوئی، در دبیرستان های شهر شوشتر به تدریس می پرداخت. او رابطه صمیمی و دوستانه ای با شاگردانش برقرار کرده بود و جایگاه بسیار برجسته ای در میان آن ها کسب نموده بود. بعدها دانستم که دانش آموزانش به او علاقه مفرطی داشته اند. رابطه ویژه او با دانش آموزان شوشتری اش، یک بار مرا از خطر دستگیری و ... نجات داد. من در حوزستان به دلیل مسئولیت تشکیلاتیم به شهرهای مختلف سفر می کردم. در سال ۱۳۶۰ و با تشدید فضای اختناق در هنگام خروح از شهر شوشتر، توسط پاسداران برای بازرسی متوقف شدم. در ماشین دست نوشته ها و جزواتی وجود داشت که اگر کشف می شدند قطعا دستگیر و احتمالا سرنوشتی مشابه دیگر یارانم برایم رقم زده می شد. اما مسئول اکیپ با شنیدن نامم از من سئوال کرد که چه نسبتی با "آقا فریدون" داری. گفتم برادریم. گفت این مرد بزرگ دبیر ما بوده است. بدون بازرسی ماشین، به من گفت می توانید بفرمائید.

در این دوره گروهی داشتیم که اعضایش عموما در سه نقطه تهران و لرستان و خوزستان اقامت داشتند. این گروه در سال ۱۳۵۱ ضربه خورد و تعدادی از افراد آن دستگیر شدند. از جمله دستگیر شدگان، یاران جان باخته، محمود خرم آبادی، هبت معینی، فریدون اعظمی، توکل اسدیان و از افرادی که جان بدر برده اند می توان امیر ممبینی، مرتضی حقیقت، من و چند نفر دیگر را برشمرد. در این ضربه هیچ اطلاعی از گروه دکتر اعظمی به پلیس درز نکرد، هم چنین هیچ اطلاعی از ما در ارتباط با دستگیر شدگان برای پلیس برملا نشد و فریدون و محمود و من پس از چند ماه، آزاد شدیم. چندی از آزادی مان نگذشت که در سال ۱۳۵۲ مجددا فریدون در ارتباط با گروهی از دانشجویان جندی شاپور اهواز دستگیر شد. در این دستگیری، فقط فعالیت او در رابطه با دانشجویان دانشگاه بر ملا شد و به شش ماه زندان محکوم گردید. او در زندان اهواز دوره محکومیت را می گذراند. پیش از این که زمان آزادی اش فرا رسد، او را در ارتباط با گروه دکتر اعظمی، از زندان اهواز به تهران منتقل نمودند. در تهران ما در کمیته مشترک ضد خرابکاری بازجوئی می شدیم. فریدون را هم به این بازداشتگاه برای بازجوئی منتقل کردند.

از اولین روز ورودش به "کمیته مشترک" تا حدود زمان انتقال من به زندان جمشیدیه، با همدیگر بودیم. پس از یک دور شلاق خوردن، او را در اتاق بازجوئی، پیش من آوردند. ما فعالیت مشترک مان بسیار زیاد بود. از فعالیت نظامی تا تکثیر جزوات و پخش اعلامیه را شامل می شد. از بازجوئی من حدود یک ماه می گذشت و به همین خاطر تا حد زیادی در جریان اطلاعات ساواک قرار داشتم. برای این که سطح اطلاعات ساواک را بداند، به طریقی او را متوجه کردم که هیچ اسلحه ای از جانب ما رو نشده است. و او هم در حد کتاب و جزوه بازجوئی خود را به پایان برد. خاطره ای که از او در این دوره دارم در روزهای پایانی بازجوئی مان، ما را تیم رسولی با همدیگر تنها می گذاشتند تا پرونده مان را یک دست کنیم. هر چه تلاش کرده بودند تناقضات پرونده ما درست نمی شد. به نظر می رسید زیاد هم تمایلی نداشتند برای این موارد از طریق شکنجه پرونده را از تناقض خارج کنند. قرار بود ما را به گروه دیگری برای تکمیل پرونده بسپارند. اگر تیم جدید بازجوئی به اطلاعات بیشتری می رسید، موقعیت بازجویان قبلی پائین می آمد. به همین خاطر نیکزاد بازجوی گروه رسولی به ما گفت: همه حرف هایتان را همین جا بزنید، اگر یک کلمه بیشتر از این پیش بازجوهای دیگر بگوئید، شهیدتان می کنیم. بعد ما را ساعت ها تنها می گذاشتند تا پرونده را همسان کنیم. در این وضعیت، یک بار بازجویمان نیکزاد، به فریدون گفت: "فری(منظورش فریدون بود) اگر آزادت کنیم و مرا در بیرون ببینی چه واکنشی نشان می دهی؟" فریدون خندید و حرفی نزد. او گفت راستش را بگو اذیتت نمی کنم. فریدون گفت "اگر در بیرون تو را ببینم جگرت را در می آورم" نیکزاد که انتظار چنین پاسخی نداشت به فریدون حمله ور شد، اما به نظر رسید در وسط راه پشیمان شد و گفت: " می دونم لوطی هستی و شوخی کردی" به هر حال او به سه سال نیم محکوم شد و تا آزادی از زندان، من در بند دیگری بودم. در تمام طول نگهداری اش در کمیته مشترک چنان روحیه بالائی داشت که زبانزد زندانیان بود. او مرتب از ماجراهای ضرغام شکارچی بروجردی، حکایت های جالب و خنده داری برای زندانیان نقل می کرد و تقریبا عموم کسانی که در آن دوره در کمیته بوده اند، حکایت های ضرغام شکارچی را حفظ شده بودند. او را تا سال ۱۳۵۶ در کمیته مشترک شهربانی و سپس در قصر تهران، زندانی کردند. فریدون در تابستان سال ۱۳۵۶ از زندان قصر تهران آزاد شد.

پس از آزادی از زندان و پیش از انقلاب به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست. او یکی از کادرهای موثر این جریان در خوزستان بود. با تهاجم رژیم به جریانات سیاسی، به تهران منتقل شد و در جریان ضربه به رهبری این سازمان، در نیمه شب ۱۶ دیماه سال ۱۳۶۰ به همراه همسرش فخری زرشگه و دو فرزندش سهراب و همایون، دستگیر و ابتدا درهمان کمیته مشترک که در جمهوری اسلامی بند ۳۰۰۰ اوین نامیده می شد، زیر شکنجه رفت. پس از چند ماه مقاومت تحسین برانگیز و حفظ همه اعضای تشکیلات پیکار در خوزستان، که با او در ارتباط بودند، بالاخره در هشتم آبان ماه ۱۳۶۱ در برابر آتش تیر، ایستاده به خاک افتاد.

هفتم آبان ۱۳۹۰



در اولین سالگرد تیرباران فریدون هبت معینی شعری را روی اسکناس ده تومانی نوشت و آن را به سهراب و همایون دو پسر فریدون تقدیم کرد. آن شعر را اگر درست خاطرم باشد این بود:
‍
فریدون فرخ، فرشته نبود
زمشک و زعنبر، سرشته نبود
به داد و دهش یافت نیکوئی
تو داد و دهش کن، فریدون توئی

www.lorabad.com

مطلب فوق ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است

با درود بیکران به تمام فرزندان لر در سراسر دنیا که مایه افتخار این جنبش هستند

www.lorabad.com

 

  1. نورالله اسدیان با شوری در درون و لبخندی صمیمی
  2. معلم هنور هم شرمنده خانواده اش
  3. یاران باید با هم یکی شویم
  4. گفتگو با دکتر زند درباره دکتر اعظمی

صفحه62 از83

  • شروع
  • قبلی
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • بعدی
  • پایان